۴ پاسخ

اینا همه خرافاته فکرتو درگیرش نکن مگه حالا عمه شوهرت با این دعا ها خوب شد ک بخواد رو بچه تو تاثیر بدی بزاره ولی تو بعضی مواقع حس تلقینی ک به آدم وارد میشه یکم حس میکنه حالش بهتر شده

اینا خرافاته.‌مگه عهد غار نشینی هستیم که به این دعاها اعتقاد دارین؟! مگه خدا منتظر نوشتن این چرت و پرتاست؟!

من به دعا اعتقاد ندارم اینا همه خرافات هستش تا خدا نخواهد هیچ برگی از درخت نمیوفته شما هم به خودت تلقین نکن مگه الان بچت مشکل داره گلم 🌺

ببخشید ذهنم درگیره نمیدونم چی نوشتم

سوال های مرتبط

مامان نیکی مامان نیکی ۳ سالگی
وای انقد اعصابم خورده که حد نداره



بچه های شما هم اینجوری ان یا نه ؟؟؟


امشب مهمونی دعوت بودیم خیلی هم رودربایسی داشتم باهاشون


بعد تو مهمونی به غیر از دختر من یه دختر دیگه هم بود که همسن دختر من بود و همبازی هم بودن قبلا هم همدیگه رو دیده بودن بار ها ولی تا حالا اینجوری نشده بودن انقد سر همه چیز باهم دعوا کردن که من مردددددم از خجالت سر چیزای مسخره 🤦🏻‍♀️
سر دستمال کاغذی چرا این دوتا داره من یکی دارم
چرا شمع جلو این بلنده مال من کوتاه بعد جیغغغغغ میزدت دعوا میکردن باز باهم دوست میشدم چند دقیقه خوب بودن باز دوباره دعوا سر یه چیز مسخره دیگه 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
تا قبل ازینکه اونا برسن دختر من خانوووووم نشسته بود متین مودب اصلا خیلی خوب بود کلا همیشه اگه خودش تنها باشه بهترینه نمیدونم چرا چشمش به یه بچه دیگه میفته کلا یه ادم دیگه میشه میخاد هر کار که اون بچه میکنه اینم انجام بده حتی اگه نتونه انجام بده خیلی خجالت کشیدم امشب واقعن هنوز دارم بهش فکر میکنم و خجالت میکشم
یعنی فقط شام اوردت ما نفهمیدیم چجوری سریع بخوریم فرار کنیم که بقیه ارامش داشته باشن 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ بچه های شما هم اینجورین یا فقط مشکل منه این جور رفتار 🥲
مامان asemon مامان asemon ۳ سالگی
سلام. شب قشنگتون بخیر.
شما هم وقتی به خاطراتتون فکر میکنین، یه نکات ریزی ازشون پیدا میکنین که اون موقع اصلا به نظرتون نیومده بود؟
داشتم به شب زایمانم فکر میکردم. من ساعت ده شب اورژانسی سز شدم، و تو اتاق تنها بودم. فردا صبحش یه خانمی اومد که بره برای سزارین. اولش که بنده خدا داشت سکته میکرد و کلی برای سوند اه و ناله کرد. بعد از اینکه از اتاق عمل اوردنش هم همینطور. بیچاره گویا درد داشت. قسمت عجیبش اونجا بود که در اوج کرونا، در حالی که پدر همسر من رو حتی توی بیمارستان!!! راه نداده بودن به خاطر تدابیر بهداشتی، کل خانواده‌ی این خانم تو اتاق بودن. مادرش، دخترش، خواهرش، و حتی همسرش🤦🏻‍♀️ هی هم میومدن میرفتن. داشتم فکر میکردم چطور واقعا؟ بعد من وقتی از اتاق عمل اوردنم همسرم رفت پایین که بابام بیاد دو دقیقه ببینتم. رمز میزنن بقیه ایا؟ و اینکه یه زن زائو‌ی دیگه تو اتاقه که باید به بچه شیر بده خیلی موضوع مهمی نبود ایا؟ که همسرش هی میومد و می‌رفت ؟ البته ذوقشون رو درک میکردم واقعا. یه دختر ۱۶ ساله داشت و این گل پسر براشون خیلی جذاب بود. جذاب تر اینکه در حالی که من داشتم سوپ بی مزه‌ی بیمارستان رو به زور میخوردم اون خانم داشت شیرینی خامه‌ای میخورد😂😂 همینطوری هم اه و ناله میکرد برگ های من خزان میشد😂😂

پ.ن:پسر اون خانم ۳۷۰۰ بود بعد دختر من ۲۸۰۰. کنار هم که دراز کشیده بودن انگار اون بابای این یکی بود😂 هنوز که هنوزه من به خاطر این تفاوت دارم به مامانم اینا جواب پس میدم😂😂
پ.ن۲:دعا کنین این یکی یکم تپل تر باشه. یکممم👌🏻👌🏻 که مادر جانم دست از سر کچل ما برداره.
پ.ن۳:دخترک، پیچیده در پتو، هنگام ترخیص.😁
مامان arvin مامان arvin ۳ سالگی
مامانا من پسرمو یه ماه یکروز درمیون فرستادم مهد دو روزش مونده بود که دیگه چون سرماخورد نفرستادم روز آخر اون خانومه که اونجا کار میکنه اومد بیرون بهم گفت من میخوام یکم باهاتون حرف بزن امروز آروین خیلی اذیت کرد توپارو از استخر توپ ریخت بیرون گفتیم جمع کن نکرد بهش گفتیم کوله پشتیتو بردار برنداشت بهمون بده موقع رنگ آمیزی معلم بهش کمک میکرد رنگ کنه اون دستشو گرفت که خط خطی کنه از این حرفا گفت خونه بهش مسولیت بدید دست ورزی یاد بگیره اینجا بچه ها زیادن ما نمیتونیم همه کار بچه رو انجام بدیم روزای اول آروین خوب بودا الان دو روزه اینطوری شده گفتم باشه من باهاش حرف میزنم ولی خیلی دلم شکست اومدم خونه فقط گریه کردم
حالا موندم بعد اینکه پسرم خوب شد برم اول اونجا با مدیرشون حرف بزن بهشون بگم اگه پسرم اذیت میکنه نمیتونن باهاش کنار بیان پس من نفرستم که بیاد یا نه بردم شهریشو بدم و چیزی نگم نمیدونم چیکار کنم خواهرانه شما جای من بودید چیکار میکردید؟