۲۲ پاسخ

ببین بعضیا شعور ندارن همییییییین
اصلا دماغش اندازه کل صورتش باشه
اخه احمق چرا دل یه مادرو میشکنی؟؟؟؟

حالا عکسشو بزار مابراش کیف کنیم
اینا عقده این

پسره؟
ماشالا من فک کردم دختره خدا برات حفظش کنه🥰
ولش کن اینجا همه نوع فرهنگی دور هم جمع شدن

وای من رفتم عکس های خودشو بچه رو دیدم تو تایپک هاش خودشون خیلی داغونن ...یه جوری برگشت اینجوری گفت من گفتم خودشون چه پری هاییی هستن ...دل کثیف بدبخت

عزیزم اون دست خودش نیست کلا بعضی آدما بدبینن تو به دل نگیر

چرا بعضیا راجب همه چیز نظر میدن 😑

وایی دیدم چقدر شوکه شدم واقعا همچین آدمایی وجود دارن😑😑😑😑

والا من فکر کردم دختره بس خوشگله خدا همچیو ی جا نمیده و همه همچی تموم نیستن والا ادم نمیدونه چی بگه به همچین ادمایه بیشعوری

چرا حرف های مضخرف براتون مهمه اصلا جواب نمیدادی عزیزم ولکن

ناراحت نشو عزیزم هرکسی شعور و ادب و فرهنگ خودشو ب نمایش میزاره.

بیخیال بابا مگه همیشه حرف بقیه مهمه اصن

کاشکی الان دماغ خودشو ببینی 😆

ای بابا ناراحت نشو

درضمن خدادادی قشنگه اونی ک اینجوری گفته حتما خودش دماغشو عمل کرده الان کلاس میزاره

عزیزم ناراحت خودت نکن دماغتون ک مشکلی نداره

درخاست میدی گلم

بگو کارخداس خو عقب افتاده مگه نظرتورو خواستم من 😒🥶

چقد دهن بعضیا مفته

پاک کردی اون تاپیکتو؟

چه بی تربیتن

رفتم جوابشو دادم
اینجور آدما عقده ای هستن خواهر یه سری آدم حسود بدبختن
میرن خودشون تو آینه نگاه میکنن حالش بد میشه عُقشون میگیره میان پاچه خوری🐕 میکنن مثلا بگن ما خیلی خوب ترین قشنگ ترین در حالی که صورتشو ببینی شاید بالا بیاری 🤮🤢
ولی بازم میگی چون آدمیزاد نقاشی دست خداست نباید هر چقدر هم زشت باشه در موردش نظر بدی 🤐
ولی هر چی میخوای چیزی نگی نمیشه شورشو در آورده همسال اینا😏😑

خاک تو سرشون

دماغ کیو گفته؟

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین