اخی عزیزم درکت میکنم
🙃🙃🫠🫠
بارداری واقعا سخته. منکه دوران مزخرفیا سپری کردم و هنوزم به نظرم آسيبهايی که دیدم تو اون دوران باهامه.
ولی خدا را شکر که گذشت و الان دخترم تو بغلمه
🤩😍
منم فکر کنم هییییچوقت نتونم این روزایی که اتقدر تنها بودم و اذیت شدم گریه هایی که میکردم فراموش کنم. هیچوقت
ای جانم
می فهمت
منم مثل شما بودم
تازه طی یه اتفاق پام آسیب دیده بود و کل بارداری رو با عصا راه می رفتم
بدتر اینکه همه فک میکنن تو چقدر راحتی...
بعد چندسال هنوز انگار خسته ام
خیلی بخدا من ایقدر درد کشیدم ی شوهر مریض حالش ک بد میشد من با ی شکم گنده باید زور میزدم جابه جاش میکردم حرفایی ک شنیدم هیچوقت یادم نمیره
این بارداری بد دورانیه.همه چی آدم میریزه بهم.اعصاب و قیافه و ....
همه همین وضعیت تو را داشتیم.
اتفاقا وقتی بچه بدنیا میاد اینقدر داغونی که دلت میخواد یکی بچت رابگیره تا دردات ساکت بشه.
تازه دلدردا و شب بیداریا بچه😪😪😪😪.
الان روزای خوش داری ،بعدا اینقدر بیداری بکشی.
ایشالله که بعدا همه همراه و کمکت باشند.
الان خودت از پس کارات بر میای.
راستی هر چی سنگین تر میشی داغونتری،محل نده ،این خاصیت جنس ماده است...
من و همه این دوران را داشتیم.
زنا خیلی بدبختند....
عزیزم تو دوران بارداری بخاطر هورمون ها عصابت ضعیف تر و روحیت حساس تر میشه درک میکنم منم این روزها رو گذروندم اما در نهایت اونیکی اذیت شد خودم بودم و بچه تو شکمم بدم گفتم باسنه لغه همه از بچم که بالا تر نیست من بشینم خودمو این بچه رو اذیت کنم .
فقط بیخیال باش بزن به دره دیوونگی هرکی هرچی گفت تو یک گوشت در باشه یکی دروازه
سعی کن ریلکس کنی .مانترا گوش کن .صدای طبیعت از گوگل گوش کن مدیتیشن کن مراقبه کن و در آخر رها و آزاد باش .روح خداوند الان تو رحم تو زندگی میکنه بخاطر اون خودت رو آروم کن
میوه وجودت سلامت باشه💚🌿
اوووووووووف. من چه بارداری بدی داشتم خیلی سخت بود خیلی زیاد ...... خدا لعنت کنه شوهرمو که چقدر زجر داد منو .خدا لعنت کنه پدرمو که نه سیسمونی داد نه گذاشت مادرم بعد زایمان ازم مراقبت کنه .... برن این روزا دیگه برنگردن
اخی چقدر بد بود ...
من خوشبختانه خانوادم بودن
شوهرم خیلی کمکم کرد خیلی باهام راه اومد
حتی مادرهای دانش اموزامم هوامو خیلییی داشتن
خداروهزار مرتبه شکر دوران شیرین و خوبی بود خداهم باهام یار بود و رحمتشو سرازیر کرده بود برام و هیچ درد و تهوع و
... هیچی...
انشالله زایمانت انقدر راحت باشه که این چیزارو فراموش کنی
دقیقا منم این روزا رو گذروندم قوی باش زن خییییلی سخته هنوزم ک توشم سختههه اما فقط ب عشق دخترم میگذرونم دلیل ادامه دادنمه
همه ما روزهای سختی و گذروندیم و میگذرونیم ولی بازم خدا رو شکر ما خودمون و باید قوی کنیم ما خودمون وارد زندگی شدیم که میدونستیم پستی و بلندی زیادی داره وقتی یاد بگیریم توقعمون و از آدما کم کنیم دیگه انتظاری از کسی نداریم و این اوج قوی بودن یه انسان میشه من به خاطر اینکه خانوادم ازم دورن خیلی تو این دوران حساس و بهونه گیر شدم اما هر بار به خودم میگم به خاطر بچه ام باید خیلی خودم و قوی کنم که اگه روزی تنهای تنها شدم از پس خودم بربیام به خدا توکل کن عزیزم و بسپار به خودش انشالله جوری برات بچینه که بعد تولد نی نی کلی خنده و شادی به خونتون بیاد با غصه خوردن فقط خودت و داغون میکنی سعی کن خودت با کاری سرگرم کنی که کمتر فکر و خیال به سمتت بیاد یا وقتی خیلی عصبی میشی افکارت و روی کاغذ پیاده کن باعث میشه آروم بشی
منم درکت میکنم
بدتر از همه اینکه فقط مادر آدم تو بارداری درکش میکنه و من ۳ ساله مادرمو از دست دادم....بی مادر باردار شدن خیلی سخته....هر وقت به روز زایمانم فکر میکنم که مادرم نیست گریه میکنم....سختیا و بی کسیا الان که هیچ, نتونستم یه پرستار پیدا کنم برای بعد زایمانم....همش استرس دارم...واقعا بی کس و تنهام....حالا بعد زایمان فقط سر کله یه سری پیدا میشه برای فضولی....لعنت به سرطان که مادر جوونمو ازم گرفت
من نمیدونم شرایطتت چیه ولی تجربه خودمو میگم من کلی حرص خوردم بعدم که دنیا اومد کولیک و رفلاکس و زردی و همه با هم داشت.
فقط یه نصیحت بکنم بهت از تجربه خودم،سعی کن واقعا ریلکس باشی چون بعد که دنیا بیاد بخاطر همین حرص و جوشا نق نقو و نااارومه
سلام عزیزم
درکت میکنم
منم جای تو بودم شاید بد تر از تو
میدونی چرا چون تو بهترین شاد ترین روز زندگیم سالگرد طلاق مامان و بابام بود که داشتم از ناراحتی و و بغض خفه میشدم
هیچ کس کنارم نبود
حتی همسرم
ولی من باز محکم محکم وایسادم و جا نزدم
گذشت و من شش ماه بعد باردار شدم اونم ناخواسته یا شایدم باید گفت خدا خواسته
از لحاظ روحی داغون داغون شرایط سخت بارداری سخت هورمون ها به هم ریخته شکسته دل
هرشب گریه و گریه
حتی همسرمم درکم نمیکرد
حرفا اطرافیان حرفهای همسرم باز من گریه و از خدا طلب صبر میکردم و خودم دلداری میدادم که خلاص میشه
میگذره
بود که بچم به دنیا اومد
حالا من یه مامان بودم که با اعصاب ضعیف میخواستم بچه بزرگ کنم
میدونی من پر کَس بی کَس بودم دور و اطرافم خیلی آدم بود ولی بازم تنهابودم
خدا منو ببخشه چقدر بچم و اذیت کردم
از روی حرص از روی نادونی ناراحتیمو تو دل بچم درمیاوردم
الان یه بچه ناراحت عصبی دارم چون دوران بارداری داغونی داشتم
بعد شش سال خدا بهم یه بچه دیگه داد
و من یه مامان دیگم از لحاظ همه چی
روحم داغونه
ولی باز کوتاه نمیام چون باید خودم رو عوض کنم زندگیم به من نیاز داره همسرم بچه هام همسرم سر پسر اولم اهمیت نمیداد بهم چون یه زن شاد میخواست قوی ولی من خیلی ضعیف بودم ولی الان یه زن قوی ام همسرمم کنارمه چون خودم رو عوض کردم تو هم اگه میخوای زندگی به کامت باشه باید خودت رو عوض کنی شاد باش این تو دلی ناز یه مامان قوی و شاد میخواد مثل من نکن الآنم که دارم میگم اینارو خستم از همه لحاظ ولی آخرش باید تو خودت رو عوض کنی تا زندگی به کامت باشه عشقم پس اگه سمتت نیومد توسمتش برو
من همه اینا کمیگی را داشتم هنوزم دارم هنوزم تنهام شوهرم فقط بلده مثل اسب ازم کار بکشه و هیچوقت درکم نکرد نه محبتی ن توجهی ن اعصابی برام مونده
میفهممت منم یادم نمیره چقد اذیت شدم چقدگریه کردم چق تنها رفتم سرم زدم چق تنهابودم دردکشیدم
براهمین غلط بکنم دیگه بچه بیارم
عزیزدلم ازین دوران لذت ببر شاد باش دلت تنگ میشه انشاالله نی نی تو سالم بغل بگیری با خودش شادی میاره توخونت روحیه ت عوض میشه
هیچ وقت تو دنیا منتظر دیگری نباش، خودت باش و خودت
حالتم خراب نکن الکی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.