مامانم دوتا از معجزه های زندگیش مم و داداشمیم البته اون دواا خواهر دیگم به نحو خودشون ولی من داداشم یه جور دیگه مامانم میگه وقتی منو حامله بوده خبر نداشته حالش بد میشده کلیه هاش درد میگیرن میره دکتر ازمایش میگیره میگه عفونت کلیه داره کلی دارو میده به مامانم مامانم روز به روز حالش بدتر میشه میره یه دکتر دیگه میگه خانوم شما حامله ای مامانم میگه منکه ازمایش دادم حامله نبودم میگه برو دوباره بده دوباره میره آزمایش میده میبینه متو دوماه و نیمه حاملیه بعد کلی غسه میخوره که چقد دارو خورده بعد سونوگرافی تشکیل قلب و اینا دکتر میگه برو فقط دعا کن بچت سالم باشه با این داروهایی که خوردی چون مامامم نزدیک یکماه دارو میخورده خیلی غسه میخوره که نکنه من سالم نباشم حالا از نذر و نیازاش خبر ندارم خلاصه میدونم خیلی نگران بوده وغسه میخورده و نمیدومم چی میشه که خواب میبینه یه نوزاد و میزارن رو سنگ قبر حضرت زینب بعد میدن به مامانم میگن زینبتو بگیر بعد از اونجا مامانم نذر میکنه که اسم منو بزاره زینب یعنی هنکز نمیدونسته من دخترم بهش تو خواب الهام شده بوده میرن با یه حاج اقا صحبت میکنن و قضیه رو توضیح میدن میگن این بچه اگه مریضیم داشته خوب شده و سالمه باید اسمشو زینب بزارین موقع به دنیا اومدنمم مادر جونم و عمم حرم حضرت زینب بودن اون موقع مامانم منو تازه زایمان کرده و هنوز تو بیمارستان بوده بهش زنگ میزنن میگن ما حرم حضرت زینبیم مامامم از اونجا به حضرت زینب سلام میده و اسم من دیگه حتمی زینب میشه بقیه داستان تاپیک بعد

۷ پاسخ

عزیزم حضرت زینب نگهداره پسرتو

آخییییی🥲

مو به تنم سیخ شد انشالله خانم زینب نگهداره پسرت باشه

انشالله پسرت هم میشه معجزه سوم

اخیییی

وای بدنم ویز ویز شد

عزیزم😍چه قشنگ حضرت زینب نگهدارت باشه

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۱۵ ماهگی
من اومدم از حال حسین بگم
صبح جواب آزمایش اومد شکر خدا عفونت داخل بدن نشده بود گفتن برو خونه خودت ازش مراقبت کن و دارو بهش بده
حال بدش هم در اثر مصرف دارو آزیترومایسین بوده بدنش ریکشن نشون داده بود و تنگی نفس گرفت در حد کبودی و سرفه هاش بیشتر شد
من تو بیمارستان بهرامی هم به دکتر گفتم که واسه دارو هست دکتر می‌گفت نه
اونا اصرار به بستری داشتن و گفتم خب حداقل برم بیمارستانی که آشنا دارم
که دکترای اونجا گفتن در اثر مصرف دارو بوده
بهم گفت دارو رو تو شیر خشک ترکیب کنم و خالی ندم
خیلی دکترای بیمارستان بهرامی بهمون استرس دادن
ولی بقیه الله خیلی آرامش بیشتری دادن
البته اگر قسمت انژوکت وصل کردن به حسین رو فاکتور بگیریم
الهی بگردم بچم هنوز ازم ناراحته که چرا اون موقع من نجاتش ندادم از دست پرستارا🥺
خیلی گریه کرد خیلی زجه زد
به قدری که من و مامانم و شوهرم و داداشم از گریه های حسین گریه کردیم
الان آوردمش خونه حالش هنوز خوب نیست گریه می‌کنه نق میزنه و سرفه شدید
بهم گفتن بدتر شد دوباره بیارش، دعا کنید اوکی بشه حالش دیگه نیاز نشه ببرمش🫠