همه چیمو دادم من سر همی یدومه بچه
موهام داره دونه دومه سفید میشه
اعصابم صفز شده
هیکلم داغون
قیافم داغون
تیپم داغون
از اجتماع دور افتادم
سرچی ؟
مگه قراره تهش چی بشه
باید ب فگر غذاش باشی
ب فکر بهداشتش باشی
به فکر تفرژحش باشی
به فکر خوابش باشی
ب فکر کوفتو زهرمارش باشی
تا میای هک از یه چیزی استفاده کنی ک بلکم خودتم یه ذره اروم شه میگن ن بذه بهش ضرر کیرسونه مثه تلویزیون کثه موبایل
هرشب باید خودتو جر بدی تا سرگزم بشه
هزشب باید با یه سری اسباب بازی مسخره ی داغون بازی کنی و هزار مدل عنتر بازی دراری تا خوشش بیاد
هرشب باید حداقل ۵ بار عن و گوه بشوری هر دوساعت با کلی کش وقوس پوشگ عوض کنی
خودت حوصله نداری ولی باید حوصله اونو داشته باشی
میدونی هیچی نمیخوره ولی باید پایسی پای گاز ساعت ها غذا بپزی
دلم میخواد بدمش یه یکی چند وقت نگهش داره
ساعت ۱ظهرکه بیدار شد تا ساعت ۲ و نیم شب فقط نیم ساغت تو ماشین خوابید
بغد باهزار تا بدبختی و استا و اینا ساعت دو و نیم خوازش برد ساعت ۳ اومده سر بالش من سرشو گراشته منو کرده تو چسه جا
یه نیم ساعت پیشم با یه گریه وحشتناکی بیدار شد بهش استا دادم ک بخوابه الانم هی ناله میکنه
من قلب درد گرفتم از شدت گریش
صدای ضیغ گریش تو گوشمه
میدونی چند شبه درست نخوابیدم

۱۴ پاسخ

دقیقا درسته حرفات

منم هنوز کنار نیومدم باهاش
نمیدونم بعضی بچه ها راحت کنترل میشن
یا بعضی مادرا میتونن از پش بربیان

با صدای بلند میگم بعد از بچه زندگی مون شیرین نشد
اصلا نفهمیدم زندگی چیه
غذا نمیخوره و نمیزاره یه وعده راحت کوفت کنی
خوابش بده یه خواب راحت نداری
مریضیش پیرت میکنه

خوب میدونم این حرفا و شکایت ها ، نه بی مهری هست نه ناشکری
ماعاشق بچه مونیم
ما هر ردز شکر میکنیم ک داریمش ک سلامته
هزار تا دعای خیر میکنیم
کلی ارزوی خوب داریم براش
اما ما صد خودمونو میزاریم براش و ی جایی کم میاریم ازین ک در حد ی دوش ۱۵ دقیقه ای نمیتونیم در ارامش باشیم
شاید ما حساسیم ، ما ضعیفیم یا هر چی
اما حقیقت اینه ک حق با ماست

گاهی میگم چرا قبل از بچه دار شدن ، هیچ کس ازین همه سختی و فشار روحی و روانی چیزی بهم نگفت
که واقعا آماده شم و پا تو این راه بزارم
بعصی مادرا رو میبینم بیخیالن
بیخیال زمین خوردنشون
گریه کردنشون
چی خوردن و چی نخوردنشون
... بعد همش با خودشون مشغولن ، کاشت و ارایش و رنگ مو و پاساژ گردی و کلاس های مختلف و ...
خودمو فحش میدم که چرا انقدر درگیرم با بچه
چرا نمیتونم ازین عذاب وجدان جدام در مورد بچه رها بشم و یکم خودخواه باشم!!

هوووووووف
خواهر منم مثل توام

الهی بگردم
میدونم سختت..ولی اینو بدون تو تنها مادری نیستی که اینطوری شدی فقط تو نیستی که بچش بد خابه گریه میکنه لج میکنه اینو دارم میگم که یکم اروم بشی.همه ی ما مادرا شاید۹۰ درصد روزمونو به این فکر میکنیم که چرا بچه دار شدیم قبلا خوب بود به خودم میرسیدم به خونه میرسیدم آرامش داشتم و خیلی چیزای دیگه ولی اینو بدون آدم زندگی میکنه بخاطر بچه بخاطر اینکه عمرش یه ثمره ای داشته باشه زندگی میکنه وگرنه تمام صدشو برای ینفر نمیزاره..خداتوشکر کن که زندگیت بدون ثمر نیست..اینم بدون تو تنها مادری نیستی که به این مرز از عصبانیت رسیدی و من واقعا درکت میکنم فقط خودتو اینجوری آروم کن دائم تکرار کن اون یه بچست نمیفهمه من باید درکش کنم که اذیته من خواستم که اون به این دنیا بیاد.. اینطوری یکم اروم میشی و بدون این روزام میگذرن و وقتی بزرگ شد میشه همدمت میشه همرازت میشه تمام چیزی که از زندگی میخواستی و اون موقع به خودت افتخار میکنی و میگی من تونستم..امیدوارم که حرفام یکم آرومت کرده باشه چون من خودمم خیلی وقتا به همه اینایی که گفتی فکر کردم
درمورد بی خوابی بچتم یه دکتر ببر دارو میده درست میشه..سعی کن شبا زودتر برق هارو خاموش کنی خونه رو آروم کنی تا بخابه..اگه تو خوابم جیغ میزنه و میپره مطمئن باش یجایی ازش درد داره

مشخصه خیلی خسته ای که اینقدر عصبانی هستی،چرا فک میکنی یکم شل بگیری بده و فلان در روز بزار یکم تلویزیون ببینه خودت دراز بکش ،یبار غذا درست کن همونو هم ناهار بده هم شام اگرم نخورد شیر بده
حتمااااااا از پدرش یا نزدیکان کمک بگیر با دوستات وقت بگذرون با تنهایی بیرون قدم بزن یا برو تو اتاق بخواب فقط چند ساعتی تنها باش
اینجوری که داری پیش میری داری به خودت و بچه آسیب می‌زنی
استا هم بهش نده ضرر داره برای مغزش
فقط به خودت استراحت بده تو باید انرژی داشته باشی تا بتونی مادر خوبی باشی

با جون و دل حرفاتو درک کردم
حتی برا دستشویی رفتنمونم دردسر داریم

جوونیمون رفت‌پای بچه .الان مادرم درک میکنم ولی بچگی من کجا دخترم کجا.من بچه بودم اروم جوری که بیدارمیشدم مامانم شیرم میداده بازی میزاشته جلوم خودش پیشم میخوابیده‌.دخترم بیدارمیشه دیگه بدبختم من یه ثانیه چشم نمیتونم بزارم

احتمالا دردی داره که اینقدر بیتابیو اذیت میکنه.حتما دکتر ببر گناهداره.

ناله و جیغ تو خواب یعن حتما درد داره
بدن درد سرماخوردگی
دندون
شکم درد
رفلاکس ..

فعلا استا رو بده
اما شاید رفلاکس هم باشه

دکتر ببری ، میفهمی دردش چیه ، راحت میشی

الانم از۴ بیدارشد قبلشم هی وول خورده فکرکن من همش بیدار.بزور استا و تکون دادن خوابید کمرم وپام سر شد.باهردندونش پدرم دراومد هیچوقت خر نمیشم باز بچه بیارم

هر مادری حق داره ب این حد از عصبانیتت برسع منم بعضی وقتا ب این حرفا میرسم ولی تهش میگم خدایا شکرت خیلیا ارزوی همین سختی ها دارن

با جون و دل حرفات رو قبول دارم اگر برگردم عقب بچه دار نمیشدم
خسته شدم کم اوردم

همه ی اینا ب کنار
من الان درگیر اینم که جیشاش شبا از جلو پس میزنه
و من هر روز دارم چند تا چند تا ملحفه میشورم
گلیم و روفرشی همه جیشی شده
هر روز سه چهار بار حموم میبرمش از بس جیشش پس میزنه
خودم لاغر شدم
دیگه توان ندارم

این حرفایی که گفتی متاسفانه هممون داریم اماچاره ای نیست به خودت روحیه بده انشاالله این روزامیگذره وتموم میشه خوبه یکی داری باورکن من که سه تا دارم چی بگم دیگه نیارچون واقعابچه غیرازچیزای دیگه یک اعصاب خیلی قوی میخواد

به نظرم ساده‌تر بگیر بچه بزرگ کردن رو تا ساده تر برات بگذره
زندگی خودتو وقف در زندگی بچه نکن
تا بتونی راحت زندگی کنی

خسته ای عزیزم هممون همینیم
اما ربطی نداره تلوزیون من همیشه روشنه موبایلم دستم سر هردو بچم حتما جاییش درد میکنه یادندونه خدا بزر گه کمکت میکنه چشم ب هم زدنی بزرگ میشه هوس دومی میکنی

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
خسته شدم دیگه از چالشای بچه داری
نمیدونم براب من اینجوره یا همه همینیم
مغزم درد میکنع
بچم از صبح ک بیداز میشع جلو دره بریم ددر
همش تو ددرم بیرونم ک میرم اصلا راه نمیره تو کالسکه و اینام نمیشینه فقط بغغغغل کمرم داغونه
وقتیم میایم میشینیم تو ماشین ک برگردیم خونه انقد جیغ میکشع و درو فشار میده خودمو شوهرم قاطی میکنیم
غذا که اصلا یه جوری غذا نمیخوره دیگه دست و دلم نمیره غذا درست کنم چون شوهرم ک کلا وعده های غذایی رو سرکارع اونجا غذامیخوره خودمم با هله هوله سیر میشک این بچم گ هیچی نمیخوره همه رو پرت میکنع هرچی درست میکنم باید بریزم دور
خوابش ک 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
ساعت ۳ شب میخوابه با زوررر انقد رو تخت غلت کیخوره هی باید پاشو بکشم بیارم دو قطره شیر بخوره
بازیم هرچی میام بشینم باش بازی کنم میذاره میره
فک کنک خیای گند زدم تو بچه داری
کلافم خستم
دلم مبخواد لرگردم ب دوران قبل
خیلی دوسش دارم جونمه زندگیمه ولی کشش دیگه ندارم از الان هول فردا رو گرفتم چجوری سرگرمش کنم همش باید بشینم کنارش از اسباب بازی بدم میاد دیگه
نه خونه مرتبه
ن غذا دارم
هیچی ساعت ۳ ام ک میخوابه دیگه جونی برام نمونده ک وایسم کاری کنک
روابط زنوشوهریمونم ک افتضاح روزی ۱۰ دفعه بحثمون میشه من مجبورم ب خاطر دخترم سکوت کنم ک تنش بهش وارد نشه
من کلت ۲۸ سالمه همه چیم داغون هیکلم داغون قیافم داغون موهام داغون
بچم همه چیش داغون از خواب بگیر تا خوراک تا بازی و ....
دلم واسه وقتایی که سرکار بودم برو بیایی داشتم تنگ شده
از دخالتاشون خستم اما خرمت پدرمادری اجازه نمیده چیزی بگم چون تو این مدت خیلی کمکم کردن
نوشتم ک بخونین شاید کسی چیزی گفت من یه کن اروم شم بدونم مثل منم هست