۱۲ پاسخ

بله عزیزم اشتباه کردی
تو باید شوهرتم با باباش از خونه بیرون میکردی

سلام عزیزم، چرا به پاش افتادی و شخصیت خودتو خراب کردی، میزاشتی بهش بگه، الان هم کتک خوردی هم التماس کردی هم آخرش اونا کارخودشونو کردن، با یه بزرگتر که شعور داره صحبت کنه و جریان رو بگو و به پدرشوهرتم بگو بچه ها دودی شدن و این خیلی بد و سخته برای بچه، والله آدم میمونه چی بگه، از خدا بخواه بندازه به دل پدرشوهرت خودش بره، ۱۲۰ بارم ذکر یا ودود بخون فوت کن به شوهرت و بگو خدایا مهرمو به دلش بنداز که دست روم بلند نکنه، توکلت به خدا

سلام اخه شوهرش هم نمیتونه بره بگه بابا برو از خونم بیرون! خو باباشه...ولی بهش بگو برو بهش بگو قدمت سرچشم ولی اینجا اصلا نباید تریاک بکشی بچه ها مریض میشن...خودش خودبه خود پامیشه میره..میگه خب نوه هام مریض میشن
ایت االکرسی بخون فوت کن به شوهرت بگو خدایا کمک کن شوهرم حرفمو گوش بده و دلش به من و بچه هاش گرم بشه
خدا خودش کمک میکنه نگران نباش❤

عزیزم این خجالت نداشت تو بخاطر بچهات باید میزاشتی شوهرت ب پدرش بگه چه اشکال داشت بعدش میدونی چیه چرا شوهرت بهت زور میگه چون ناراحت نشی اون میدونه تو از سمت خانوادت حمایت نداری باهات هرکاری میکنه تعجبم ازاینه اکه وضع خانوادگی خوبی داشتی چرا این مردک انتخاب کردی نمیشه ک بخاطر هرچیزی دست. بلند کنه مگه روانی تشریف داره

جات بودم طلاق میگرفتم فردا بچه هاتم ب بوش معتاد میشن تحمل کردن این شرایط خیلی سخته واقعا

باید بذاری باباش بفهمه از همین دود ها بچه هاتم معتاد میشن

۶تا سوره زلزله رو بخون فوت کن پدرشوهرت و ۶تا سوره کوثر ب شوهرت بخون حرف گوش بده اینو بیرون کنه

درخواست دوستی لطفاً

کاملا اشتباه کردی میدونی چقد دود تریاک برا بچه بده

نباید به پاش میفتادی.خب میذاشتی بگه.سلامت روح و روان بچه ها مهمه

چرا به پاش افتادی 🥲 ،خب میگفت مگه چی میشد🥺

الهی عزیزم 🥺سخته میفهمم درکت میکنم منم همین مشکل دارم البته جدام ولی خوب بهش بگو اگه اتفاقی برا بچه ها بیفته گردن خودته چون تو بهش گفتی اون درک نداره خواهر

سوال های مرتبط

مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 ۱۰ ماهگی
صبح زود پاشدم برا خودم آش پختم بخورم
فکر میکنم ب زندگیم
خداروشکر میکنم راضی ام
دارم سعی میکنم زندگیمو برگردونم ب قبل بچه داری
سخته
به دیروزم فک میکنم غرغر نکردم خونمو مرتب کردم میز چیدم برا شوهرم و دز تمام طول روز سعی کردم لبخند بزنم یا بخندم تمام تلاشمو کردم با جانم و عزیزم صداش کنم نتیجه عالی بود کاری که مدتها بود میخاس برام انجام بده رو انجام داد
عصرش گفت بریم خرید رفتیم و ی دوری زدیم و شوهرم و بچم برگشتن تو ماشین تا من راحت خرید کنم و وقتی برگشتم دیدم بچه گریه میکنه لبخند زدم و بچه رو گرفتم کالسکه بچه قفل شده بود و بچه مدام گریه میکرد و شوهرم عصبی بود اگر اون بهار قبل بودم منم عصبی میشدم و ب دنیا و زمین و زمان فحش میدادم و دوتا عصبی برمیگشتیم خونه
اما لبخند زدم و سعی کردم پسرمو اروم کنم و ب شوهرم کمک کنم درحالیکه کالسکه بعد نیم ساعت ور رفتن قفلش باز شد و تونستیم برگردیم خونه توی راه شوهرم مدام میگف سردردم و من با ارامش میگفتم عزیزم ما بچه داریم طبیعیه و سعی میکردم ارومش کنم و میگفتم حق داره ولی باید عادت کنه
رسیدیم خونه و گفت شام نمیخوره منم سر به سرش نذاشتم و رفتم شام بخورم درکمال تعجب ده دقه بعد اومد گفت که میخاد شام بخوره با لبخند گفتم بشین تا اماده کنم و موقع مسواک زدنش یکم سر ب سرش گذاشتم و با لبخند و خستگی رفت خوابید
امروز هم حال من بهتره هم بچه هم شوهرم و من تازه دارم سعی میکنم برگردم ب روزای خوش و عمرمونو قدر بدونم❤️
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۹ ماهگی
پیامم به شوهرم🙄🤣
شماام از وقتی مادر شدین اینطوری شدین؟؟
من انقد فکرای بیخود میکنم .. خونمون دوبلکسه هروقت از پله ها میرم بالا فک میکنم اگ الان بیفتم از پله ها بمیرم تا شب ک شوهرم بیاد خونه کی میفهمه من مردم؟؟ بعد بچم تا شب همینجور گریه میکنه هلاک میشه
هرکاری میخام انجام بدم از همینجور فکرا میاد تو سرم
هفته پیش با شوهرم خیابون بودیم یهو یه ماشینه از کنارمون رد شد گاز داد اینم تحریک شد شروع کردن باهم کورس گذاشتن گندمم رو پای من خاب بود ترسیدم هی غرغر کردم گفتم بس کن دگ چقد خری تو بچه تو ماشینته و فلان اونم گف ببخشید اروم رفت
بعد نیم ساعت یهو من شروع کردم ب گریه😐😂😂 شوهرم پشماش ریخت هی میگفت چی شده میگفتم با من حرف نزن
بعد ۳ ساعت ک خوب گریه کردم اونم خودشو کشت ک بگو چی شده گفتم بیشعور واسه هرسه تامون یه بار تصور کردم دور از جون اگ اتفاقی بیفته برامون بقیه چیکار کنن
چیکار کنم دست خودم نیست یک سره فکرای بیخود میاد سراغم
یا هروقت میریم حموم با گندم هی از بیرون صدا میشنوم باز اونقد فکر میکنم با خودم میگم خدایا اگ دزد بیاد الان گندمو چیکار کنم حالا خودم ب جهنم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️