۱۳ پاسخ

اگه علاقه داره بذارش مهد

عزیزم اینجوری نگو میدونم سخته و بهت حق میدم من خودم دوتا پشت سر هم دارم به شدت هم شلوغن و همش هم باهم دیگه درگیرن
خدارو شکر کن که سالمه و شلوغی میکنه
میتونه حرف بزنه و همش صدات کنه اینا جز ما کی رو دارن که نازشونو بکشن
دختر من پارسال که میرفت پیش وقتی خونه نبود خیلی دلتنگش میشدم تو هم همین جوری میشی بهت قول میدم
از این لحظه های زندگیت لذت ببر خواهر تکرار نمیشه این روز هاا

خوب دعواش کن بهش بگو انقد از سرو کول من بالا نرو...بچه که خوب بد نمیدونه باید مابهشون یاد بدیم چیکار بکنن چیکار نکنن

بخدا پسرمن از دختر شما بدتر تصور بایه بچه شیطون بایه بچه مدرسه ای من چه میکشم

بزار مدرسه ای بشه اونوقط میفهمی بخدا من انگار دارم همراه دخترم دوباره درس میخونم 🤣هی باید بشینی باهاش سرکله بزنی تا یادش بدی بخدا من که ناراحتی اعصاب گرفتم نمیشه هم بگی خودش بخونه چون اگه خدایی نکرده درسش ضعیف بشه اونموقعه عذاب وجدانش برای خودتت که چرا بهش کمک نکردم

یعنی اینقدر شیطوته

چرا نمیذاری ش مهد؟؟

همین الان که دارم اینو مینویسم برات پسرم از گردنم آویزونه میگه کولم کن دورم بده توخونه همه همینیم ماهم سال دیگه مهدکودکی میشه اونم یه دردسره براخودش 🤣

ما صب تا شب توو خونه ایم.پسرم‌روانیم‌کرده.توچرا نمیبریش بیرون یا جایی خانه بازی..منم تصمیم دارم رفتیم شهر بزارمش مهد و نصف روزو حدقل جلو چشم هم نباشیم

یک عدد همدرد هستم🙌🏻🥴😑
امسال میره پیش ۲، لحظه شماری میکنم اول مهر بیاد صبح تا ظهر تنها باشم

وای عزیزم فک کردی مشقاشونو مینویسن؟😅من دخترم سومه یعنی بعضی روزا انقد حرصم میده سرنوشتن که فشارم میوفته میوفتم تو رخت خواب🤣حاضرم پایان نامه بنویسم به این نگم یه صفحه مشق بنویس گنده گنده خرچنگ قورباغه هر روز تو مدرسه دعوا میکنن.وسایلشونو گم میکنن وسایلشونو میدزدن البته خوبی ام داره بچه نصفه روز نیست و وقتی ام هست خسته است.انشالله چیزی به مدرسه رفتنش نمونده
پسرمنم خیلی اذیت میکنه واقعا بریدیم از دستش بداخلاق بی اعصاب بد خواب

اره واقعا بچه داری بنظرم فوق العاده سخته .خدا بهمون قوت بده

امروز رفتم ظرف بشورم
اینقدر گفت مامان مامان مامان دیگه دیوونه شدم صدای تی وی بلند کردم.گفتم ول کن بابا اینقدر تی وی نگاه کن فقط منو ول کن
دیگه برام مهم نیست هر کی هر چی بگه چه میدونم تی وی خنگ‌ میکنهو مغز نابود میشه
فعلأ فقط آرامش خودم توی اولویته

سوال های مرتبط

مامان پریناز مامان پریناز ۳ سالگی
قبل اقدام به بارداریم با خودم فک نیکردم میگفتم وای یک بچه ناز اروم خدا بهم میده بشه سه چهارسالش بره تو اتاقش بازی کنه منم براش غذاهای خوشمزه درست کنم باهم دونفری کیف کنیم ناهار بخوریم بعد بیایم رو تخت هرروز ظهر همدیگ بغل کنیم بخوابیم عصرا کلی با هم خوش بگذرونیم با خودم ببرمش ارایشگاه موهاش دائم خشگل کنم ببافم یک سره با هم خوش بگذرونیم وای چقد بچه خوب قشنگ خلاصه این رویا بامن همراه بووووود تا الان که دقیقا رویای دختر سه چهارساله که تو رویاهام بود شکرخدا خدا براورده کرد ولی با یک سری تغییرات دخترم اصلا اروم نیس اصلا ننیره تو اتاقش بازی کنه یک سره از صبح به جونم نق میزنه یک سره جیغ داد من درحال اشپزی پریناز جیغ گریه که بیا بامن بازی کن بیا با من بازی ارایشگاه این چیزا که هیچی دسشویی باید با خواهش التماس برم تورو خدا وسط بازی بزار برم دسشویی 🤣🤣🤣🤣🤣برا خواب خودش نمیخوابه که هیچ خودمم به زور از دستش فرار کردم بدو بدو اومدم رو تخت دائم دارم میگم تورو خدا پریناز باهات کلی بازی کردم خسته شدم بزار برم یک کم استراحت کنم 🤣🤣🤣🤣همین خل ساده بودم نسبت به بچه ها زخم خورده هایی که مثل من یک رویای دیگ داشتن یک چیز دیگ شد دستا بالا
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
‌‌امروز روز بدی داشتم ینی از ناراحتی فقط گریه کردم. دو روز پریودیم عقب افتاده این بماند. پسرم یکسالشه به شدت شیطون و اذیت کن ینی هیچ کاری نمیزاره بکنی دخترمم از صب فقط گریه جیغ و داد و بهونه الکی. دوبار جیش خطا کرد و یه بارم پی، پی که تو صورتش کرده بود هنوز نرسیده به دستشویی شلوارشو در آورد. بازم کثیف کاری کرد کلا دو ماهه پوشک و ازش گرفتم هنوزم اگه گاهی حواسم نباشه خطا میده جیش میکنه گی پس رو هنوز تو شورتش کاردرمانی میگه آمادگی نداره نباید میگرفتی ولی من حالا که گرفتم عالمم بیاد بگه دوباره پوشک کن و همه خونمو که تازه همچین شسته بودم دوباره به فنا بره من دخترمم رو پوشک نمیکنم. این از دخترم. شوهرمم که گاهی بی د کارین آدم رو زمین میشه بخدا امروز انقد از دست اونم حرص، خورم که بماند بهشم گفتم بخاطر این حرص دادناش نمیبخشم. بخدا من دوس ندارم آرزوی مرگ کنم هیچوقت نمیکنم چون اولا گناهه دوما بخاطر بچه هام نمیخوام بمیرم اما خیلی دلم میخواد یه چیزی بشه یه مدت برم تو کما هم خودم استراحت کنم هم شوهرم قدرمو بیشتر بدونه بفهمه بچه ها چقد اذیتم میکنن یکم درکم کنه واقعا امروز از ته دل و با چشم گریون اینو از خدا خواستم. بخدا که خیلی خستم ینی مادرای دیگم مث من انقد تو فشارن😔😔