۱۱ پاسخ

عزیزم بچه هاهمینن هوارکشیده پدرش،ترسیده طفلک الهی
ولی زیاد گوش نده مخصوصا وقتی گریه میکنه یابازور چیزی رومیخواد همون موقع نده اینطوری همش باگریه میخواد کاروپیش ببره درست میشه نگران نباش یه کم حوصله باید داشته باشی وخونسردیتو حفظ کن پسرمنم همینه گلم

عزیزم بچه تو این سن توجه میخواد 4سال ب بعد اگه چیزی خواست همون لحظه نباید انجام داد نه همیشه مثل یه بار همن موقع یه بار بگو فردا یا مثلا چیزی خواست باید بهش پول بدی یاد بدی جمع کنه ولی اینا همش مال 4سال ب بعده اون الان حالیش نمیشه

ولا چی بگم آخه بچه ۱۶ماهه حتی لوسم بار اومده باشه دیگه تا این حد گریه کردن واسه چیزی عجیبه

اگر میبینی خیلی به مشکل میخوریم به روانشناس مراجعه کن تا راهنمایی کنن اصولی چکار کنید

وقتی میخوای به گریه هاش توجه نکنی بگو که گریه کنی نمیتونم بفهمم چی میخوای ، حواسشو پرت کن به ی عروسکی مجسمه‌ای، پسر من خیلی با مگنت یخچال و مجسمه حواسش پرت میشه .

وقتی گریه میکنه اصلن نگاش نکن ب کارت برس وقتی پسر من گریه میکنه اصلن نگاش نمیکنم بعد خود ب خودی دیگ گریشو قط میکنه

سرش داد نزنید گناه داره، می‌دونم سخته ولی اون اندازه ما بالغ و عاقل و آگاه نیست

دلیل بی تابیشو پیدا کن
گرسنگی
تشنگی
سرگرمی شاید بازی میخواد ، بچه ها تو این سن خیلی بازی حرکتی دوست دارن فوتبال، دنبال کردن، قایم موشک.
بیرون رفتن هم خیلی خوبه موقع اومدن قبلش بگید کم کم میخواید برید متوجه میشن، بعد من موقع رفتن بای بای میکنم مثلا بای بای سرسزه، بای بای تاب
و حواسشو به ی چی دیگه پرت کنید

با گریه کاراشو را برده دیه زمانی ک میبینی بخاطر چیزا الکی گریه می‌کنه گاهی محل نده هواسش پرت کن زیادم بیرون نبر هفته یکبار یا دوبار بد عادتش کردی

واقعا خیلی بد کم‌کم از سرش میافته

سلام واسش،جایزه بخر بگو اگه این کارو نکنی واست جایزه میخرم من پسر اولیم همین طور بود سرشو با خرید گرم میکردم

سوال های مرتبط

مامان کیان❤️👨‍👩‍👦 مامان کیان❤️👨‍👩‍👦 ۱ سالگی
#قطع شیردهی
کیان ی مدت بود اصلا هیچی نمیخورد فقط شیر مادر.و اینکه کلا چسبیده بود بهم.تا اینکه ی عکس تو گهواره دیدم خواستم بر اون اساس تایمشو کم کم زیاد کنم و از شیر بگیرمش و اومدم شنبه صبح تو خواب ساعت نه خورد و تا دوازده دیگه نخورد اومد سمتش دیگه رفتم یکیشو نوکشو کامل لاک قرمز زدم گفتم اوف شده اونم بیخیال شد و اون یکیشو خورد.با مشورت بزرگترا دیگه تصمیم گرفتم اون یکیشم فرداش بگیرم.فردا صبحش ساعت نه اون یکیشو خورد و رفتم لاک زدم.من و پدرش باهاش بازی کردیم و سرگرمش کردیم اومد سمتش دید اوف شده ناراحت شد و دوباره رفت سراغ بازیش.هر ده دقیقه ی ربع میومد و میدید اوف شده و منم بعد از ظهر پیاده بردم خونه عمه اش.اونجا سرگرم شد تا شب.اومدیم خونه باباش رفته بود سر کار عمه هاش اومدن تا سه شب کلافه بود و میخاست بخوابه و نمیتونست تا اینکه باباش اومد بغلش کرد تو بغل بابا خوابید.تا هفت صبح.دوباره پاشد ی چهل دقیقه ای گریه کرد و دوباره بغل باباش خوابید تا ده.پاشد بردمش خونه اقوام تا شب با بچه ها بازی کرد و گاهی وقتا میومد نگاه می‌کرد و منم میگفتم اوف شده.بعد از ظهرش بغلش کردم و رقصیدم تو بغلم خوابش برد.شبشم اومد خونه تو راه خوابیده بود نصف شب یکی دو بار پاشد و شیشه شیرش که توش آب بود و خورد و منم میگفتم اوف شدم دوباره خوابید.روز سومم دوباره صبح تا شب رفتیم خونه ی عموش و اونجا سرگرم کردیم و خداروشکر رفته رفته بهتر شد.تا ی هفته هر از گاهی میومد سمتش و منم میگفتم اوف شده و لاکشو پاک نمیکردم.شیر و آبمیوه هن دوست نداره بخوره.ولی خداروشکر غذاش خوب شده و روز دوم و سوم کمتر شد اما دوباره خوب شد..

اومدم بهتون بگم اگه میخایین بگیرین توکل کنین بر خدا و از ائمه کمک بگیرین.اولش کمی سخته اما نگران نباشید.