خب خب منم اومدم با تجربه زایمانم😅 ، همونطور که دوستام میدونن من تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و پیاده روی و ورزش هم میکردم ولی دهانه رحمم تا ۴۰ هفته به زور یکسانت باز بود و بچم خیلی بالا بود دکترم میگفت چون دیر چرخیده به دهانه رحمت فشار وارد نکرده و دهانه رحمت خیلی سفته،خلاصه اینکه ۴۰ هفته ام تموم شد و وضعیت من بهتر نشده بود. دکترم گفت احتمال زیاد سزارین بشی چون شرایطت برای طبیعی اصلا خوب نیست. دقیقا طبق تاریخ انتی رفتم بیمارستان امام حسین و دکترم منو بستری کرد. دکترمم عادله حاجی زاده بود. همون روز رفتم سونو بیوفیزیکال دادم و ۶ از ۸ شده بود نمیدونم چیو نمره نگرفته بود. رفتم منو معاینه کردن و مدارکمو گرفتن و ساعت ۵ و نیم عصر بستری شدم. بهم یه سری دارو زدن و ساعت ۸ و نیم کیسه آبمو پاره کردن که تازه یکم معنی درد رو فهمیدم قبلش اصلا خبری نبود فقط حرکت های بچم دردناک بود. اونجوری نبود که هی بخواد بگیره ول کنه. انقباض هام منظم نبود و دهانه رحمم بازتر نشده بود. هی می اومدن معاینه میکردن. همون اول هم بهم سوند وصل کردن و آزمایش ادرار و خون گرفتن که سوند وصل کردن برام یکم اذیت کننده بود. ساعت ۱۱ و نیم آمپول فشار زدن بهم اول دوز ۴ قطره بعد یکم که گذشت ۸ قطره اش کردن که بعدش نوار قلب بچه بد بود. هی چک میکردن می دیدن داره بدتر میشه. من اون لحظه ها نمیدونم چرا خوابم گرفته بود عجیب😅 اینقدر سعی کرده بودم خودمو بیخیال و خونسرد نشون بدم که از اونور بوم افتاده بودم😂 درد هم نداشتم. تخت کناریم طفلکی خیلی درد میکشید و ۶ سانت بود هی بهم میگفت خوش به حالت درد نداری

۱۰ پاسخ

عزیزم خداراشکر بسلامتی زایمان کردی یچت کنارته خدا حفظش کنه برات

مبارکت باشه عزیزم
من از درد بقیه فقط صداشون رو متوجه میشدم چون از همون اول هر نفر ی اتاق جدا داره ، ینی فکر کنم اگر درد بقیه رو میدیدم نمیتونستم زایمان کنم

قدم نو رسيده مبارک عزیزم

از بیمارستان امام حسین راضی بودی منم میخام برم اونجا من طبیعی ام

با یک بچه ۱۵ روزه چطور وقت کردی این همه تایپ کنی

قدم نو رسیده مبارک باشه عزیزم،ان شاالله که نامدار باشه❤

چند ساعت طول کشید و بخیه هات زیاد بود

مبارکت باشه عزیزم خداروشکر ک نی نی و خودت سلامت برگشتین خونه و زندگی جدید رو شروع کردین ❤️❤️🌹🌹

بالاخره زایمان کردی خواهر مبارک باش

مگه واسه طبیعی هم سوند وصل میکنن؟😐

سوال های مرتبط

مامان جوجولو مامان جوجولو ۶ ماهگی
مامان مهرادی مامان مهرادی ۳ ماهگی
تجربه زایمان

از ۴۰ هفتگی هر روز NST میدادم که به ۴۱ هفته که بهم ختم بارداری میدادن برسم.
۲۸ تیر ۴۰ هفته و ۶ روز بودم که رفتم برای NST که گفتن باید بستری شی اصلا درد نداشتم دهانه رحمم به زور ۱ سانت بود
دیگه نه ساکی برده بودیم نه چیزی به شوهرم گفتم زنگ بزن مامانم ساکمو بیاره تو خودت همینجا بمون شاید صدات کنن. ساعت ۱/۵ ظهر بستریم کردن سرم و اینا رو شروع کردن معاینه تحریکی کردن قرص زیر زبونی بهم دادن حدودای ساعت ۳ دردای پریودی اومد سراغم شدن هر ۳_۴ دقیقه ای یکبار و اذیت کننده نبودن
دیگه ساعت ۴/۵ بود اومدن دیدن فقط ۲ سانتم در حالیکه نفر کناریم ۱ ساعت قبل از من اومده بود و ۱ سانت بود شده بود ۸ سانت
دیگه گفتن پیشرفت نداره کیسه آبمو پاره کردن فقط آب بود که میرفت و حس چندشی زیاد میگفتم چقدر میخواد آب بیاد آخه صداشون کردم گفتن مثانت هم پر بوده در حالیکه قبلش رفته بودم سرویس. خیلی حس بدی بود
کیسه آبو که زدن گفتن NST خوب پیش نمیره و باید سریع ببریمش سزارین سوند وصل کردن دردش کم بود ولی هی که جیش داشتم فکر میکردم داره میریزه ماما گفت راحت باش اصلا اینجور نیست
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
مامان معجزه زندگیم🥰 مامان معجزه زندگیم🥰 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم من اصلا پیاده روی نمیکردم کلن تنبلی کردم از اول و فقط کارهای خونه و آشپزی اینا میکردم یک هفته قبل زایمانم رفتم خونه مانم اونجا که کلن بخور بخاب بودم بعد شدم طبق پریودیم ۴۰ هفته کامل دیدم از درد خبری نیست رفتم بیمارستان هاشمی نژاد گفتم من وقت زایمانم درد ندارم ان سی تی گرفتن و نوارقلب گرفتن همچی خوب بود فرستادن سونوگرافی طبق سونو ۳۷ هفته بودم بعد دکتر گفت برو هر دو سه روزی بیا چک شو من سونو اولم با پریودیم ۵ روز فاصله داشت منم گذاشتم بعد ۶ روز رفتم بیمارستان که از تاریخ سونو هم ۱ روز گذشته بود رفتم بیمارستان امام حسین ایندفعه دیگه چک کردن دهانه رحمم مثل قبل کامل بسته بسته بود نوار قلب یکم مشکل داشت گفت برو بستری شو دیگه کارامو کردمو بستری شدم ساعت سه و نیم بعد از ظهر بعد یه ۲ ساعت کمتر بهم قرص فشار دادن که دردم بگیره و چند بار میومدن ماینه میکرن بعد ۲ ساعت فکنم دردم گرفت کمکم فقط زیر دلم همش راه میرفتم بعد شدید شد و اصلا ول نمی‌کرد نیم ساعت بود درد زیاد داشتم زیر دلم فقط اومد معاینه گفت تازه شدی یه سانت همه میگفتن تا فردا همنجایی سکته کردم با این درد شدید تا فردا چجوری تحمل کنن ازون ور اونایی که طبیعی جلوی چشمم زایمان میکردن بیشتر وحشت مردم بعد نیم ساعت که دردم شدید شده بود ضربان قلب بچم بالا رفت چون بچه آماده اومدن بود و دهانه رحم من یه سانت شده بود و سری بردن برای سزارین و ساعت ۹ شب زایمان کردم و دختر قشنگم دیدم
مامان ترنم مامان ترنم روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمانم
سشنبه صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم برای تزریق آمپول فشار چون دکترم بهم ختم بارداری به علت رشد کمه بچه داده بود ساعت ۷ نیم بستری شدم ۸ تزریق شروع شد اولش دردش اصلا خیلی قابل تحمل بود و یه ساعت بعدش دردا شدید شد من هنوز تازه یه سانت باز بودم دخترا شده باشه پول قرض بگیرید ولی بیمارستان دولتی نریددددددد شیفت عوض شد یکی از ماما ها به دکترم گفت کخ اگه من تا پایان شیفتم ۵ سانت بکنم تشویقی بهم میدی دکترم گفت آره و عذاب من شروع شد و بهم ورزش نمی‌داد فقط معاینه می‌کرد دردام خیلی بیشتر شده بود ولی شکمم بالاش سفت پایین شل بود دیگه اخرای شیفتش بود که اومد گفت دکتر گفته کیس ابتو باید پاره کنم کیسه آبم رو پاره کردن که ببین بچه مدفوع نکرده باشه دردام هی بدتر میشد نه بهم اپیدورال میدادن و نه من پیشرفت آنچنانی داشتم و هرچی به دکترم میگفتم توروخدا سزارین کن میگفت بچت کوچیکه میتونی دیگه تا ساعت ۸ نیم من مرگ جلو چشمم دیدم که شکمم سفته و فشار میاد به لگنم و خونریزی داشتم ماما اومد گفت فشار نیار که رحمت پاره میشه گفتم بخدا خودش فشار میاد نوار قلب گرفت گفت قلب بچمم افت کرده که چون دکترم نبود کاری براش پیش اومده منو سپرده بود دست یه دکتر دیگه که زنگ بزنن به دکتر دوم
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۱ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۲👣🤱💕»

اومدیم خونه من هی درد داشتم با شدت بیشتر اما ایندفعه کمرم درد میکردو تا خود صبح نخوابیدم انقد درد داشتم که حالت سجده انجام میدادم و خوب بود چند بارم دستشویی رفتم ،و ترشح کشدار قهوه‌ای وقرمز داشتم
ساعت ۷صبح دردم خیلی زیاد بود که رفتیم بیمارستان nst گرفت
معاینه کردن گفتن همون ۲فینگری ولی دردم بیشتر بود
گفت برو ۱ساعت دیگه بیا پیاده روی و فعالیت داشته باش معاینه ی تحریکی هم انجام دادم
توی راهروی بیمارستان به کیک و آبمیوه خوردم و به کمک شوهرم پیاده روی کردم فعالیت داشتم ساعت ۸:۳۰رفتم شیفت ماما هم عوض شد دوباره معاینه کرد گفت تقریبا ۳فینگری ساعت ۱۰بیا ولی پیاده روی و ورزش های مربوط به لگن انجام بده که بستریت میکنم ،من دوباره توی راهرو
پیاده روی کردم اما به زور چون دردم خیلی زیاد بود
ساعت ۱۰بهم زنگ زدن گفتن بیا زایشگاه من رفتم معاینه کردن گفتن نزدیک ۴فینگری و بستری شدم درد داشتم هم کمر وهم زیر دلم و nst هم وصل کردن ،ما سعی میکردم نفس عمیق بکشم و داد نزنم هی معاینه میکردن که دهانه ی رحمم باز بشه ساعت۱۱ اومدن کیسه آبمو پاره کردن یه آب گرم از رفت یه حس عجیبی داشت بعداز کیسه آب دردم بیشتر شد دکتر اومد معاینه کردن گفت خیلی خوبه ۵فینگری .اومدن بهم سرم فشار زدن که دردم بیشتر بشه دردم بیشتر شده بود بعد من دستشویی داشتم اومدن nst و سرمو جدا کردن ،من رفتم دستشویی و برگشتم ...