سرزنشم نکنید🥲از مادر بودم یکم خسته شدم دلم خواب میخوا یه دوش بدون استرس ی غذای گرم یکم بغل همسرم مث قبل حرف زدن همش تموم شده بچه نمیزاره چاییمو یخ میخورم از گریه هاش اعصابم بهم ریخته دیگ دلم میخواد بمیرم

تحمل کن خواهر چاره ای نیست سعی کن به جنبه های خوبش فکر کنی
برای هممون سخته ولی میگذره مثل دوره بارداری که هلاک شدیم ولی گذشت

عزیزم این حسا طبیعیه خودتو سرزنش نکن روز به روز بهتر میشه

این روزا خیلی زود میگذره ایقد بزرگ بشه ایقدبخوابی

منم همینطورم. چرا سرزنش. گاهی میگم خدایا این روزا چطور قراره بگذره آخه. تازه با شوهرم هم دعوام شده باهاش قهرم اونم بدتر رفته رو مخم. وقتی دعوامون شد از بچم هم خوشم نمیومد. دوست نداشتم بغلش کنم. بعد عذاب وجدان میگرفتم که چرا این حسو دارم.

حالتو میفهمم عزیزم منم اونطوری بودم انگاری افسردگی بعد از زایمانه .سعی کن حرف دلتو به همسرت بگی و وقتی خیلی عصبی هستی خودتو کنترل کنی. به خودت بیشتر برس و خرید اینترنتی کن و آهنگ شاد گوش بده

همه مون همینیم
انگار زندگی بعد از زایمان مون با قبل از زایمان خیلی فرق کرده، من که فکر میکنم یه آدم دیگه ام، همه چی بهم ریخته و هیچی سرجاش نیست، الان که تو این وضعیتیم فکر میکنیم همیشه همینجوری میمونه اما خوبه که میگذره، کم کم به وضعیت جدیدمون عادت می‌کنیم

به این فکر کن که الحمدلله دوران پر استرس بارداری و گذروندی مثل من الان کلی استرس چی میشه چی نمیشه نداری ،

جای من بودی چی؟باید صبح دو تا بچه دیگه رو بیدار کنم صبونه بدم بفرستم مدرسه به فکر ناهار م باشم دوقلوها م با هم بیدار شن دیگه واویلاست

آخی💗

با تمام وجوووود درکت میکنم😔

من و همسرم هرشب بهم میگیم وای خدا این تاالان کجابود کاش زودترمیومد خخخ ازبس نمکه گردوی مامان.بااینکه بچه دومم هس همه چی خداروشکر خوبه چون هسمرم خیلی کمکمه و هوامونوداره

میگذرن این روزا هم

ولی به این فک کن که تو خواستی که بچت به دنیا اومده خودش نخواسته بچه‌ها خیلی مظلومن

عزیزم ،واقعا مادر بودن مخصوصا اولاش خیلی سخته،واقعا درکت میکنم بهت حق میدم این حس رو داشته باشی،ولی قوی باش،این روزا خیلی زود میگذرا میقتی رو روال زندگیت حتی از قبلم بهتر☹️☹️☹️

منم‌همین حسو دارم دلم‌میخاددانصراف بدم از زندگی🥺

همه مادرا این روزارو گذروندن تنها شما نیستی میگزرع خیلی زود

حق داری عزیزم ما درکت میکنیم
منم خسته ام از اینکه نمیتونم حتی بشینم میخوام بلند بشم باید یکی دستمو بگیره مامانمو عاصی کردم نمیدونه به من برسه به بچه برسه
نمیتونم خودم پوشکشو عوض کنم
ولی صبر میخواد میگذره و تموم میشه سختی های بزرگ تری تو راهه ولی شیرین کاری هاش تازه بعدا شروع میشه

هردوره ای شیرینی و سختی خودش داره .این دوره هم زودمیگذره سعی کن جنبه مثبت اش نگاه کنی

تنهایی ؟ مامانت نموند پیشت؟