۱۰ پاسخ

عزیزم منم همینطور بودم دقیقا دنیا برام به آخر رسیده بود خیلی خوب درکت میکنم یکم صبوری کنی همش تموم میشه و شیرینی مادر بودنو حس می‌کنی
فقط قوی باش و به بچت فکر کن که تو بزرگترین امیدش و همراهش تو این دنیایی
خیلی ها این روزا رو تونستن پشت سر بذارن شمام میتونی امیدت به خدا باشه
من حتی رفتم پیش روانپزشک آنقدر حالم بد بود ولی الان دیگه تموم شده و خدارو هزار بار بخاطر دخترم شکر میکنم

الهی منم همین بودم ب مرور بهتر میشی بدنت خستس و عادت نداره به شرایط جدید....با شوهرت صحبت کن یکم بیشتر بهت توجه کنه تونستی در حد یک دو ساعت بچه رو بذار پیش مادر یا کسی دیگه خودت و شوهرت دوتایی برید تفریح و بازار و....

منم همینطور بودم . حس میکنم بیشتر ماله بیخوابی افسردگی میاد سراغمون . و ماله اینکه استرس بچهارو داریم که خدایی نکرده چیزیشون نشه

بسکه توبارداری لوسمون میکنن بعدش افسرذگی میگیریم😂😂😂😂

منم همینطور بودم
تنها کسی که می تونه حالتو خوب کنه شوهرته. تا می تونه باید محبت کنه بهت. تا این دوران سختو پشت سر بزاری زودتر
ولی خب کم کم روبراه میشی

دقیقا یاد خودم افتادم افسردگی شدید گرفتم بااینک پیش خانوادم بود الان روی این بارداریم ک خانوادم پیشم نیستن شهر غریب دست تنها میترسم نکنه بازم اقسردگی بگیرم

منم اینطوری بودم دقیقا فکر میکردم از همسرم دور شدم و اون دیقه به فکر من نیست اما از هورموناست
چند روز بعد خوب میشی به نینی فکر کن درست میشه گلم

بگردم از خستگی و درده خوب میشه این روزها تنها هستی مامانت نیست

منم بیشتر ساکتم زیاد حال حوصله حرف زدن ندارم به شدت حالت عصبی بهم دست میده خودمو کنترل میکنم دیگه این روز های آخر خیلی خسته ام از درد نمیدونم خوب میشم یا نه

منم همینطور بودن البته دور از جون وضعیتم با شما خیلی فرق میکرد
الان افسرذگی بارداری هم گرفتم
هی ب خدم میگم بعدش دپباره اونطوری بشم چی…😞💔

سوال های مرتبط