صبح زود پاشدم برا خودم آش پختم بخورم
فکر میکنم ب زندگیم
خداروشکر میکنم راضی ام
دارم سعی میکنم زندگیمو برگردونم ب قبل بچه داری
سخته
به دیروزم فک میکنم غرغر نکردم خونمو مرتب کردم میز چیدم برا شوهرم و دز تمام طول روز سعی کردم لبخند بزنم یا بخندم تمام تلاشمو کردم با جانم و عزیزم صداش کنم نتیجه عالی بود کاری که مدتها بود میخاس برام انجام بده رو انجام داد
عصرش گفت بریم خرید رفتیم و ی دوری زدیم و شوهرم و بچم برگشتن تو ماشین تا من راحت خرید کنم و وقتی برگشتم دیدم بچه گریه میکنه لبخند زدم و بچه رو گرفتم کالسکه بچه قفل شده بود و بچه مدام گریه میکرد و شوهرم عصبی بود اگر اون بهار قبل بودم منم عصبی میشدم و ب دنیا و زمین و زمان فحش میدادم و دوتا عصبی برمیگشتیم خونه
اما لبخند زدم و سعی کردم پسرمو اروم کنم و ب شوهرم کمک کنم درحالیکه کالسکه بعد نیم ساعت ور رفتن قفلش باز شد و تونستیم برگردیم خونه توی راه شوهرم مدام میگف سردردم و من با ارامش میگفتم عزیزم ما بچه داریم طبیعیه و سعی میکردم ارومش کنم و میگفتم حق داره ولی باید عادت کنه
رسیدیم خونه و گفت شام نمیخوره منم سر به سرش نذاشتم و رفتم شام بخورم درکمال تعجب ده دقه بعد اومد گفت که میخاد شام بخوره با لبخند گفتم بشین تا اماده کنم و موقع مسواک زدنش یکم سر ب سرش گذاشتم و با لبخند و خستگی رفت خوابید
امروز هم حال من بهتره هم بچه هم شوهرم و من تازه دارم سعی میکنم برگردم ب روزای خوش و عمرمونو قدر بدونم❤️

تصویر
۱۷ پاسخ

نوش جونت چه آشی چه رنگ و لعابی اونقدر دوست دارم اینجور آش رو دستور پختش رو بزار گلم

مرسی عزیزم کلی انگیزه گرفتم امروز گفته هاتون رو عملی میکنم 😍❤️💪

چه متن خوبی و با انرژی منم سعی میکنم مث شما رفتار کنم
همه چی عالی بود🥰😍

چقد عالی
خیلی حس خوبی داشت
انشالله همیشه هممون از زندگی راضی باشیم

ممنون عزیزم واسه انرژی مثبتی که به اشتراک گذاشتی

آفرین بهت😊
آش چیه؟

خیلیی حس خوبی گرفتم عزیزمم❣️🥰

الهی آفرین عزیزم منم مطمنم موفق بشی ادم‌بخاد یروز ب یچیزی ب ی اخلاقی عادت کنه دیگ کم‌کم عادت میکنه واون اخلاق بد ازبین میره آفرین ب صبوریت

وای خیلی خوب بود انشالله همه زودتر همینجوری بشیم .‌ولی سختیش میدونی کجاس اینجا ک تو داری سعیتو میکنی خوب بشی یهو میبینی شوهرت عصبی شده و اینا یکم کنترل کردنش سخته شاید یهو ادم افت کنه خیلی سخته همین ک تونستی بازم کنترل کنی خیلی خوبه عزیزم

تازه ننوشتی بارداری اینم اضافه 💪🏻💪🏻💪🏻

دقیقا زندگی همینه،باید باهاش کنار بیای،مخصوصا بعده مادر شدن کلا یه آدم دیگه میشی

افرین مامان قوی. منم دقیقا خیلی خستم. بچم رفلاکس شدید داره شیر نمیخوره حال دوتامون داغونه حال هیچکاری ندارم

عشقتون پایدار

واقعا آفرین برات از ته قلبم بهترینها رو‌میخوام بارداری درسته؟ان شاالله تا آخر همینطور بمونی خوش بحال بچه هات با همچین مامان آکاهی

از تاپیکت کلی انرژی گرفتم

چقدر قشنگ نوشتی من کاملا به اینا که میگی نیاز دارم چقدر قسنگ حس زندگی آروم

چقدر متنت انگیزشی بود و من هم آروم کرد😍

سوال های مرتبط

مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۹ ماهگی
پیامم به شوهرم🙄🤣
شماام از وقتی مادر شدین اینطوری شدین؟؟
من انقد فکرای بیخود میکنم .. خونمون دوبلکسه هروقت از پله ها میرم بالا فک میکنم اگ الان بیفتم از پله ها بمیرم تا شب ک شوهرم بیاد خونه کی میفهمه من مردم؟؟ بعد بچم تا شب همینجور گریه میکنه هلاک میشه
هرکاری میخام انجام بدم از همینجور فکرا میاد تو سرم
هفته پیش با شوهرم خیابون بودیم یهو یه ماشینه از کنارمون رد شد گاز داد اینم تحریک شد شروع کردن باهم کورس گذاشتن گندمم رو پای من خاب بود ترسیدم هی غرغر کردم گفتم بس کن دگ چقد خری تو بچه تو ماشینته و فلان اونم گف ببخشید اروم رفت
بعد نیم ساعت یهو من شروع کردم ب گریه😐😂😂 شوهرم پشماش ریخت هی میگفت چی شده میگفتم با من حرف نزن
بعد ۳ ساعت ک خوب گریه کردم اونم خودشو کشت ک بگو چی شده گفتم بیشعور واسه هرسه تامون یه بار تصور کردم دور از جون اگ اتفاقی بیفته برامون بقیه چیکار کنن
چیکار کنم دست خودم نیست یک سره فکرای بیخود میاد سراغم
یا هروقت میریم حموم با گندم هی از بیرون صدا میشنوم باز اونقد فکر میکنم با خودم میگم خدایا اگ دزد بیاد الان گندمو چیکار کنم حالا خودم ب جهنم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
مامان دریا مامان دریا ۱۰ ماهگی
مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 ۱۰ ماهگی
تجربه ی خرید با پسری بار اول با کالسکه توی روز گرم!!!!!
خب من تصمیم گرفتم روزی دوبار ی بار صبح ی بار عصر بچمو ببرم بیرون صبحا برای خریدای خونه که لازم دارم
عصرا پیاده روی
دفعه اولی که میخاستم با پسری برم خرید ساعت ۱۰۳۰ صبح بود هوا ام گرم بود من سایه بون کالسکه رو گذاشتم و خب طبیعی بود یکم میترسیدم بچه اذیت نکنه مسیری که میخاستم برم حدود ده دقیقه بود
اول بگم که پسرم رو قبلا با کالسکه برده بدیم بیرون با شوهرم اما کوچیکتر بود حدود دوماه پیش
الان که میخاستم برم اول توی خونه گذاشتمش کالسکه ببینم وایمیسته یانه
خیلی نق میزد اما خب من گذاشتمش و برای توی راه ی شیشه شیر /ی شیشه آب جوشیده ی سرد/ پستونک/دستمال پاک کردن دهن چون پسرم نمیذاره پیشبند ببندم براش/ عزوشک/ جغجغه برداشتم توی خونه تیشرت شلوارک تنش بود اما من برا بیرون ی زیر دکمه استین کوتاه تنش کردم چون گرم بود
خلاصه بردمش پایین و دم در خونه گذاشتم توی کالسکه تا بیرونو دید اروم و خوشال شد و تا اونجا رفتیم جیک نزد بعد من خرید کردمو یکم شیرخورد و برگشتیم فقط مشکل این بود که من سبد خرید نبرده بودم خریدام سنگین بود و همزمان با کالسکه هول دادن سخت بود
وگرنه خوب بود تا رسیدیم خونه نیم ساعتی چرت زد و منم ب کارام رسیدم
پایان.😁
مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۱۰ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه