بردنم اتاق عمل ساعت هفت عصر ساعت هفت و ربع بچه به دنیا اومد خداروشکر دیگه بردنم ریکاوری به بچه شیر داد پرستار دوساعت ریکاوری بودم بدنم همش میخارید از موقع عمل تا چند روز بعدش خلاصه ساعت نه آوردند تو بخش گفتن نه باید سرتو بالا بگیری تا هشت ساعت نباید آب بخوری و ... خلاصه انقد تشنه بودم میگفتم کاشکی یه پارچ آب میخوردم بعد میمردم پرستارا و مریضا و .. هم هی میگفتن خوشبحالت سینه هات شیر دارن بچه راحت گرته سینه رو آروم خوابیده و ... بچه اولته خوشبحالته و .. خب فرداش باید ترخیص میشدم به خاطر اینکه من تنها زایمانی بودم کسی نبود دیگه نزدن واکسنا پسرمون گفتن یه شب دیگه باید بمونی خب خلاصه منم دکتر. گفت سوند رو در بیارن و باید بلند شم برم دستشویی که عفونت یا چسبندگی و.. نگیرم خلاصه بلند شدم و رفتم کلا زیاد درد و حس نمیکردم شوهرم بلام پمپ درد گفته بود بزنن خوب بودم فقط نمیتونستم بشینم درست و ... خلاصه شب موقع خواب پسرم همش بی قراری میکرد سینه امو میزاشتم میک میزد انقد تا صبح سینه ام یه سره تو دهنش بود و ربع ساعت یه بار پوشکش عوض میکردم تا صبح یه سره بغلم بود حتی یک ثانیه نزاشت بخوابم یا دراز بکشم نه خودش خوابید نه من صبح که شد دیگه مدفوعش از سیاه رنگ شد زرد دکتر گفت خیلی خوبه به خاطر اینه که شکمش زیاد و خوب کار کرده ولی من درد بخیه هام شروع شده بود از بی‌خوابی چند شب که نخوابیده بودم داشتم بیهوش میشدم نمیتونستم چشمامو باز کنم از درد خلاصه ظهر ترخیص کردن و دارو نوشتن برام اومدیم خونه تو راه خواستیم بیایم پام لیز خورد خوردم به نرده بيمارستان بخیه هام درد گرفتن شدید مجبور شدم شیاف بزنم از دردشون

۵ پاسخ

عزیزم چقد سختی کشیدی ، خدا حفظ کنه گل پسرتو

مبارک باشه
چقد پرستارا چشمشون شوربوده ک بجه بیقرارشد فرداشبش
سختیش یکی دوسال اوله ادم مجبوره تحمل کنه مادربودن سخته من الان باردارم بجه کوجیکم شباپامیشه بهونه نمیزاره قشنک بخوابم میدونم روزا سختی درانتظارمه اما توکل بخدا

عزیزم انشاالله قدمش خیر باشه براتون🌸❤️

خب عزیزم مبارکت سختی زیاد کشیدی ان شالله بچه سالم. بعدش بگد

🥹🥹🥹🥹🥹وای عزیزمم 🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 4

بخیه زدنم ی نیم ساعتی طول کشید بعد بردنم ریکاوری ی یکساعتی اونجا بودم ب پسرم شیر دادم که بهترین حس دنیا بود 🧸
ی پستونک دادن دهنش گفتن اینو باید پنجاه بار بمکه ببینیم سالمه چون مدفوع کرده بود اینجا بود منم استرس گرفت اما شاه پسرم صحیح و سالم بود همین که پام از اتاق عمل گذاشتم بیرون شوهرم سریع اومد پیشونی مو بوسید دستم و گرفت و منو بردن بخش چون شب بود دیگه شوهرم اونجا راه ندادن چند باری اومدن شکمم و فشار دادن که واقعا وحشتناک بود بهم گفتن تا نه ساعت چیزی نخور بعد از نه ساعت راه برو و همچین مایعات بخور ساعت پنج صبح شروع کردم ب خوردن مایعات و همچنین لباسام و عوض کردم و راه رفتم اولش یکم سخت بود اما بعدش خوب بود. دیگه من با پارتی بازی اتاقم وی ای پی بود منم تحمل دردم خیلی بالاست حتی یدونه شیاف هم استفاده نکردن فردا صبح عموی شوهرم اومد با چند تا دکتربالا سرم هم بچه و هم خودم سالم بودیم اما دکتر گفت چون شب زایمان کردم دوشب بمونم اما من چون اصرار مردم عموم منو بعدازظهر روز چهارشنبه مرخص کرد 😅😍

خلاصه دوستان خیلی حس شیرینی بود اگر برگردم ب عقب سز و انتخاب میکردم از اول 🙃
مامان فداش بشم منه آراد مامان فداش بشم منه آراد ۲ ماهگی
ادامه تجربه زايمان🤍
داخل بخش كه رفتم يه مقدار طول كشيد كه پسرمو لباس تنش كنن و بيارن بعد پرستار اومد منو چك كرد و شياف برام گذاشتن و پوشك گذاشتن برام گفتن تا ١٢ ساعت نميتونم چيزي بخورم و از جام بلند بشم،
بعد از اون بازم به پسرم شير دادم و تا ساعت ٥ بعد ازظهر هنوز شير داشتم ولي بعد از اون خيلي كم شد و پسرم دائم گريه ميكرد و نميدونستيم چشه( فرداش فهميديم كه گرسنه ميمونه) ساعت ١٠ شد كه بهم گفتن بايد بلند شم راه برم و اول يه آب سيب خوردم و بعد يه كم نسكافه بعدش با كمك پرستار بلند شدم، اولش يه مقدار سخت بود پايين اومدن از تخت ولي شياف دردو خيلي كم كرده بود حدود ٥ دقيقه كمك كردن بهم كه راه برم بعد از اون بهم گفتن هر نيم ساعت يه بار سعي كن بلند شي راه بري كه خودت راحت تر باشي، بهم يه شربتي دادن كه براي كار كردن شكم بود، من همون شب براي پسرم ترنجبين و شيرخشت دم كردم در حد ٥ ميل كمتر دادم بهش خورد، همون نصف شبم شكمش شروع كرد به كار كردن و دستشويي كرد، فردا صبحش دكتر اومد بخيه هامو چك كرد و گفت ١٠ روز ديگه بيا بكشمش و كارامونو كردن و ساعت ٢ اينا بود كه مرخص شديم…
اين تجربه من بود با اينكه يه عالمه درد كشيدم قبل از زايمانم ولي واقعا سزارين در حدي نبود كه من نتونم باهاش كنار بيام، برام يه غول بزرگ شده بود ولي اصلا اينطوري نبود، من واقعا راضيم از اينكه سزازين شدم، حتي من فردا عملم بعد از مرخص شدنم شياف گذاشتم و٣ طبقه از پله هاي خونمون اومدم بالا و اصلا اونجوري اذيت نشدم و تا ١٠ روز بعد عملمم هر موقع مهمون ميومد و يا خيلي درد داشتم شياف ميذاشتم و راحت بلند ميشدم،
اميدوارم همه مامانا به سلامت زايمان كنن 😍 و با آرامش ني ني هاشونو بغل بگيرن🫶🏻🤍
مامان هیراد مامان هیراد ۳ ماهگی
بعد میرفتم مطب و بهداشت و بیمارستان برا چکاپ میگفتن طبیعیه برو. کیسه آبت پاره شد یا خونریزی گرفتی بیا منم هی درد داشت کمرم حس میکردم انقد کمرم درد میکنه الانه که بشکنه باسنم انقد بش فشار میومد و واژنم نمیتونستم بشینم زیاد یا دراز بکشم حتی غذا با ترس و لرز میخوردم مدام سر گیجه و حالت تهوع داشتم میوردم بالاترشح بدنم سفید چرکی بود عین تخم مرغ خلاصه روزی چند بار میرفتم حموم پایینمو مرتب شیو کردم کاراموو
میکردم میگفتم الان میرم طبیعی زایمان میکنم کیسه آبم که پاره شد ولی ذهی خیال باطل دیگه بعد سه روز و سه شب درد روز چهارم دیگه روز اربعین بود همه جا تعطیل از ساعت یک تا پنج صبح تو حیاط رژه میرفتم گیج خواب بودم پاهام درد میکرد کمر درد شدید نمیتونستم وایستام یا بشینم یا برن دراز بکشم شوهرم بیدار شد بره سرکار بم گفت چته گفتم حالم خوب نیست گفت بیا ببرمت دکتر گفتم نه بزار دردامو بکشم تو خونه وقتی کیسه آبم پاره شد و خونریزی شدید گرفتم میرم بیمارستان
مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم
خلاصه بچه رو بردن برای واکسن و قد و وزن گرفتن
دکترم که داشت جفت برمیداشت و رحمم تمیز میکرد
سر درد شدم که به دستیار دکتر بیهوشی گفتم و گفت نرماله و یه امپول زد بهم و خوب شدم
یکم بعد حالت تهوع بهم دست داد که اینم گفت طبیعی هست و دکترم گفت داریم رحمت میذاریم سرجاش و به این خاطر هست
اما چیزی بالا نیاوردم و فقط چند بار عق زدم که چیزی نیومد چون از ساعت ۱۱ شب‌ نه آب خورده بودم و نه غذا
یکم بعد خوب شدم اما لرز گرفتم و بدنم میلرزید مثل وقتی که از سرما میلرزه
خلاصه کارها تموم شد و بخیه زدن و دوتا پرستار اومدن جورابهای واریس عوض کردن و جوراب تمیز پام کردن گفتن قبلیها کثیف شدن، از اتاق عمل بردنم تو یک قسمت دیگه و یک لوله لاستیکی زخیم گذاشتن زیر ملافه ای که روم بود، هوای گرم میزد و بدنم گرم شد
بعد ۱۰ دقیقه تقریبا بردنم اتاق که مامانم و همسرم منتظرم بودن و بچه ام اوردن که خیلی حس خوبی بود دیگه خانوادمون سه نفری شده بود
دکترم و پرستار اومدن برای چک کردن و پرستار اموزش شیر دادن داد و نوک سینه ها فشار دادن و شیر اومد و بچه شروع به شیر خوردن کرد و اینم خیلی حس خوبی داشت
بقسه قسمت بعدی
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت چهارم

دیگ شروع کرده بودن به بخیه زدن، کم کم یه لرزی افتاده بود ب جونم که تو عمرم اونطوری نلرزیده بودم کل فکم میخواست بشکنه انقد که دندونام محکم میخورد بهم دستامم نمیتونستم کنترل کنم .
عمل تموم شد و منو بردن ریکاوری،روم پتو انداختن بخاری برقی زدن ولی لرزم کم نمیشد اینجا یه بد شانسی اوردم که بخش شلوغ بود من ۲ساعت ریکاوری موندم و همه بیحسیم رفته بود وااااای نگم از اون فشارایی که میدادن از رو دلم دااااد میزدما چون بی حسیم رفته بود شد ساعت ۴عصر و بخش یه جا خالی پیدا شد و منو میخواستن تحویل بخش بدن آاااااخ که از این تخت میخواستن بذارنم رو اون تخت چقد درد داشتم.از اتاق عمل اوردنم بیرون مامانم و همسرم پشت در بودن ب حدی حال من بد بود رنگشون پریده بود
منو آوردن بخش و دوباره میخواستن بذارن رو تخت باز اون درد وحشتناک رو کشیدم. به شدت درد داشتم آوردن مسکن زدن تو سرم و دوتا هم شیاف گذاشتن بعد چند دقیقه یکم بهتر شدم ولی هنوز نمیتونستم تکون بخورم پاهام جون نداشت.
ماما اومد گفت میتونه ۱۲شب یه چیز شیرین بخوره و تا اون موقع هیچی نخوردم بعد ساعت ۱۲ اومدن گفت ساعت یک و نیم شب بلندم کنن راه برم
و یه دردی رو اون موقع کشیدم که توی این ۲۵ سال همچین دردی نداشتم خلاصه بلند شدم با هر دردی بود چند قدم رفتم و دوبار برگشتم رو تخت
بعدش دیگ هر ۴ الی ۶ ساعت شیاف میذاشتم و در طول این مدت که بستری بودم چندباری بلند میشدم راه میرفتم چون از لخته شدن خون تو پا بشدت میترسیدم

و در آخر منی که برای طبیعی آماده شده بودم سز شدم
ولی الان که فکر میکنم شاید هیچوقت نمیتونستم درد طبیعی رو تحمل کنم و به خواست خدا سز شدم
اینم از تجربه زایمان من اگه بازم سوالی دارید بپرسید جواب بدم
مامان Helen👶🏻 مامان Helen👶🏻 ۶ ماهگی
قسمت 6
بچمو بردن
یکی اومد بخیه بزنه، گفت زور بزن و سرفه کن تا جفتتم بیاد، یعنی من بدبخت جفتمم با سختی و درد اومد 😑
بخیه هامو زدن از واژنم تا مقعدم بخیه خورد، از ساعت 12 ظهر که بیمارستان بودم ساعت 11 و نیم شب زایمان کردم، خیلی خیلی زایمان سختی داشتم وقتی از اتاق زایمان بردنم بیرون همه اونایی که تو سالن همراه بقیه ی زائو ها بودن میگفتن الهی بمیریم برات تو زایمان مردی ما اینجا جون به لب شدیم، خلاصه خیلی درد کشیدم تا زنده ام هیچوقت نمیبخشمشون، من که به خیر گذشت و تموم شد الانم باورم نمیشه زنده م و دارم اینارو می نویسم ، ولی دیگه یا هیچوقت نمیزارم دیگه حامله بشم یا فقط سزارین، بخدا الان یک ماهه زایمان کردم تازه چند روزه میتونم درست راه برم هنوزم نمیتونم رو دسشویی بشینم، حس میکنم واژنم خیلی گشاد شده، اعتماد به نفسم کلا رفته، من نمیگم طبیعی واسه همه بده ولی واسه من افتضاح بود شاید واسه یکی دیگه اینجوری نباشه، خلاصه اگه زیاد طولانی شد ببخشید، اگه ترسوندمتونم ببخشید، تنها حرفم اینه که تورو خدا تا میتونید طبیعی زایمان نکنید ، من انقد تجربه م بد بود که هرکی جلوم بگه طبیعی خوبه میزنم تو دهنش😑
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
باز امپول جواب نداد دردام درد داشتم خیلی زیاد وحشتناک دستگاه نشون نمی‌داد اینا فکر میکردن الکی میگم درد دارم خلاصه معاینه کردن تا شدم ۴سانت و سر بچه اومده پشت سرویکس همش هم ادرار داشتم هی میرفتم ای میخوابیدم خلاصه رفتم دوش آب گرم گرفتم ولی خیلی درد داشتم اصلا حالیم نبود ک آب گرمه خلاصه خوابیدم رو تخت گفتن دیگه باید زور بزنی ک بیاد پایین خلاصه تو زور زدن میگفتم دستشویی دارم هی میرفتم از ۳ سانت ک شدم بالا می‌آوردم همینجور دکتر میگفت داره پیشرفت میکنه ک بالا میاره از بس بالا آوردم ک گلوم زخم شد خلاصه معاینه کردن بعد کلی زور زدن مردمو زنده شدم شده بودم ۶ سانت دکتر گفت یه زور بده دارم موهاشو میبینم شدی ۸ سانت سریع بردنم اتاق زایمان یه زور زدم دکتر بی حسی زد برش داد بچه اومد وقتی اومد اینقد زیره میزه بود ک نگو ولی همون لحظه تمام دردا رفت دکتر گفت چندتا سرفه کن ک جفتم در بیاد جفت در اومد دکتر گفت چقد جفتش کوچیکه خیلی کوچیکه بند نافش هم خیلی نازک بود خلاصه بخاطر مسمومیت ک داشتم یه روز بیشتر نگهم داشتن دیگه خون بهم وصل کردن کلی آزمایش و اینا دیگه مرخصم کردن سخت بود ولی گذشت
مامان فاضل🥺❤️ مامان فاضل🥺❤️ ۵ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربه زایمانم بگم
پارت 1
روز یکشنبه 20 خرداد بود که من عصرش کمرم درد میکرد و چند روز درد پریودی داشتم ولی منظم نبود شب در حد یک دقیقه میگرف ولی بعدش هیچی 😐 خلاصه عصر کمرم درد میکرد و شکمم هم یکم درد میکرد توی جایی که نشستیم یه زنی هس که ماما بود و گف روغن کرچک بخور زایمانت راحت تر میشه منم خوردم و اوق میزدم و پشت سرش نون خامه ای میخوردم 😂 شب که شد رفتم 2 ساعت تقریبا پیاده روی کردم البته با استراحت، و من همچنان کمر درد داشتم، رسیدم خونه خیلی خسته بودم و رفتم که بخوابم ولی دردم انگار بیشتر میشد و نمیتونستم بخوابم و به خاطر روغن کرچک که خورده بودم اسهال گرفتم و تا خوده صبح نخوابیدم و مدام گلاب به روتون دستشویی میرفتم 😐😂 ساعت 5 صبح دردم خییلی بیشتر میشد ولی قابل تحمل بود شوهرم هم نخوابید فک میکرد درد شکمم واسه همون روغنه نه زایمان و بیدار شد که بره سرکار و خونه پدرشوهرمم بیدار شدن، مادر شوهرم گف چته بهش گفتم فک کنم وقتش رسیده دارم از درد میمیرم
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت۴

خب رفتیم تو دکتر یسری سوالات ازم پرسید چون سونو های آخریمو نبرده بودم میپرسیدن چند هفته و بچه بریجه و شوهرت کجاست و این حرفا خلاصه بهشون اطمینان دادم که زایمانم طبیعی دقیقاا سی و نه هفته و یک روزم بود رفتیم اتاق لباسامو در آوردم دیگه هفت سانتم باز شده بودم سریع رفتن دکتر خبر کنم به دکتر گفتن هفت سانت باز شده دردم زیاده انقد دستشویی داشتم که نگید ولی خودمم نرفتم چون میدونستم این زوره بچه ست نه دستشویی خب تا آماده شدم و با خیلی زوربدنیاش بیارم ساعت ۲و چهل و پنج دقیقه دخترم بدنیا اومد و تماس پوست با پوست هم انجام شد دخترمو بردم منم یه نیم ساعت تو اتاق زایمان موندم دو تا هم بخیه خوردم خب احساس میکردم داره بخیه میزنه اینقدر درد داشتم ولی تموم شد دیگه ساعت سه و پانزده رفتم دستشویی دیگه از حال رفته بودم کسیم نبود کمکم کنه مامان بزرگم و نداشته بودن بیان تو خوب شوهرمم رسیده بود ولی اونم ندیدم دیگه بعدش خب از شبم نگم براتون منتقل شدیم به یه اتاق دیگه با یه خانوم افغانی دختر من اصلاا گریه نمی‌کرد ولی پسر اون خیلی گریه داشت خب منم از اون جایی که نژاد پرست نیستم گفتم اشکالی نداره و خودمم نگران این بودم که چرا دختر من سینمو نمیگیره دکترم گفت اگه گرفت که گرفت نگرفت شیر خشک براش میارم که خدارو شکر تا دکتر رفت شیر خشک بیاره بزور سینمو تو دهنش کردم و اون شبم خیلی برام سخت گذشت شوهرم تازه داره از سر کار میاد منم باید براش چایی بزارم براتون میگم اونشب چیطور گذشت من ترسیدم اونشب حالا بعداا براتون تعریف میکنم
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_سزارین
#پارت_دوم
قبل و حین و بعد تحویل به پرستار بخش چند بار ماساژ شکمی شدم. که چون بیحس بودم فقط سنگینی فشار رو حس کردم و درد نداشت. کم کم اثر بی حسی داشت میرفت و درد هایی مثل درد پریود شدید سراغم اومد. پشت هم شیاف ضد درد استفاده میکردم که برای چند دقیقه درد رو کم میکرد ولی چیز خیلی آزار دهنده ای نبود. چیزی که منو اذیت میکرد این بود که از ۹ صبح تا ۹ شب نباید تکون میخوردم ولی من سرم و گردنم و حتی تا شونه هام رو تکون دادم. که ای کاش این کار رو نمی کردم. تا ۹ شب با هر بار ماساژ شکم کلی درد تحمل کردم. بعد از ۹ شب باید خوراکی میخوردم. با کاپوچینو و خرما شروع کردم. بعدم یه مقدار از غذای بیمارستان. حال روحیم هم که اصلا خوب نبود. به هر حال گذشت‌. سوند رو خارج کردن و گفتن باید راه بری. راه رفتن خیلی سخت بود حتی کوچک ترین تکونی کلی درد داشت. با هر سختی و با کمک همراه هام چند دور راه رفتم. ساعت یک شد خیلی خوابم میومد ولی هم تختی من تازه میخواست کارهاش (غذا خوردن و راه رفتن) رو شروع کنه و لامپ های اتاق کلید مشترک داشتن و من نمیتونم لامپ رو خاموش کنم. ساعت ۳ شد و من هنوز بیدار بودم. نشستم که برم سرویس که یه دفعه عضلات گردم گرفت و به سمت عضلات تنفسیم میومد پایین و نمی تونستم نفس بکشم و هی بیشتر میشد و جیغ زدم و گریه کردم. ترسناک بود خیلی برام. پرستار ها اومدن و برام اکسیژن گذاشتن و آمپول مستقیم به انژیوکتم تزریق کردن. بعد چند دقیقه نفسم باز شد....ادامه در پارت سوم.
مامان اقا ارشیا مامان اقا ارشیا ۸ ماهگی
به شوهرم گفتم واماده رفتن توی زایشگاه شدم شوهرم سرمو بوسید ومامانمم بوسم کردن ورفتن تو سالن انتظار من رفتم توی زایشگاه اونجا لباسامو دراورد به جز لباس زیر ورفتم رو تخت خوابیدم واومدن ازم رگ گرفتن وسرم زدن چندتا خانم اونجا بودن ومنم حرف میزدیم خلاصه چندبار تا صبح امپول بهم زدن ونوار قلی گرفتن دردهام اروم شده بود وخوابم برد یکی دوساعت بیدار شدم دیدم ساعت 4صبحه هرچی به صبح نزدیک میشدیم استرسم بیشتر میشد خیلی توی دلم با گل پسری حرف زدم وعاشقانه لمس میکردم شکممو گفتم چند ساعت دیگه بغلمی
خلاصه ساعت شد/6شد7شد 8شد نیمد چندبار از پرستار سوال کردم گفت میاد ساعت هشت ونیم بود که دکتر اومد ومنو اماده کردن یه شنل انداختن سرم وبا پای پیاده منو بردن چندتا اتاق اونطرف اتاق 4منو خوابوندن روی تخت وازم چندبار پرسیدن بیهوشی میخوای یا بیحسی منم نمیدونستم چیو انتخاب کنم خلاصه میخواستن سوند بزنن از ترسم گفتن بیحسی بزنید از کمر وهمون موقع سوند بزنید خلاصه دکتر اومد وکمرمو سر کرد اینو بگم اصلا سوزنش درد نداشت سوزن که زد گفتن بخواب به محض خوابیدن پاهام وزوز شد واتیش گرفت پاهام باز کردن وسوند گزاشتن من خودم میدیدم بعد سوند داشتن دستهامو میبستن که پرستار گفت ممکنه حالت تهوع بگیری درد قفسه پیدا کنی حالم خیلی یه لحظه بد شد گفتم دارم بالا میارم سریع یه ظرف گزاشتن زیر دهنم ومن بالا اوردم