خانوما یه چیزی خیلی آزارم میده دلم میخواد راجبس باهاتون صحبت کنم .
وقتی دانشجو بودم مربی مهد کودک شدم .کلاس بغلی من اتاق شیرخوار ها بود .بعد مربی شیرخوار ها خیلی بی مسعولیت بود همش نوزادها صدا به صدای هم میدادن جیغ میزدن گریه میکردن .مربی هم یه بالش میزاشت میخوابید .یا به بچه ها استامبنوفن میداد که بخوابن فقط .یه روز یکی از بچه ها خیلی گریه کرد مربیشون توجهی نکرد .من دلم براش سوخت رفتم دیدم مربی طبق معمول خوابه بچه رو بغل کردم آوردم کلاس خودم تقریبا 7_۸ماهه بود .نشوندمش رو میزم و باهاش بازی میکردم .خم شدم از کشو وسایل بردارم .دستمم گرفتم جلو بچه
که نیوفته .سرمو که آوردم بالا دیدم بچه نیست .اینور میزو پاشدم نگاه کردم دیدم بچه افتاده زمین با کله .گردنش خم شده مونده زیرش صداشم در نمیاد .ادامشو مینویسم

واقعا فاز اینایی که بچه شیر خواره شون رو میبرن مهد درک نمیکنم، یا بچه نیارید یا حداقل تا سن مهد کودکش صبر کنید و با بچه تون خونه بمونید و براش وقت بزارین، برای تربیتش ،برای تغذیه ش.
سرمایه های زندگی این بچه هان ، نه پول و موقعیت شغلی.
میدونم شرایط مالی سخت شده ولی اون بچه هم حقی به گردن پدر مادر داره

عزیزم شما تا یکسال بچه رو توی مهد دیدین قطعا اگر مشکلی پیش اومده بود همه متوجه میشدن خونواده هم از مهد شاکی میشد . خداروشکر به خیر گذشته نگران نباش دیگه
اگه خیلی آزارت میده با یه روانشناس حرف بزن خیلی کمکت میکنه فراموش کنی

وای چه وحشتناک

خب حالا که بخیر گذشت‌.خودتو نگران نکن دیگه

عزیزم تو یه آدم مهربون هستی خودت نمیخواستی که اینجوری بشه حالا خداروشکر گذشت
حالا چرا نوزاد می اوردن مهد؟

اخی چه خاطره بدی.
هیچوقت بدترین شرایط مالی هم داشته باشی توی محیط بد کار نکن بهش مثل یه تجربه نگاه کن همیشه حلاجیش کن مثلا اگر بخوای کار کنی دیگه اینجوری نباش مسئولش همچین ادمی نباشی و...
و سعی کن رفتار خودتو هم تحلیل کنی خدای نکرده باز همچی اتفاقی برات پیش بیاد بهترین کار چیه اون موقع کنی و ....
اگر خیلی آزارت میده هنوز تراپی برو

عزیزم منم پرستار درمانگاه بودم
درمانگاه ها بلا استثنا‌ واسه درآمدشون
به همه آمپول و سرم میدادن
منم سر این موضوع به خیلی از بچه های کوچیک آمپول زدم
به تجویز پزشک
الان خودم نمیتونم به بچم آمپول بزنم
منم خیلی حالم بد میشه
یادمه بچه رو به زور میگرفتم تکون نخوره
آمپول بشکنه تو پاش

هر وقت بچه خوپمو نگاه میکنم یاد اون بچه میوفتم حالم بد میشه

الان بعد این همه سال هنوزم ترسشو دارم .اگه بچه چیزیش میشد چی؟.الان من هنوز گوشه زندون بودم .الان یه مادر به خاطر من داغدار بود

خیلی نرسیدم .زود بچه رو برداشتم دیدم بچه سرخ شده ولی صدا نداره .یکم تکونش دادم یهو صداش دراومد و گریه کرد .منم بچه بودم 18 سالم بود دیکه .از ترسم بذگردوندم گذاشتم تو اتاق نوزادها

کاش میزاشتی بمونه همونجا گریه کنه🥲🥲🥲