مامانا من دخترمو خیلی ب سختی تو اتاقش عادت دادم ک بخوابه یک ساله تو اتاق خودش میخوابه بعد این موضوع تو اقوام خانواده گفته شد همه بزرگترا جمع اعتراض و ک و کار بدی کردم بچه سه ساله تو اتاق تنها میخوابه و شروع میکردن قانع کردن من توجه نکردم تا باز گفتن این دفعه دخترم شنیده و خیلی تو اتاق خوابیدنش داره عزیتم میکنه جوری ک شبا دو سه دفعه بیدار میشه صدام میکنه اب میخوم یا گریه میکنه چیکار میکنی‌ تو بهانه گیری میکنه و واقعا خیلی خسته شدم انکار اولای کودکیشه بهونه گیری میکنه داغونم واقعا چیکار کنم هرچی مثه قبل میخوام قانعش کنم ک فلانو فلان اتاق دارن همه‌تنهان همه باید اتاق خودشون باشن بی فایدس قران میخونم باز هچ در ضمن چن مدته زیاد وابسته اشیاء شده کل روز عروسک و کیفو چ میدونم جوشی قلابیو همش با خودش میاره میبره حتی دستشویی هم باید باهاش باشه رفتارهای از خودشنشون میده سردرگمم من خودم مشکل ترس خواب شبانه داشتم برا همین. زود خواستم عادت بدم ولی اطرافیان تر زدن ب زندگیم با دخالتای بیجا دخترم ارومه بازی گوش نیست خجالتی ب پدرش رفته کلا خانواده شوهرم پر حرف نیستن و اینشم برام قابل درک نیست ک چجور میخواد از خودش دفاع کنه الانشم هر مشکلی باشه براش من باید دفاع کنم حتی میخواستم بچه دار بشم اما الا انقد سر درگمم ک ب کل قید بچه رو زدم تو تربیت این یکی موندم از یه طرفم خیلی تنهاست منم مگر تو کل روز با هزار سختی یه ساعتو بتونم هم بازیش باشم

۵ پاسخ

یه چیزی بگمممم... همه چیز زندگیتو چه خوب چه بد برای هیچ کس نگو... اگه تو به عنوان مادر به این نتیجه رسیدی که بجه ت باید تنها بخوابه به کسی ربطی نداره ‌‌‌..‌ لزومی نداره کسی بدونه

فک میکنم رفتارای بچتون بخاطر سنش هست چون این چالشا رو منم دارم و اینکه من شخصا تو شرایط شما باشم فعلا تنهاش نمیزارم ک ب اضطرابش دامن نزنم چون وقتی حس وابستگی ب وسایلش داره کمی استرس داره ک دور کنه از خودش دقیقا مثل شما ک دورش کردی از خودت نطر منه باز خودت شرایط و بهتر میدونی

عزیزم این رفتاراش اقتضای سنش هست بحران ۳سالگی دقیقا پسر منم اخیرا خیلی زیاد بهم وابسته شده خیلی خسته ام میکنه مامان بیا پیشم بیا کنارم بشین بیا کنارم دراز بکش کارتون ببینیم و موقع خواب ماشیناش رو میاره میچینه کنارش میخوابه البته من جاشو جدا نکردم با خودم میخوابونم چند باز بردم تو تختش خودم اصلا آرامش نداشتم انگار خودم عادت کردم بهش

سلام شاید حرفای بقیه ی استرسی وجودش انداخته برا اینک بیشتر نشه میخواین چن شب شما تو اتاق اون بخوابید تا خیالش راحت بشه ک کنارشین و تنها نیس ....اتفاقا خواهر یا برادر خیلی بهش انگیزه میده البته اگررررر خودتون شرایطش رو داشته باشید خیلی خوبه ..دختر منم تنها بود الان ک داداش داره خیلی بهتر شده

اگه میخوای بخوابه شبا شما تا یه مدت تو اتاق دخترتون بخوابید بزا. وقتی بیدارشد ببینه کنارشی

سوال های مرتبط

مامان nilda مامان nilda ۳ سالگی
مامانا من دخترم ۳سال و وقتی مادرهای امروزرو میبینم از او وقت من با تجربه تر و بهترن خیلی افسوس میخورم ک چرا نتونستم مادر خوبی باشم چرا بخاطر اسید معدی ک دخترم داشت و با اسرار دکتر ک شیر خشک نده تا زمانی ک دخترم ضعیف شد دچار استپ وزنی شد من ندادم و وقتی هم دادم هر مدل شیر خشکی گرفتم باز باش سازگاری نداشت و باعث نفخ و شکم دردش میشد ک تا خود صبح بیدار بود چرا مثه بعضی بچه ها خوب حتی غذا نخورد اصلا لب ب سریلاک و فرنی اینا نمیزد الانم دوست نداره من خیلی دکتر بردم ک وزنش خوب بشه اما دریغ الانم تمام تلاشم اینه ک بی تجربه بودنمو براش جبران کنم باز با حرفای دیگرون عزیت میشم دختر منو میبینن میگن وای من فقط بچه چاق دوس دارمو همه هم تایید میکنن و یا وا. چرا دخترت چاق نمیشه قدش یه متره و وزنش ۱۳ هم من هم شوهرم قدمون بالای ۱۷۵ هستیم و الانم اسرار داره ک من داداش میخوام چرا فلانی داره من داداش نداره بعضی وقتا دلم میخواد اما از ترس اینکه داداش نباشه براش حتی نمیدونم این تعین جنسیت تاثیر داره یا ن کلا درگیرم هر بار یه درگیری دخترمو ب طوری تربیت کردم از همه سنو سالاش موادب تره هیچی براش کم نمیزارم اما باز دلم راضی نیست اخ واقعاً مادر بودن سخته سختیش بیشتر حرفو حدیث های نابجای اطرافیان داغونت میکنه ک ب هدا قسم تو این ۳ سال داغونم کردن
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
وای مامانا دیگه واقعا دیوونه شدم رفت. انقد جیغ کشیدم صدام گرفته. گفتم دخترم مشکل توجه و تمرکز داره نسبت به همسناش عقب‌تر هست و فعلا تحت درمانه می‌بریم کاردرمانی. بخاطر این مسئله من هنوز نتونستم از پوشک بگیرم ینی شش ماه کلنجار رفتم نتونستم بگیرم دکتر گفت اصلا آمادگی نداره بیخود خودتو فعلا خسته نکن. برا همین هنوز پوشکه. تو هال نشسته بودم تلفنی با مادرم حرف میزدم دخترم رفت تو اتاق بازی کنه پسرمم پشتش رفت همیشه میرن اونجا بازی کنن کلا اسباب‌بازیاشون اونجاست اتاق بازیه. داشتم همینطوری حرف زدم یه دیقه نگذشت دیدم دخترم اومد پیشم دیدم شلوارو پوشکش کنده داره میگه ای وای .ای وای..خدایا یه لحظه دیدم دخترم پی پی کرده همونجا شلوارشو کشیده پایین دویدم اتاق دیدم پسرم که ده ماهشه رفته سراغ پوشک دخترم دست زده توش😮‍💨🤢😖 منم قبله اینکه بچه دستشو بزاره دهنش زود رفتم با صابون شستمش. اما دیگه روانی شدم خیلی. متأسفانه تو اون عصبانیت دخترم زدم. بخدا دیوونه شدم بعد که همه جا رو کلا تمیز کردم و آروم شدم خیلی پشیمون شدم. انقد گریه کردم. بخدا نمیدونم چطوری با دخترم رفتار کنم کلا هیچی نمیفهمه درک نداره اصلا. حتی وقتی اون همه عصبانی بودم و یکی زدم پشت دستش داشت می‌خندید. واقعا دیگه خسته شدم خیلی 😭