۱۵ پاسخ

بله متاسفانه. اعصاب نمی‌زارن که

والا خواهر ما با این نسل از بچه ها هممون دیونه شدیم خودتو سرزنش نکن من کم کم داره کارم ب تیمارستان می‌کشه

آره مگ میشه دعوا نکرد

بخدا بعضی وقتا زبون نفهم ترین میشه.
من همیشه 1بار2 بار تا 5 بار توضیح میدم از عواقب کارش خبر دارش میکنم باز میبینم میره همون کار میکنه یه داد بزنم آدم میشه

مگه میشه دعوا نکرد؟؟؟؟

قبلا زیاد
ولی یکساله نه
سعی میکنم دعوا نکنم
ازمم حساب نمیبره متاسفانه

دعوا میکنم اما سعی میکنم خیلی کم
اما بهرحال نمیشه

اره عصبی که میشم دعواش میکنم خوب دیگه ماهم ادمیم چقدر طاقت داریم مگه

آره مگه میشه لفظی دعوا نکرد با این شیطنت هاشوو

اره بابا هم من هم شوهرم عصر انقد شوهرمو عصبی کرد ک اومد بزنتش خودمو انداختم جلوش 😂😂ولی واقعا اعصاب برا ادم نمیزارن

آره بابا من اعصابم ضعیفه

مگه میشه دعوا نکرد واقعا اعصاب برامون نمیزارن غصه نخور عزیزم

خیلی کم پیش میاد...دیگه ب روال افتادیم

من اگه شوهرم بیاد اخم بکنه بدون دلیل با من جر بحث یا سر هیچی گیر بده اذیت کنه چیزی بگه دلم بشکنه دیگه فشارم صفر میفته دیگ اعصابم هیچیو نمیکشه انگار اون آدم سرحال نبودم

همین یه ساعت پیش دعواش کردم ریده به روانم

سوال های مرتبط

مامان هانا جان مامان هانا جان ۵ سالگی
خانوما من خیلی عذاب وجدان دارم،
پسرخالم دو ماهه بد تصادف کرده، هنوز نتونسته راه بره، ما اوایل هر شب بعدم هفته ای دوبار میرفتیم دیدنش. (هم خودش هم خانومش اصرار میکردن)، تو این رفت و آمدا زن برادر عروس خالم و بچش هم اونجا بودن، یه دختر هفت ساله، تو این مدت بین بچه ها یار کشی میکرد، اصلا نمیزاشت کسی با دخترم بازی کنه، هی میگفت هانا نیاد، با هانا بازی نکنین، هانا برو بیرون ما با تو دوست نیستیم و منم مدام حرص میخوردم، دیگه دیشب کارش به جایی رسیده بود میگفت هانا به من مشت زده در حالیکه منو شوهرم حواسمون بود،
تا دیشب دیگه نتونستم تحمل کنم، جلو همه بچه رو دعوا کردم، گفت به چه حقی علیه هانا دروغمیگی، اینکارارو میکنی، هانا نه میزنتت نه وسایلتو بر میداره، باهات دوسته و ...
همه گفتن ولشون کن اونا بچن
منم گفتم نه اتفاقا بچه نیستن، خوب میفهمه چیکار میکنه،
من به بچم یاد میدم با همه دوست باشه اونوقت شما عین خیالت نیست؟ مظلوم گیر آوردین؟
حالا مثل اینکه ما رفتیم اون خانوم کلی بچشو زده، منم عذاب وجدان گرفتم، ولی چه کنم منم مادرم، بچم از این همه بدجنسی تعجب کرده بود، با ذوق میرفت با گریه برمیگشت.
اصلا دختره یه چیز عجیبیه، خیلی حالیشه، یبار هانا پیش من بود ، گریه گریه که هانا منو حول داده.
راستش من چون خوب و بدو به دخترم یاد میدم ناراحت میشم مادری بیتفاوته
مامان پسملی و دخملی مامان پسملی و دخملی ۵ سالگی
سلام مادرا، من دخترم ۱۹ ماهشه وزن تولدش ۳۵۰۰ بود الان ۹۵۰۰ خیلی بدغذاس و شیرخشک هم از چهار ماهگی به بعد به هیچ عنوان نخورد شیر خودمم خیلی کمه دقیقا هم از چهار ماهگی وزنش کم شد فقط از روی عادت میک میزنه جوریه چند روز پیش گذاشته بودم پیش مامانم آنقدر دخترم گریه کرده بود مادرم مجبور شده بود سینه خودشو( که هیچی نداره و آخرین فرزندش منم )گذاشته دهنش و دخترم مکیده و خوابیده بود و شبا هم اصلا خواب درست حسابی نداره ۲۰بار تا صبح بیدار میشه و شیرمیخواد، منم دو سه هفتست شیرمو تدریجی کم کردم و دو روزه قطع کردم خوراکی و مایعات همش دستمه بهش میدم.روزا اصلا شیر نمیخواد ولی شبا خیلی بی قراری میکنه شوهرم امروز گفت باید تا دوسالگی میدادی گناهش گردن خودت، این حرفش خیلی روم تاثیر گذاشته همش میگم کاش از شیر نمیگرفتمش خیلی مادر بدیم چیکارکنم وقتی دخترم میگه میمی یا گریه میکنه منم پا به پاش گریه میکنم جیگرم آتیش میگیره به نظرتون با این شرایط دوباره بهش شیر بدم؟