۸ پاسخ

من چون فشار داشتم دکترم ۳۷هفته گفت برو بیمارستان آمپول فشار بزن بدنیا بیاد ۴روز تمام فقط آمپول سرم فشار میزدن بچه بدنیا نمیومد روز چهارم یه پرستار با تجربه کمک کرد بچه کشیده شد سمت پایین با کلی درد نزدیک ۴ساعت درد وحشتناک بدنیا اومد بعد بدنیا اومدنش خونریزی شدید داشتم طوری که حالت بیهوشی گیجی بهم دست داد معاینه کردن فهمیدن نصف جفت جا گذاشتن چون وقت نبود ممکن بود برم کما سریع کوتاژ دستی کردن کوتاژ دستی دردش دوبرابر زایمان طبیعیه بلایی سرم اومد تا زندم یادم نمیره بعد اینکه جفت خارج کردن بین هوشیاری بیداری بود تمام بدنم یخ کرد خود پرستارا گفتن معجزه شده برگشتی نرفتی کما بعضی شبها یادم میفته دوباره حالت گیجی خفگی بهم دست میده واقعا زایمان وحشتناکی بود

من تو چهل هفته بودم ولی اصلا درد نداشتم دکتر گفت تا دو شنبه درد نداشتی بیا بستری شو، پنج شنبه از صبح دلم میگرفت و ول میکرد ۸شب رفتم بیمارستان معاینه م کردن گفتن ۲سانتی و این درد اصلا درد زایمان نیس و بروو وفت داری هنوز و... تا رسیدم خونه دردام شددید شد کل شبو نخوابیدم فرداشم سعی میکردم یکمی راه برم از شدت خستگی ساعتای ۱۲ ظهر بود دراز کشیدم یهو دیدم خیس شدم و فهمیدم بله کیسه ابم پاره شد، خدا روشکر جمعه بود و خیابونا خلوت رسیدم بیمارستان دوباره معاینه کردن و اینا رفتم مستقیم برا زایمان ساعت ۲دخترم بدنیا اومد

من ۳۹ هفته دردم شروع شد دو روز کامل درد خوردم بعد بیست ساعت درد زایمان طبیعی کشیدم و مردم و زنده شدم و در آخر زیباترین هدیه خدا دختر نازم به روش سزارین دنیا اومد و موقع عمل متوجه شدن که من دهانه رحمم استخوانی بوده و اصلا نمی‌تونستم طبیعی زایمان کنم🤦

کون گشاد دل غمگینو خوب اومدی دوست داشتم‌منم اینجوریم🤣🤣🤣

من میخواستم طبیعی بیارم کلی پیاده روی و پله نوزدی کردم ماه آخر. ۳۹ هفته تمام بودم که احساس کردم حرکات جنین کم شده درد و اینا نداشتم دو روز قبلش هم دکترم بودم که دکتر کفت یکم صربان قلبش پایینه برو آن اس تی بده که اون روز ان اس اتی خوب بود . و کلا ۱ سانت باز بودم .روزی که خوددم رفتم ان ای آتی بدم گفتن خوبه عالی نیست الانم میتونی زایمان کنی انتخاب با خودته .منم گفتم فوقش آمپول فشار میزنن و یکم درد میکشم ۱۲ ظهر بستری شدم آمپول فشار زدن و درد کشیدم تقریبا فول شدم اما بچه فقط خودشو می‌کشید بالا قسم میدادم غلط کردم بزارید برم سزارین شم نمیزاشتن ۱۱ شب دکتر گفت ببرید سزارین که بالاخره سز شدم ‌و دخترم دنیا اومد بیهوش بودم هیچی نفهمیدم (بی حسی اثر نکرد)به هوشم که اومدم خسته بودم خوابم برد ۶ صبح بیدار شدم تو بخش بودم بچه کنارم رو تختش بود برداشتم بغل کروم خوب نگاش کردم یه استوری چند ثانیه ای گرفتم بعدش هم که اسرار که بیایید این سوند روباز کنید از تخت بیام پایین کخ بالاخره چند ساعت بعد بازش کردم راحت شدم و تمام بعدش اصلا درد و اینا نداشتم

من ۳۶ هفته و‌ ۲ روز با انقباض و نشتی کیسه آب رفتم بیمارستان نزدیک که ویزیت بشم، متاسفانه همونجا زاییدم😔

من سزارین بود ان تی زده بود۲۶شهریور ولی من چون شوهرم ۱۶هم بدنیا اومده بود ۱۶هم زنگ زدم گفتم میخوام‌بیام گفتن ۷ اونجا باش دیگه حموم رفتم و خوشگل موشگل کردم و رفتم . دکتر گفت نذار معاینه ات کنن و بگو واژینیموس داری تابیام دیگه تا ۹ بهم سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی حس افتضاحی داشت ک تو لوله باید دسشویی میکردی و آنژیوکت درد داشت ب دستم زدن ۹ دکترم رسید رفتم اتاق عمل آمپول بی حسی زدن ب کمرم ک اصلا نفهمیدم ده دقیقه بعدم بچمو دادن بغلم واقعا تو اتاق عمل عالی بود. دیگه کم کم دردام شروع شد تا ۴ الی۶ساعت خیلی دردای بدی داشتم بعد دیگه هی کم میشد.

چرا کسی پیشت نبود

سوال های مرتبط

مامان آیهان بالام🤱 مامان آیهان بالام🤱 ۱۴ ماهگی
وای دقیقاااا ی سال پیش همین روز تا خود صبححح تو دستشویی بودم هعی میرفتم و میومدم..شوهرم میگف تو اس.هال شدی ... ۳۶ هفته و ۳ روز بودم🥲🥲 ک صبح ساعت ۸ با مادرشوهرم رفتم بیمارستان کلییی ترس و استرس داشتم آخه من وقتم مونده بود قرار بود سزارین بشممم🥺
ماما بزور منو معاینه کرد خیلیییی میترسیدم از معاینه گف دوسانت هستی من گفتم یااااخدااااا دوسانت پس چرا اینهمه درد دارم گفت برو خونه دردات منتظم سد بیاااا تو دلم آشوب داشتم گریه میکردم تن و بدنم میلرزید گفتم من قراره سز بشم من نمیام دکتر ببرین منو ک دکتر گف دیگ باز شدی عمل نمیشی
گفتن برو خونه برو زیر دوش آب گرم آمدم و با گریه رفتم زیر دوش کمرم زیر دوش گرفتم اومدم بیرون رو پله ها بودم ک دیدی آب زیادی ازم ریخت و شلوارم خیس شد گفتم خاله ازم آب رفت خالم (مادرشوهرم) باگریه رفت بیابون تاکسی پیدا کرد منم زنگ زدم شوهرم هر جی از دهنم اومد گفتم درد دارم خودتو برسون خلاصه اومد رفتیم بیمارستان بازم معاینه کردن ۴ سانت شده بودم ... با اصرار مادرشوهرم بهم آمپول فشار زدن.. داشتم بهشون التماااس میکردم توروخدا نزنین من میترسم من میمیرم😢😭 ولی بحرفم گوش ندادن زدن و رفتن وقتی درد میومد سراغم کللییی جیغ میکشیدم میترسیدم میگفتم مامان من دیگ زنده نمیمونم من میمیرم میگفتن زور بده از درد زیاااد نمیتونستم آخر ساعت ۹ شب اومدن معاینه گفتن فول شده ببرین اتاق منو با گریه بردن روتخت ک جلوم اینه بزرگ بود کلی ماما و پرستار کنارم بود درد میومد و ول میکرد گفتن ی بار زور بدی بچه اومده و راحت شدی گفتم یاشه باشه دیگ خسته شدم ک با آخرین جیغ و قیچی و شکمم فشار دادن دنیا اومد😢🥺🫀 خیلیییی خیلی روز سختی بود بچم سیاه و کبود شده بود بمیرم براش😢
مامان هوژین🫀 مامان هوژین🫀 ۱ سالگی
پارسال این موقع ها دقیقا ۴۰هفته و ۳روز بودم ک با هماهنگی بهداشت رفتم بیمارستان🥲بچه از وقتش گذشته بود و هنوزم میلی به دنیا اومدن نداشت
منو بگو انقد عجول بود زودی نهارخوردم خونه رو کلا تمیز کردم ساکامو برداشتم و با شوهری رفتیم تو راه همش گریه میگردم از ترس زایمان شوهرمم خداییش همش دلداریم میدادو میگفت نترس چیزی نیس دوتازور بزنی حله🤣🤣
رفتم و پرونده باز کردن و فرستادن سنو اونجا گفتن قلب بچه خیلی بد میزنه ممکنه بمیره و خلاصه کلی استرس بهم دادن ب شوهرم گفتم رفتیم حیاط بیمارستان هق هق افتادیم ب گریه خلاصه همش دعا میکردم بچه چیزیش نشه ساعت ۴بستری شدم ۴ونیم آمپول فشار و زدن تو سرم تا ۹شب هیچ علایمی نداشتم 🥀
پرستاره هی میومد میرفت و میگفت توچرا آخ نمیگی🤣بعد ساعت ۱۰دردام شروع شد و هر کم میشد زیاد میشد با فاصله زیاد تاقتم تموم شده بود ساعت۱۲اومدن یه امپول دیگه زدن ک دردام بد جور شرو شد فقط جیغ زدم تا ۴صبح ی سره پیاده روی دوش اب گرم معاینه های دردناک درد زایمانم بماند از درد سرمو میکوبیدم دیوار ساعت ۴و۵دیقه فول شدم پرستارا ریختن سرم و ۴و۱۵دیقه دختر نازم دنیااومد🥹🥹از خوشحالی فقط گریه میکردم اصلا باورم نمیشد زایمان کردم🥰این کوچولو دیگه ماله منه یعنی انگار دنیارو بهم دادن شوهرم اومد داخل منو دخترم و کلی بوسید و خداروشکر کردیم ک دختزمونو سالم بغل گرفتیم👨‍👩‍👧خدایا شکرت بابت نعمت زیبات یک سال چقد زود تموم شد فردا تولد دخملیه منه هنوز باور نمیکنم😍
مامان باربد مامان باربد ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع دقیقا رفتم پیاده روی و کیسه ابم پاره شد
سه روز بود مامانم میگفت صورتت معلومه زایمان میکنی
دردای کاذبم زیاد داشتم میگفت بیا خونمون نرفته بودم اون اومد خونه ما
میگفت زنی که وقت زایمانشه نباید تنها بمونه
شوهر منم معدن کار میکنه بهش زنگ میزدم دوساعت حداقل طول میکشید تا بمن برسه
خلاصه پارسال اینموقع روز سوم بود میخواستم برم بیمارستان برای معاینه
مامانم گفت اگه دهانه رحمت باز تر نشده بود من میرم خونمون دوروز دیگه دوباره میام
رفتیم و گفت تغییری نکردی ۳۹ هفته بودم یکسانت باز بود
اومدیم مامانمو بزاریم خونشون با ما هم فاصلش زیاده
دیدیم مامانم کلید نداره کسیم خونه نبود سر ظهر به ناچار برگشت خونه ما.من خیلی خسته بودم هی مامانم گفت نهار بخور گفتم میخوام بخوابم.یکم خوابیدم گیر دادم برم پیاده روی
مامانم خداروشکر باهام اومد.حر۱م گرفته بود چرا زایمان نمیکنم.تو برق افتاب رفتیم پارک پیاده روی نیم ساعتی راه رفتم که کیسه ابم وسط پارک پاره شد😱😱😱
خداروشکر میکنم فقط نرفت خونشون مامانم
اگه میرفت من سکته میکردم تنهایی از استرس.
ساعت ۱۲/۵ شبم اقا باربد بدنیا اومد و بخاطر نیم ساعت بجای ۲۱ مرداد شد متولد ۲۲ مرداد
😍😍😍😍