۸ پاسخ

اولش باید کار بیاری واس کسی ببافی فک کنم اونا دم و دستگاه میدن تو میبافی
بعدم باید مشتری شو داشته باشی
طول میکشه تا جا بیفتی و آقای خودت بشی

من قبلا بافتم. رفتم اموزشگاه یاد گرفتم. بعد کل وسایل رو از همون اموزشگاه خریدم آوردم خونه یه دونه بافتم. ولی کم میخریدن. نگه داشتم زدم دیوار خونه و پزشو دادم😄
دیگه هم نبافتم. چون کلا از بافنده کم میخرن و چنان سودی نداره نسبت به اینکه باید چشم و کمرتو بزاری پای بافتن

من چند نفر دیدم یاد گرفتن
وقتی بافتن انقد ازشون کم میخریدن ک ب صرفه نبود

اره فکر خوبیه اگه حوصله داری حتما بیار

هر چیزی اولش سختی داره

اگه خونه ویلایی و شخصی داری برو ،وگرنه همسایه ها صداشون در میاد

اگه واقعا علاقه داری دوست داری به نظرم برو یاد بگیر یواش یواش بباف چرا نخرن الان همه دنبال کار دستن اینم یه هنره حالا نفروختی هم میدونی بلدی یه هنر و یاد داری

بلدی قالی ببافی؟ یا تازه میخای بری یاد بگیری؟
مامان من قدیما قالی میبافت خیلی هم بافنده خوبی بود استادکارشون قالیهای مامانمو ب خارجیا میفروخت ولی هیچی دست مامانمو نمیکرفت خیلی هم زحمت داشت قدیما ک اینجور بود چیری گیر بافنده نمیومد حالا رو نمیدونم برو حسابی تحقیق کن

سوال های مرتبط

مامان 😍 eşgim مامان 😍 eşgim ۴ سالگی
سلام خانما ه موضوعی می‌خوام براتون تعریف کنم ببینید حق با کیه اگه واقعاً حق با من نیست دوباره برم و دلجویی کنم اوایل مهر یعنی حدوداً ۳ مهر اینا من و پسرم رفتیم مدرسه جدید چون پسرم نمی‌موند منم می‌نشستم پشت کلاس داخل کلاسشون یه پسری بود که خیلی خیلی شلوغ و بی‌تربیت بود عنی یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوی بیچاره معلم از دستش به ستوه اومده بود بعد چون پسر من تازه رفته بود من به معلم می‌گفتم اینو با یکی دوست بکن که جذب کلاس بشه معلم پیش هر کسی که می‌برد پسر من بشینه اون پسره می‌رفت تو گوش اونی که پیش پسرم نشسته می‌گفت اگه با هاکان دوست بشی دیگه من با تو دوست نمی‌شم و کم کم دیگه اجازه نداد هیچکس با پسر من دوست بشه و پسر منم گریه می‌کرد که این اجازه نمیده من با کسی دوست بشم من رفتم با مهربانی بهش گفتم این کارا رو نکن بزار با هم دوست باشیم براش خوراکی بردم و گفتم ببین اینو هاکان برای تو آورده تا با هم دوست بشین پسره اونقدر بی‌تربیت بود که برگشت به من گفت من احتیاجی به خوراکی شما ندارم کلاً الکی با پسر من لج افتاده بود زم من به آرامی خوراکی رو براش باز کردم و گفتم حالا اینو بخور حالت جا بیاد بعد پسر من که می‌خواست نقاشی بکنه می‌رفت تمام مداد رنگی‌هاشو دونه دونه پرتاب می‌کرد علم از هر طرف کلاس مداد رنگی‌ها رو جمع می‌کرد و می‌آورد ادامه توکامنت