حالم خیلی بده احساس میکنم دارم افسردگی میگیرم اطرافیانم خیلی اذیتم میکنن انگارمنی ک بچه دارم دیگ باید بمونم توی قفس میخام پشت فرمون بشینم میگن توبچه کوچیک داری میخام بیرون برم میگن بشین توخونه بچه کوچیک داری ن یه بیرونی ن یه مسافرتی حتی خونه کسیم بخام برم میگن بچه کوچیک داری همش میترسوننم میگن بلایی سرش میادکه دیگ خودمم ترس ورم داشته تایکاری میخام بکنم میگم نکنه اتفاقی بیوفته حتی نمیتونم ده دقیقه ازبچه دورباشم همش بایدبچه وصل ب من باشه دیگ دارم خفه میشم احساس خفگی مبکنم دلم میخادازته دلم جیغ بزنم هیچکس درکم نمیکنه

هرکار صلاح میدونی و دوست داری بکن به کسی خبر نده چکار میکنی ، خودتو شوهرت بدونید کافیه ، منم همین کارو میکنم با پنهان کاری ارامش دارم

تازه از چهل در اومده بودم اومدم دیدم شوهرم دست تنهاست وایسادم کلی کار کردم از اونموقع دست و پام درد می‌کنه آخر دیدم باز داره پچ پچ می‌کنه که همش می‌ره حموم و آرایش می‌کنه و هزار تا گوه خوری دیگه داغون شدم شنیدم .اما شوهرم خوبه بخاطر شوهرم چیزی نتونستم بگم .والا گربه کورن هر چقدر رو بدی پرو میشن وظیفه میدونن

خب تقصیر خودته که اهمیت میدی . به منم میگفتن ولی من هرکاری بخوام میکنم . میگفتن لباس زیاد بپوشون من نپوشوندم . یا به شیشه عادت میکنه نده من دادم . ... بیرون هم میبرم . گوش نده بهشون بابا

جلوی همشون وایستا نذار زور بگن بهت قرار نیس چون بچه کوچیک داری این همه عذاب بکشی منم پسرم دوماهشه ماشینو برمیدارم با خواهرم میرم بیرون بچه هم بغل خواهرمه اوایل ب منم خیلی زور میگفتن اما من ب حرف هیچکدومشون نکردم کاری ک خودم دوس داشتم کردم

به این حرفا گوش نکن من ۳تا دارم کوچیکم ۲ماهشه همه جا هم میرم بمنم میگن یه وقتا ولی میدونن من توخونه نمیتونم بشینم

ب حرفاشون اهمیت نده من با بچه ۴ روزم رفتم بازار😐

اطرافیانت بیشعورن
مادر افسردگی بگیره بچه داری نمیتونه بکنه

اول توکل به خدا کن بگو خدایا من بچمو اول به تو میسپرم ،دشمن شادم نکن
بعد کار خودتو انجام بده

هرکاری خودت فکر میکنی درسته انجام بده به حرف هیچکس اهمیت نده بقیه فقط بلدن تز‌ بدن

به این حرفا توجه نکن اگه میخوای زندگی کنی عزیزم

وای خدا نکن اینکارو چیکار ب بقیه داری ب کسی نگو چیکار میخای بکنی حتی مادرتم باشه قرار نیست همچیتو بدونن ک من اینکارو کردم پسرم الان سدیدا بهم وابسطه بخدا تنهایی تا دستشویی میرم دنبالم میاد پشت در وایمیسته اصلا سمت باباش نمیره بزارش پیش شوهرت یا مادر و خواهر و مادرشوهرت برو بیرون ب کارات برس نذار وابسطه بشه بدبخت میشی من الان بچه کوچیکمو نمیتونم بغل کنم شیر بدم از دست این اقا

عزیزم میفهمم واقعا سخته .ول کن بابا چه مهمونی الان من خیر سرم اومدم شهرستان با بچه کوچیک مادر شوهرم بنایی می‌کنه انتظار داره بزم آجر بریزم بیزون و کارگر بشم خودم زانو درد دارم یکی می‌خوام کمک من کنه تازه یه چیز هم باید بدم به اونا همش یواشکی پچ پچ می‌کنه با دختراش تلفنی که اومده نمی‌دونم چی خوزد چی پوشید چیکار کرد و هزار تا حرف دیگه بدتر گوه میکنن تو اعصابم 🤢🤢🤮🤮🤮

من میزارمش میرم بیرون کاراخونمومیکنه تحویل عمهاش میدم

منم خیلی حالم بده ..همین الان سر عوض کردن بچه کلی گریه کردم 😔😔😔

عزیزم زندگی کن تو بهتر حال طبع نوزادتو میدونی هم به اندازه بیرون برو هم خرید هم تفریح بچه باید به مرور به همه چیز عادت کنه
کسی هم چیزی گفت خیلی محترمانه جوابشا بده که دخالت بی جا نکنن

این اطرافیان کاری کردن دیگه ب کوه خوردن افتادم خصوصان طرف شوهر بعدشم دیگه بچت دو ماهشه من خونه مادرم میرم با اینکه هنوز بچه چهاش در نیومده بیخیال باش کون لق....ون

اصلا به حرف کسی گوش نده ما هممون بچه داریم درسته بچه داری سخته اما دلیل نمیشه خودمونو محدود کنیم به کسی گوش نکن حرف ها همیشه زیادن،خیلیاهمین حرفارو به من میگفتن اما من اصلا گوش نکردم

خیلی سخته