۱۱ پاسخ

آخی چقد دکترس احمقه واقعا خیلی مهمه دکترت چجوری باشه خداروشکر من که دکترم اینجوری نیست میگه اگه نتونستی سریع میبرمت سزارین

آخی بیچاره
خدا کمکش کنه
چه اصراریه وقتی نمیشه نمیاد
لعنتیا

۳ روز بدون غذا نگه میدارنا، خواهر منم این بلا سرش اومد ۳۷ هفته فشارش بالا بود رفت بیمارستان سر خیابونشون فشارش و چک کنن بردن بستریش کردن تا سه روز هی معاینه تحریکی و آمپول فشار زدن ب ما هم اجازه نمیدادن ببینیمش، حتی نمیذاشتن مرخص کنیم ببریمش جای دیگه خلاصه کلی کتک زدنش، فحش دادن ک باید طبیعی زایمان کنی بعد ۳ روز از استرس و گرسنگی رفت تو کما از ترس بردنش سزارین کردن ما ک بیمارستان آرش تهرانپارس و گذاشتیم رو سرمون ولی گفتن دستور داده شده تا لحظه آخر طبیعی باشه

من ۵ساعت زایشگاه بودم با آمپول دردم نگرفت بردنم سزارین
بعضیا از شمرم بدترن آخه ۳ روز؟

و منی که ترسیدم نکنه مثل ایشون شم😬🤕

منم همینطور شدم دو روز فقط‌ آمپول فشار و مایعنه و هزار بلا بدبختی سرم اوردن آخر بزور طبیعی اومد ولی دومی سر اورژانسی شدم
اگر طبیعی خودم دردام شروع مبشد ب بیمارستان نمی‌کشیدم طبیعی بهتر بود ولی بیمارستان خیلی عزاب میدن ادمو

اینجا اصفهان اینجوری نیست یک ساعت میبیننت اگ نمیتونستی سزارین میکنن زیاد حالتو ندارن

وایییی بنده خدا 😐اینا دیگه کی آن طرف داره عذاب می‌کشه چون خودشون نزاییدن درک نمیکنن

وااااا مگه میشه؟! بیست چهارساعت بعد تزریق امپول فشار باید سزارین بشه چون جنین مدفوع میکنه

کدوم بیمارستانه مگه؟؟🫤

یزیدن بخدا

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۱ ماهگی
ولی گفتن نه نمیشه
بلند شو ورزش کن چیزی نمونده و من هی می‌پرسیدم خب کییییی ولی جواب نمیدادن
دیگه کلافه شده بودم و بهم میگفتند تو ماسکت نفس بکش خب ولی اصلا فایده نداشت (نگو گازش تموم شده بوده و خداروشکر که تموم شده بود چون بعد فهمیدم تخت کناریم بخاطر ماسک بیهوش شده بود و بچش هم نفس کم آورده بود و اخر هم رفته بود دستگاه)

خلاصه این وسطا یبار هم کیسه آبم رو زده بودن ولی دقیق یادم نیست چند سانت وای دردش بعد از اون خیلی بد تر شد و پیشرفتم خیلی کند بود و این کلافه کننده بود

این وسط هی مامام هم میومد و می‌گفت شکل سجده باش و من تا یکم صاف میشدم دعوام میکرد 😵‍💫🤣
چون هی میگفتم میخام برم دستشویی اومد بهم سوند هم وصل کرد که اصلا درد نداشت و همون موقع هم جدا کرد
ولی من بازم میخواستم برم دستشویی ولی می‌گفتن فشار سر بچس و بیخود میگی ولی این فشار دستشویی که داشتم باعث میشد ناخودآگاه زور وارد بشه و ماما می‌گفت زور نزن انقدر الان وقتش نیست ولی من اصلا نمی‌دونستم چجوری دارم زور میزنم که کنترل کنم
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..