۷ پاسخ

بسپارش ب خدا براش ی ایه الکرسی بخون

فدات چند بازداری حالت تهوع شروع شد

هیچ وقت این روزارو فراموش نکن، خواهرت زرنگ همیشه این و بهت گفتم تو فک کردی بچه ی ۱۷ ساله اس نه عزبزم بعدم خواخرت متوجه نشه ام مادرت میتونه بسپاردت بهش بگه مک نیستم هواشو داشته باش این روزات گذشت بهشون بگو خوب جاری شد جلوی حانواده ی شوهر سرمو بلند کرد بگو خواهر شوهرم نبود که زندگیمو کثافت میگرف دو واس ثواب و انسانیتش دو روز حواست به بچه میشد گوشت تنت کم نمیشد من تورو پاره ی تنم دونستم نگران زندگیت بودم که شوهرتو معرفی کردم هر روزم استرس داشتم نکن زندگیت خوب نشه ولی تو خوب بهت مزه کرد گربه خانوم
خواهشا دو فردای دیگه حال امروزت یادت نره تو خیلی ساده ای

آبجی تا وقتی آبجی که جاری نشه وقتی جاری بشه انگار دشمنته

چرا اجازه دادی بچه باهاشون بره؟؟

خواهر شوهرات از خواهرت بهترن چته

نگران نباش امروزتوفردای اون

سوال های مرتبط