پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم

۱۰ پاسخ

مبارکت باشه عزیزم انشالله خوش قدم باشه با بچه درداش فراموش میشه

بی دردی نزدی؟

مبارک باشه 😍

مبارکتون باشه

عزیزم مبارکه،😍 میشه بپرسم ماما همراه دقیقا چکار کرد؟

مبارک باشه من که تجربه زایمانمو نشد بزارم گفتم گناه دارن مامان اولی ها طبیعی ها میترسن خیلی سخت بود زایمانم بااینکه بچه دومم بود

مبارک باشه قدمش پر برکت هزینه ماما همراه کل بیمارستان چقد شد عزیزم راضی بودی؟

ای جووونم مبارک باشه عزیزم
ماماهمزاهت فامیلشون چی بود

عزیزم مبارکه خداروشکر زایمان طبیعی کردی

ماسک اکسیژن درداتو کم میکرد

سوال های مرتبط

مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۴ :
چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیدهتا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم .. چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیده !!
ساعت ۷ ماما زایشگاه دوباره معاینه کرد و من شده بودم ۴ سانت . و چون ماما همراه میخواستم هماهنگ کردن ماما همراه اومد ساعت ۸ ک شیفت ماما های زایشگاه عوض میشد ، دوباره ماما جدید اومد منو معاینه کرد ک هنوز هم ۴ سانت بودم ..
وقتی ماما همراه اومد کمرم رو ماساژ میداد،دستامو میگرفت بشین پاشو میرفتیم،کیسه آب گرم میذاشت برام، تنفس بهم یاد میداد و این جور کارها
دیگه دردام شده بود عذااااب برام 😵‍💫 در حدی ک میگفتم توروخدا منو ببرین سزارین 😂😂
اون دردها واقعا قابل توصیف نیستن بچه ها !! ولی من در نهایت میگم باز هم بستگی ب آستانه تحمل شما داره ..
من گریه میکردم و درد میکشیدم .. دیگه این آخریا احساس می‌کردم الان از فشار زیادی ک رومه ممکنه از هوش برم 🤦🏻‍♀️ (بشه تجربه ک خانم باردار توی هر زمان و حالتی بااااید غذای مقوی بخوره حتی اگه درد داشت!)
دردام دیگه ممتد شده بودن! در حد ۵ ثانیه کم میشد دوباره شدت میگرفت
مامان جوجه🤰🏻🩷👼🏻 مامان جوجه🤰🏻🩷👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
خانوما من نمیتونم کل پروسه ی زایمان رو تعریف کنم چون بچم زود زود بیدار میشه از خواب و تا بغل نگیرم و راه نرم اروم نمیشه شیر هم بخوره اروغشو بگیرم نمیخوابه
الان یکم خوابیده ک منم اومدم تاپیک گذاشتم
ان شاءالله هروقت تونستم میذارم تجربمو
ولی به نظرم اصلا نباید استرس داشت
اولاش خیلی استرس داشتم وگرنه خیلی زودترم بدنیا میومد دخترم
موقع هایی ک ماما بهم میگفت زور بزن جوری زور میزدم ک کلا گلوم خشک میشد ولی جیغ کم زدم تا تونستم جیغ نزدم
احساس مدفوع داشتم و به ماما گفتم بزارم برم دسشویی چندین بار گذاشت برم بعدش نذاشت گفتن تا مدفوع نکنی سر بچه نمیاد و بیشتر اونایی ک طبیعی میارن اینجوری میشن
منم خیلی خجالت کشیدم ولی خب خودش هی میگفت مدفوع داشتی مدفوع کن تا بچت بدنیا بیاد چون کامل توی لگنم بود و کیسه اب کلا پاره شده بود و خون هم داشتم گفتن زور نزنی اکسیژن بهش نمیرسه
دیگه خلاصه منم تا تونستم زور زدم زیادم زور زدم خیلی اذیت شدم ولی وقتی بچه دراومد خیلی سبک شدم
شاید باور نکنید ولی من ک تا 40 هفته رحمم بسته بود و سفت بود وقت انقباض زور میزدم کلا سرش اومد و ماما میگفت سرشو با موهاش میبینم
بچه م ک بدنیا اومد بعد حدود یک دقیقه جفتمم بیرون اومد بعد دیگه کم کم شروع کردن به بخیه زدن برام هم از داخل بخیه خوردم هم از بیرون حتی نمیتونم بشینم ولی خب ارزششو داشت 🥹
استرس نداشته باشید اونایی ک قراره زایمان کنید وگرنه دیرتر زایمان میکنید
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۲

ساعت ۱۴:۳۰ دیقه کیسه ابم پاره شد و ۱۵:۳۰ دیقه دیگه دردام غیر قابل تحمل بود برام( البته این رو هم بگم ک من استانه تحمل دردم خیلی پایینه مخصوصا برای پریودی و دردای شبیه به اون )
دیگه ماما همراهم مدام بالاسرم بود و هی بهم ورزش میداد توپ اورد رو توپ ورزش کردم هرموقع میدید درد دارم کمرمو ماساژ میداد اروم میشدم دوباره ورزش رو شروع میکردم
بعد دیگه منو برد اتاق مخصوص زایمان داخل حموم زیر اب گرم ورزش کردیم و اومدیم بیرون تشک باشگاهی برام پهن کرد گفت حالت سجده بگیر
حالت سجده گرفتم خودش کمکم میکرد هی تند تند باسنمو به سمت چپ و راست تکون بدم
یه بار دیگه معاینه کرد گفت ۳و نیم فینگر شدی ک گفتم دیگه طاقت درد ندارم یه چیزی بزنید ک من دردا رو نفهمن
با رضایت خودمو خانواده ام کپسول گاز بی دردی برام استفاده کردن ماسکشو گذاشتم جلو دهن و بینیم و با چن تا نفس عمیق دیدم چشام بسته شد
تا یه کوچولو ماسک رو میخواستم بذارم کنار دوباره دردام شروع میشد
تقریبا تا نزدیکای ساعت ۱۸ ماسک رو صورتم بود و خودمم حالت بیهوش و خواب  و بیداری ک دوباره ماما همراهم اومد معاینه کرد گفت فاطمه فول شدی ماسک رو بذار کنار و زور بزن
منم شروع کردم به زور زدن ک خب اولش نمیدونستم همراه زور زدن جیغ میزدم ولی بعدش بهم گفتن نباید جیغ بزنی انرژی ک برای جیغ زدن استفاده میکنی رو بذار برای زور زدن و بی صدا زور بزن
منم دقیقا همین کار رو انجام دادم ولی باز وسطاش دردا غیر قابل تحمل میشد ک شروع میکردم به جیغ زدن
ماما همراهم گفت سر بچه کاملا مشخصه
و مامایی ک قرار بود دخترمو دنیا بیاره دید و گفت وسایل استریل رو بیارید
مامان ساحل مامان ساحل ۲ ماهگی
مامان نورا 🩷✨ مامان نورا 🩷✨ ۲ ماهگی
پارت ۲
تو بیمارستان کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم و من و بردن بخش زایشگاه لباس تنم کردن و مامان و کردن بیرون برام انژیکت وصل کردن و یه لیوان آب بهم دادن ک نمی‌دونم چی بود تا دو سه ساعتی اصلا درد نداشتم بعدش کم‌کم دردای مث پریودی شروع شد ک هر ده دقیقه یک بار می اومد سراغم کم‌کم دردام بدتر شد شدید تر شد هی تند تند ازم نوار قلب میگرفتن
انقد دردام زیاد شده بود که رفتم به ماما شیفت گفتم تورخدا بزارین مامانم بیاد پیشم ماساژم بده قبول کردن و مامانم اومد تو زایشگاه هر وقت درد میگرفتم ماساژم میداد دیگه کم‌ کم ماساژای مامانم هم تاثیری نداشت و وحشتناک درد داشتم جوری بود ک تو سرم خودم میکوبیدم تند تند معاینه میشدم و از دو سانت هیچ تغییر نمی‌کردم انقد درد داشتم ک دیگه هیچ جارو نمی‌دیدم ماما شیفت هم دید حالم بده هم مادرشوهرم و اجازه داد بیاد پیشم هم مامانم اونام هی ماساژ میدادن دیگه به هر کس ک می اومد التماس میکردم ک سزارین بکنید ولی هیچ کس محل نمی‌داد بهم 😂😂
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان نورا 🩷✨ مامان نورا 🩷✨ ۲ ماهگی
پارت ۳
خلاصه از ساعت دوازده تا هفت و هشت صبح درد کشیدم بعد هی ماما می اومد معاینه میکرد ک از دو سانت شده بودم هشت سانت ماما شیفت خیلی خانم خوبی بود بهم گفت نیازی نیست به ماما همراهت بگم بیاد خودم باهات ورزش میکنم این دو سانت هم باز میشی دیگه برام توپ آورد ورزشم داد تو این وسطم یه آمپولی بهم زد ک اول نفهمیدم چیه ولی بعد از زایمان فهمیدم اپیدورال بوده از وقتی اون و برام زدن کم کم دردام کم شد و ماما معاینه کرد و فهمیدیم شدم ده سانت دیگه وقت زور زدن شده بود دردی نداشتم و فقط ماما می‌گفت زور بزن عین زمانی ک یبوست هستیم و می‌گفت حتما سعی کنی مدفوع کنی انقد باهام ورزش کرد انقد باهام ور رفت ک مدفوع کردم و باز معاینه کرد و گفت ک سر بچه کامل دیده میشه بعدم بردم سر تخت زایشگاه و بتادین زد و دو تا ماما دیگه هم اومدن کمکش و بی حسی زد و برش زد بعدم یه ماما شکمم و ماساژ میداد و اون دوتا تلاش میکردن بچه رو دربیارن ولی اصلا دردی نداشتم و بچه رو آوردن بیرون و گذاشتنش سر شکمم همون لحظه دخترم جیش کرد بعدم ک بخیه هارو برام زدن و ماما برام توضیحات داد ک چکار کنم و چکار نکنم
همین
اینم از ماجرای زایمان من ☺️
ببخشید دیر بقیه اش و گفتم دستم با نورا خانم بند بود
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔