نمیدونم چرا دلم میگیره بحث زایمان میشه دوست دارم جیغ بزنم گریه کنم ن اینکه از زایمان بترسم نه از این لحاظ راحت نیستم با کسی بعد قراره خونه مادرشوهرم 10 روز بمونم اونجا نگید چرا و اينا چون خودشون بریدن دوختن میگن نمیتونیم خونه زندگیمونو دل کنیم راست هم میگن خلاصه مادرشوهرم خالم ميشه ولی به هیچ وجهه راحت نیستم باهاش همسایه مامانم میشن فکر اینکه بعد زایمان جلو مادرشوهر مادر جاری نمیدونم کی سینمو دربیارم شیر بدم بچه اذيتم میکنه یااینکه از حموم بیام بیرون پیش کسی عوض کنم اذيتم میکنه سشوار بخیه ک به کنار چجوري انجامش بدم موندم چون کلا ی اتاق و حال پذیرایی بزرگ دارن و من قراره تو اتاق باشم فکر اینکه لباس زیرامو کسی ببینه اذيتم میکنه هي نوار عوض کنم و اينا خونریزی هم زیاده بعضی وقتا نشتی میده از نوار من چ خاکی ب سرم بکنم همه اینا به کنار دخالت‌های بقیه متنفرم اصلا از جای شلوغ و همه نظر میدن درباره همه چی الانم ک دارم مینویسم اينارو بغضم گرفته واقعا مثل چی موندم تو گل مقصر نمیدونم کیه من زیادی حساسم يا ن بقیه

۲۶ پاسخ

چقد انرژی منفی گرفتم از متنت😑چون خیلی حساسی قرار نیست همه لباس زیرت ببینن قشنگ مرتب یه ساک خودت یه ساک نینی بزار کنار نشتی هم داد نهایتا فداسرت تشک از خونه خودت یکی ببر ک نهایتا بعدا دور میندازیش تموووم جلو همه ب نینیت شیر بده افتخار کن مامان یه فرشته شدی باز نهایتا اذیت بودی یه شال میندازی دور گردنت ک نبینن اذیت نکن خودتو انقدم بهش فکر نکن بالاخره مادرتم میاد اونا ک مداااام تورو نگاه نمیکنن مثلا رفتی حموم برگشتی بگو میخوام لباس بپوشم در اتاق ببند قشنگ سشوار بگیر راحت من چی بگم از الان استرس بی کسی منو گرفته با یه بچه ۴ساله و سزارینی هستم و نینی چجوری سر کنم کی واسه دخترم غذا میپزه کی موهاشو شونه کنه یا ببره حموم یا ببره دستشویی بخدا غصه عالم رو دلمه

والا تو حساس نیستی این شرایط سخته با شوهرت صحبت کن راضی شه بری خونه مامانت اینا بمونی

عزیزم این حق طبیعیه شماس ک تصمیم بگیری کجا بمونی. با شوهرت صحبت کن

درکت کردم من خونه خودمم اما فکر اینکه بقیه هرثانیه بخوان طبق روشهای قدیمی وپوچ نظربدن خعلیی آزارم میده بخصص اینک من یکم‌ازحالات روحی اوکی نیستم 🤌

وووای خدا چقدر انرژی منفی میدی به خودت والا خوشحالم باش ک برنامه ریزی کردن برای نگهداری ازت بی تفاوت بودن میگفتی چرا بی تفاوتن ،خدا خیرشونم بده معلومه دوستون دارن ،میدونی چقدر سخته مریض داری تازه زنی ک‌زاییده از صدتا مریض کارش بیشتره برو خداتو شکر کن ،من هیچ کسیو ندارم منو نگه داره نه خودمو نه بچمو ،تو این دوران یکی بهم زنگم نزده

من که خودمو راحت کردم با اینکه بچه کوچک دارم به مامانم گفتم میای خونه خودم حواست بهم هست من هیچ جا نمی‌رم راحتم گفتم هیچ کس تار40روز نیاد خونه ام اصلا مهم نیست ناراحت بشن یا نه خودم و بچه ام مهمیمم

سخته ولی اگه قراره بری مجهز برو و وسایل خودتو ببر شرت زیاد ببر تشک ببر. هروقتم خواستی شیربدی بگو ببخشید وصت شیرشه و برو تو اتاق‌درو ببند یا جلوشون هستی شال بنداز دورت کسی نبینه. نظراتشونم ب هیچ جات نگیر الکی بگو باشه ولی کاری ک فکرمیکنی درسته رو انجام بده

منکه بعد زایمان تنها خونه خودم بودم. خودم تنها از پس همه چی بر اومدم. واسه غذا تو این 10 شب آبگوشت می‌خوردیم. شوهرم بار میزاشت من فقط اجاق رو خاموش میکردم. بعضی وقتا هم زود از کار میومد یه غذای ساده درست میکرد

خو چرا نمیری خونه خودت و مادرت بیاد پیشت

عزیزم خونه خودت بمون و جایی نرو والا منم بچه اولم تهرانم هستم همه شهرستانن ولی هرچی میگن برگرد گفتم خونه خودم راحت ترم تا یکم سرپا بشم بعد یه ماه بعد میام شوهرمم سرکاره نیست ولی باز گفتم خونه خودم راحتم شمام نرو اگه تونستن میاد بهت سر میزنن اگرم نه مطمئن باش خودت از پسش برمیای این سختی تنهایی بهتر از اون جنگ اعصابیه که میخوای بری توش

راستی از اون پوشک بزرگا بگیر تا ده روز نگران نباش هرجور خونریزی داشته باشی بیرون نمیزنه

عزیزم چرا نگران و استرس داری تو که خودت خونه داری بمون خونه خودت از الانم نزار تو زندگیت تو اینجور چیزا برات تصمیم بگیره برای دختر مادرش میاد پرستاریشو میکنه نه مادرشوهر جدی رو حرفت بمون بگو بعد زایمان میام خونه خودم دوسه روز اول سخته بعدش هیچ کسم نیاد نیومده نگران نباش آدم خودش میتونه از پس کاراش بربیاد

خب اگه خونه مامانت نزدیکه دیگه شوهرتو از الان قانع کن بری اونجا

این مشکل متاسفانه همه دارن اگه زورت میرسه ک با شوهرت حرف بزن بمون نتونستی هم برو حرف بهت زدن برین بهشون ی اتاق بگو خالی کنن راحت باشی

ای کاش یکی واسه من برنامه می‌ریخت مردم ازبین کسی😂😂😂

عزیزم چندتا زیر انداز بخر برای روی تشک که اگه نشتی داد نگران تشک نباشی شرت هم چندتا بسته یکبار مصرف بخر که نخوای غصه شستن و خشک کردنش و بخوری

اگه نمیترسی و خودت میتونی از پس خودت بر بیای بنظر من خونه خودت بمونی خیلی بهتره البته اگه شب همسرت خونه پیشته ک دیگه عالی میشه اما باهمه اینا اگه راحت نیستی خونه مادرشوهرت نرو کلا ی پرستار بگیر عزیزم هرکاری ک راحتی همونکارو انجام بده

ایننایی که گفتی با همه وجودم درک میکنم. چون مادرشوهر سابق منم خالم بود اصلا راحت نبودم باهاش اصلا. با غریبه راحت تر بودم

وااای من ازخدام بود مث تو کسی رو میداشتم جمم کنه من برعکس تو ازالان استرس بی کسیمو دارم سزارینی هم هستم تودیوار دارم دنبال پرستار میگردم

خودتو اذیت نکن باهمسرت صحبت کن بگ‌و راحت نیستی بعدشم رفتی اونجا هم راحت باش همه وسیله های که لازم داری بردار برو بخور بخواب به بچت برس بدنت که توکی شد برگرد خونت

خونه مادرت برو عزیزم حتی خاله ات مادرشوهرت باشه

ببین گلم اولا نباید اجازه بدادی کسی در این مورد نظر بده چون تو قراره تویه شرایط دیگه باشی و با کلی درد و .... کنار بیای .
واسه شیر دادن که الان داری داری فکرشو من همیشه میگفتم وای باردار بشم چطوری تو روی بابام و برادرم نگا کنم ولی خیلی عادی گذشت‌
سختش نکن از الان تو حدودا ۱ ماه و خرده ای دیگه ای داری .
منم الان فکر میکنم سختمه که برم پیش مامانم بچه گریه کنه مامانم بگه شیرش بده ولی چیزیه که هست باید بااین وضع کناربیایم خلاف شهر که نمی‌کنیم بچمونو شیر میدیم یا موقع خونریزی دست ما که نیست ‌
اگه زورت میره شوهرتو متقاعد کن خونه خودت بمونی اگه توانایی جسمیش رو داشته باشی اگرم نه صبوری کن و تحمل

خب خونه مادر خودت راحت تری برو اونجا خونه مادرشوهر چ فامیلت باشه چ غریبه مادرشوهره تو همه کارات دخالت میکنه هر کاری کنی
بقیه چرا باید برات تصمیم بگیرن تو الان مستقلی

من جای شما باشم باهمسرم اتمام حجت میکنم نمیرم.حالا هر کی ام میخواد ناراحت بشه.ته تهش مادرت یا کسی نباشه بیاد پیشت همسرت مرخصی بگیره کافیه.یکم قاطع باش و اینقدر خودتو عذاب نده و نرو

نمیتونی بری خونه مامانت؟

کاش خونه خودت میموندی

سوال های مرتبط

مامان لیانا✨ مامان لیانا✨ ۲ ماهگی
خانم میخوام درد دل کنم🥲🥲🥲

من هرچی به اخر بارداری نزدیکتر میشه استرسم بیشتر میشه برا زایمان🥺
بچم سفالیکه دکترمم سز قبول نمیکنه اختیاری
از طرفیم امپول و شیاف زیاد استفاده کردم میترسم نتونم طبیعی بیارم🥲

این یه قسمت ماجراس
سرویس چوبم اماده نیس هنوز، منتظرم اماده شه چیزامو بچینم ببینم چی کم و کسره بگیرم، اصن رو مخمه، ساک بچه نبستم حس میکنم از همه کاری عقبم
هی پیش خودم میگم بچم به دنیا بیاد یهو چی؟ هیچ کاری نکردم

عکس بارداری میخوام بگیرم، نگرفتم نمیدونم برم آتلیه، فضای باز چیکار بکنم😥

از طرفی فکر اینم زایمان کنم از عهده بچم برنمیام😔مامان خوبی نخوام بود احساس ناکافی بودن دارم با اینکه اصلا دختر کم دستو پایی نیستم و خیلی مسئولیت پذیرم، ی اخلاق بدی که دارم دلم میخواد همه کارامو خودم بکنم و اگه نرسم ب هم میریزم

از طرف دیگه فکر اینم زایمان کنم هی کسی میاد میره، دلم میخواد ی مهمونی بدم یا جشن بگیرم ک همه چی یبار باشه از طرفی هم نمیدونم چیکار کنم

اینا همه دغدغه این روزامه و اعصابمو به هم ریخته با اینکه کلی کار دارم اما دستو دلمم پی کار نمیره میخوام چشامو ببندم باز کنم ببینم بچم دنیا اومده همه کارا ب خوبی و خوشی پیش رفته و یه نفس راحت بکشم