تجربه زایمان پارت شش:
یه جا نوار قلب بچه صدا داد که بهم اکسیژن وصل کردن و سرم نمیدونم علتش چی بود. گفتن سعی کن بخوابی که برای فردا جون داشته باشی اما جیغای خانمه که رفته رفته خیلی بیشتر میشد و دیگه نزدیک های زایمانش بود نمیذاشت بخوابم
کم کم یه دردهایی زیر دلم و رون پاهام می‌پیچید منظم بودن اما با فاصله های طولانی با خودم میگفتم چقدر خوبه اگه تا آخر دردا همینجوریه واقعا میشه تحمل کرد
شدم ۴ سانت تازه گفتم خبر بدید ماما همراهم بیاد گفته بود ۴ سانت شدی میام گفت نه هنوز زوده وقتش بشه خودمون میگیم
تند تند معاینه میکردن دیگه حالا من معاینه ها دردش برام قابل تحمل بود ولی شاید برای شما سخت باشه
اون خانم که زایید و درد و جیغاش تموم شد فضای زایشگاه آروم گرفت همه چیز عالی پیش می‌رفت تا نزدیک های صبح که دردام داشت نزدیک به نزدیک میشد
معاینه شدم ۵ سانت بودم گفت به همراهت میگم که خبر بده ماما همراهت بیاد
تا ۵ سانت و وقتی که ماما همراهم اومد همه چی عالی و شاهانه بود☺️☺️☺️

۱۷ پاسخ

منم لایک کن ک ببینم

بعضیا تحمل دردشون کم هست منم موقعی که سه سانت بودم یکی کنارم بود سه سانت بود اینقدر جیغ جیغ میکرد که نگو

یکی لایک کنه بیام ادامه رو بخونم

یجوری توضیح میدی انگار داستان کمدیه😂

خب بعدش🥲باز خوبه ۵ سانت بودی دردی نداشتی من بچه اولم باهمون ی سانت دردام وحشتناک شروع شده بود

عزیزم ماماهمراهت کی بوده

کاش منم امشب با فردا دردام زیاد شه زایمان کنم😭درد و لکه بینی قهوه ای و انقباض دارم همش ولی بستری نمیکنن

زود زود پارت هفت رو بزار دیگ

ادااااامههههههه

نیلوفر جان بقیش....

گلی زود باش منتظریم

به شدت منتظرم. حوصله م خیلی سر رفته😭

سلام عزیزم بسلامتی زایمان کردی🥰❤

عای زود باش خدا بقیشو بخانیم😂😬 انشالله به خیر و‌خوشی گذشته باشه همچی

عزیزم دستشویی داشتی چی
با سرم میرفتی دستشویی ؟

امپول فشار بهت زدن ک دردات شروع شد؟؟

تا اینجاش خوب بوده. امیدوارم بقیش ترسناک نباشه 😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
مامان حسین جان👼🏻🧸 مامان حسین جان👼🏻🧸 ۲ ماهگی
پارت دوم

فردا صبح من و یک خانم دیگه دونفر باید برای زایمان آماده می‌شدیم د درد نداشتم من ۲ سانت باز بودم( زایمان اون خانم رو حتما حتما براتون تعریف میکنم)
خلاصه سرم ها زده و شد و آن اس تی ها وصل شد بهم گفتن هروقت ۳ سانت شد با ماما همراهم تماس میگیرن هیچ درد نداشتم و ساعت حدود های ۲ بود ۳ سانت شدم ماما همراهم خودشو رسوند من همچنان درد نداشتم
تا حدود ۵ سانت باز شدم که گفت برای بهتر پیش رفتن باید کیسه آب پاره بشه
و پاره کردن هیچ درد ی نداشت احساس جالبی بود یه عالم آب از شکم آدم خارج میشه
واقعا بعدش خیلی سریع پیش رفت با ورزش های که ماما همراه بهم میداد ساعت ۵بود که معاینه کردن و گفتن ۷ سانت باز شد زنگ زدن دکترم هم اومد درد های شدید من از ۵ونیم شروع شد
خیلی بی قرار شده بودم احساس زور داشتم ماما همراه خیلی کمکم کرد همش بهم پوزیشن های زایمانی میداد
درد های من ساعت ۶ با بیرون اومد پسرم تموم شو وحتی بعدش زمانی که دکتر بهم بخیه زد متوجه نشدم ماما بچه رو آورد بهم نشون داد و حین بخیه خوردن بهم آبمیوه میداد واقعا خیلی مهربون و دلسوز بود و خیلی کمکم کرد
خلاصه زایمان من ساعت ۶ تموم شد دوساعت زایشگاه بخش بسترش نگهم داشتن پسرم‌آوردن و بهش شیر دادم بعد دوساعت رفتم بخش زنان بعدش
دیگه هیچ درد ی نداشتم
این بود از تجربه زایمان من🤱🏻👼🏻🤎

اگه مایل هستیداز تجربه زایمان اون‌خانم هم بگم که از نادر ترین ها بود
مامان فندوق مامان فندوق ۵ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت هفتم

دیگه دردام شدید شد فکر کنم ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا ماما همراهم اومد و سخت گذشت اون ۴۵ دقیقه در حدی نبود که جیغ بکشم ولی آخ و اوخ و وای مامان وای خدا در این حد بود 😅😅
ماما همراهم رسید و دیگه شرح حال گرفت و یکی اومد یه چی ریخت تو سرمم که همون کابوس خانمهای باردار، آمپول فشار بود🤦🏼‍♀️ دردام از درد گوگولی و قابل تحمل یهو تبدیل شد به درد وحشتناااک زیاد... الان که زایمان کردم اصلا انگار یادم رفته عمق دردت چجوری بود که قشنگ توصیفش کنم در حدی که یادم باشه توصیفش میکنم
زیر دلم میگرف، رون پاهام می‌گرفت چند ثانیه باز آروم میشد.
بهترین لطفی که در حق خودم کردم گرفتن همین ماما همراه بود که اگه نداشتمش مطمئنم جیغای من از بقیه خانما بیشتر بود مامام خیلی کمکم کرد دیگه هیچ مامایی مزاحمم نمیشد فقط برای معاینه یا چکاپ میومدن
مامام وقتی دردام شروع میشد یه نوع ورزش میداد وقتی دردام ساکت میشد یه درد دیگه اولش و میشد تحمل کرد اما رفته رفته دیگه اصلا قابل تحمل نبود
و به غلط کردن افتادم چراا با دردای خودم نرفتم حالا این همه درد ارزش یکی دوروزه اونورتر‌ و نداشت واقعا.... ماما همراهم می‌گفت سعی کن به حرفام گوش بدی اپیدورال که برات بزنن دیگه دردات کم میشه فقط حس زور داری گفتم تو رو خدا بگو بیان بزنن دیگه نمیتونم تحمل کنم می‌رفت صداشون میزد میومدن معاینه میکردن میگفتن نه هنوز زوده
متاسفانه شب قبلش هم نخوابیده بودم و خوابم میومد تا اینکه با معاینه بعدی خود دکتر اومد کیسه ابم و پاره کردن اونقدر درد داشتم هیچ حسی نداشتم نفهمیدم چجوری پاره شد بعد پاره شدن کیسه یه آمپول به باسنم زدن و یکی به سرم بعد اون عجیب حس خواب داشتم فقط میگفتم بذارید بخوابم
مامان محیا 🩷 مامان محیا 🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
بقیشو تو کامنتا میزارم براتون پارت به پارت
پارت یک
خب من اومدم تجربه زایمانمو بگم اول اینکه من با جزئیات براتون نمیگم چون بالاخره میگذره هر چیزی و لازم نیست استرس به خودتون وارد کنید🥰
من ۴۰ هفته کامل بودم که دکترم گفت برم بیمارستان بستری شم با امپول فشار منم رفتم و بستریم کردن امپول که زدن ۲ سانت و نیم بدون درد باز شدم ولی کم کم دردام بیشتر میشد بعد یه ساعت معاینه کرد شدم ۴ سانت و دردام بیشتر شد و تایماش نزدیک تر و دیگه ماما همرام اومده بود خیلی کمک کننده بود بنظرم حتما بگیرید معاینم کرد شدم ۵ سانت و ساعت ۹ شب شدم ۶ سانت که گفت تا ۱۱ زایمان میکنم و من دردام بیشتر میشد (( دردا رو اگه با تنفس و هر چی ماما همراه بگه رد کنید خیلی کمک کنندس اصلا هم جیغ نزنید )) ولی متاسفانه تا اینجای داستان خوب پیشرفتم😅 ولی دیگه دهانه رحمم از ۶ سانت بیشتر نشد و تا ۱۱ شب فقط دردم بیشتر میشد و دهانه باز نمیشد دردم چون بچه داشت با رحم میومد پایین بیشتر میشد جوری که مامام معاینه میکرد میگفت سر بچه رو حس میکنه که تکون میخوره ولی پیشرفتی نداشتم و زنگ زدن دکترم ، دکترم گفت امکانش هست بچه گیر کنه تو کانال زایمان و باید سریع سز بشه
من خیلی ناراحت شدم اخه بعد اون همه درد حالا سز🥲 ولی خب شد دیگه ...
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه