تو سن ۲۷ سالگی شدم یک ادم افسرده که باید همچنان ادامه بدم
یک بچه ۵ سال و نیم دارم و یکی ۱ ماهه
فقط امروز رو بگمم چون کار هر روز همینه شوهرم سرکار بود دیشب تا دیر وقت چون اینجا هیچ کی رو ندارم که حتی نیم ساعت بچه ها رو نگه داره که من حداقل بخابم ساعتای ۳ صبح بود از شدت سردرد و بی خابی به شوهرم گفتم میشه نیم ساعت بچه رو نگه داری نگه داشت و خلاصه رو پاش خوابید مجدد ۶ صبح بچه بیدار شد و تا ۱۱ صبح دیگه نخابید قشنگ داشتم تار میدیدم گفتم بخابم نمیدونم کی خابم برد خوبه ناهار داشتیم خلاصه به بچه بزرگم گفتم بابا اومد اذیت نکنی هر چقدر میخای الان بازی کن و سر صدا اما تو رو خدا اذیت نکنی ساعت ۱ ظهر تونستم یک چایی بخورم ساعت ۴ صبحانه ساعت ۵ ناهار !!!بچم کولیک داره واینمیسته خلاصه ساعت ۵ شوهرم اومد یعنی کاری نبود که نکنه بهش میزنه کلید ماشینو انداخته تو اشغالی شوهرم خواب بود رفت انگشت پاشو لگد کرد زخمی هست و درد میکنه شوهرم بلند شد زد به شونش و گفت برو تو حیاط بچه گریه میکرد گفتم چرا اینطوری میکنی باز رفت کلید ماشنو انداخت تو اشغالی و هر چی اسباب بازی داشت پهن کرد تو خونه من چیکار کنم خیلی خستم خاستم بگم اگه کسی رو دارین خواهری برادری یا پدر مادر برین دستشو ببوسین اگه میتونین حتی برای نیم ساعت تنها باشین بچمون زندگی رو واسم زهر مار کرده همش اذیت بچه کوچیکم کولیک داره همیشه میگم کاش یکی بود حتی برای نیم ساعت پسر بزرگمو بهش میدادم چون واقعا از اذیتاش خستم

۶ پاسخ

عزیزم میتونی نی‌نی لالای برقی بگیری آروم تکونش میده و صدای سشوار و جارو برقی از نت بگیر براش بزار آروم میگیره می‌خوابه خواهرم کولیک داشت نوزادی تا سه ماه اینطوره این روش ها جواب میده خسته نباشید بهت میگم مادر صبور

پسرت الان تو موقعیت بحرانی ای هست
با پدرش بفرستش بیرون دو نفرع برن پارک یه بستنی بخره براش وقت بذاره حرف بزنه باهاش .خیلی تاثیر داره
بچه الان فک میکنه شما دوتا بچه دوم رو دوست دارین اونو دوست ندارین

دقیقا مثل من با این تفاوت من هم مادرم و هم خواهرم نزدیک منن ولی هیچکدوم نگه نمیدارن. رفتم دو روز موندم سر وقتش می‌خوابیدند و کارشون رو میکردن من داشتم بیهوش میشدم آخرش ول کردم اومدم خونه والا باز اینجا هر ازگاهی شوهرم نگه میداره

عزیزم 😥

همدردیم

عزیزم بچه داری همینه خیلی سخته شاید بچت بیش فعاله ببرش مشاور

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
پارت دوم
خلاصه که ۵_ ۶ روز قبل زایمانو تو استرس خیلی زیاد گذروندم و بدو بدو دنبال کارای قبل زایمان و خرید خونه و مایحتاج یخچال فریزر و کارای عقب افتاده بودم
دکترم گفته بود که ساعت ۱۲ ظهر برم بیمارستان و کارای بستری رو انجام بدم تا ساعت ۲ و ۳ بیاد برای عمل
شام رو گفت کامل بخور صبحانه ساعت ۵ و ۶ کامل بخور اما دیگه هیچی نخور
منم ساعت ۱و نیم شب شام خوردم و دیگه ۵ و ۶ میلم نکشید چیزی بخورم ساعتای ۸ و ۹ رفتم دوش گرفتم حسابی گرسنم شده بود و تشنه اما اجازه نداشتم چیزی بخورم
ساعت ۱۲ لوازمامو برداشتیم و با شوهرم رفتیم بیمارستان
کارای پذیرش رو انجام دادم گفت اول برو مشاوره دکتر بیهوشی بعدشم برو زایشگاه ان اس تی بده
برای مشاوره دکتر بیهوشی رفتم دم در اتاق عمل که یک رب بی دقیقه ای علاف شدم تا دکتر بیهوشی اومد و برگه پر کرد گفت برو زایشگاه
رفتم زایشگاه در زدم برگه رو نشون دادم گفت بیا تو گفتم نه باید کارای دیگه رو انجام بدم گفت باشه بیا تو میری ( عین تمساح که لب برکه نشسته شکار میکنه ماما دستمو گرفت برد تو )
من نه تونستم با شوهرم خداحافظی کنم نه تونستم زنگ بزنم به مامانم و بقیه که من دارم میرم زایشگاه
خلاصه رفتم تو زایشگاه لباسمو عوض کردم مدارکامو دادم و نوار ان اس تی گرفتن
محیط زایشگاه خیلی شلوغ و درهم برهم بود ماماها بلند بلند میخندیدن واسه هم خاطره میگفتن غیبت میکردن خلاصه شلوغ میکردن خیلی
من رفتم رو تخت دراز کشیدم بعد نیم ساعت یه خانمی اومد گفت واست یه فیلم آموزشی میزاریم ببینی
فیلمو گذاشتن بعد چند دقیقه یکی از ماماها گفت وااای سرمون رفت کاش نگاه نکنی دیگه
گفتم اشکال نداره خاموشش کنین
مامان شاهان🤰🏻♥️ مامان شاهان🤰🏻♥️ ۵ ماهگی
‌سلام مامانای عزیز خواستم از تجربه کولیک پسرم به شمام بگم شاید بدردتون خورد💕✨
‌شاهان همیشه شبا یه ساعت مشخص کولیکش میگرفت سه چهارساعت بکوب گریه میکرد هیچ جوره هم آروم نمیشد🥴
‌من یه پستی تو اینستا دیدم که بچه ای که کولیک داشت پاهاشو ماساژ میدادن ( دوتا پاهارو عقب جلو میکرد- دوچرخه میزد و...) خلاصه اومدم امتحان کردم دیدم همون لحظه چندتا بادمعده داد آروم تر شد😁
‌بعد دور نافش هم گاهی وقتا که خیلی شدید بود کولیکش جهت عقربه های ساعت با روغن بچه ماساژ میدادم قشنگ آب رو آتیش بود😶‍🌫️
‌یه راهکاری هم که جواب میداد این بود رو شکم 5 دقیقه نه بیشتر( بچه زیر یک ماه نباید 5 دقیقه بیشتر بمونه چون اذیت میشه) میزاشتم میموند💤
‌پسر من همیشه از ساعت 11 شب که میشد کولیکش میگرفت تا 3 / 4 شب برای همین قطره کولیکش رو همیشه ساعت 10 نیم بهش میدم که تا اون موقع بی‌قراری نکنه🤧
‌هرموقع هم شیر میخوره سریع آروغشو میگیرم اگرم خوابید نزد به پهلو میزارمش اذیت نشه👩🏻‍🍼
‌من پسرمو با رعایت این کارها خیلی تونستم کولیکش رو بهتر کنم دیگه اونقدرا اذیت نمیشه بچم🥴♥️
‌شمام اگر راهکاری رو امتحان کردین جواب داده بگین بقیه مادرا آگاه بشن😘💕