#تجربه_زایمان_قسمت دوم

رسیدم بیمارستان نیکان سپید معاینه شدم دیدند رحم تقریبا دیگه به ۵ رسیده سریع به دکترم خبر دادند ،خدا خیرش بده خیلی زود خودش رو رسوند
ساعت ۲ وارد اتاق عمل شدم اما دکتر بیهوشی دیر کرده بود و هرچی پیج میکردند نمیومد ، من با وجود درد زیاد ترس بهم غالب شده بود
دکار بیهوشی اومد و هرچی التماس کردم من رو بیعوش کنند گوش نداد،با گریه های من بی حسی رو زد شروع کردند به ضدعفونی بدن من همه رو حس میکردم گفتم تورو خدا شروع نکنید من همه رو میفهمم ،دکتر بیهوشی نفهم گفت آره میفهمی ولی حس نمیکنی قطعا😐 گفتم به خدا حس میکنم گفت پای راستت رو بیار بالا ،آوردم۰ پای چپت رو بیار بالا،آوردم
یهو گفت بیهوشی بزنید😶
یعنی اونقدر بیشعور که به من حق انتخابی ندادن ومن تمام عوارض کوفتی بی حسی رو کشیدم اما بیهوشی واقعا خوبه۰
تو ریکاوری هم زود بهوش اومدم فقط حس بد اینجا بود که یه راهرو سفید بود همه پرستارا با هم در حال حرف زدن بودن هرچی میپرسیدم بچم کجاست؟حالش چطوره همه رد میشدن و میرفتن دیگه شک کرده بودم مردم و حالیم نیست😰

۱۰ پاسخ

مبارک باشه عزیزم بسلامتی
ی سپتل شمایی ک میخاستی سز بشی چیکار ب سانت رحمت داشتن؟؟؟؟؟
و اینکه با نامه دکترت تازه هزینه بیمارستان شد ۲۳ ت؟ چقد زیاد. میزارن دوتا همراه داشته باشی؟؟

خداکنه منم مثل شما انقدر زود پنج سانت بشم طبیعی بیارم
حالا کسایی که طبیعی میخوان تا چهل هفته کوه میکنن ولی دوسانت باز نمیشن

سلام گلم خوبید.
من گلدوزی یاد گرفتم و میتونم دیوارکوب تولد و سالگرد ازدواج و...گیرمو کش مو بند عینک رومیزی جانماز گلدوزی شده باقیمت مناسب درست کنم.ممنون میشم ازم حمایت کنید میخوام ازین هنر کسب درامد کنم.
کلی نمونه کار و خرید و رضایت مشتری مادران گهواره همینجا قسمت سوالام برای اطمینانتون هست

تصویر

عزیزم همشون خیلی بی شعورن به خدا این پرستارا

ینی چی راهرو سفید پرستارا پچ پچ میکردن؟ترسیدم

ی سواله دیگه شما اورژانسی و یهویی رفتید بیمارستان برای عمل قبلش اصلا نرفته بپدید بیمارستان ینی لازم نیس قبلش رفت صحبت کرد نامه دکترو داد و اوکی سز رو بدن و پرونده سازی کنن؟

عه من فکر کردم طبیعی زایمان کردین اخه اولش حرف تز ۳ سانت و پنج سانت زدین... مبارک باشه انشالله ک خوش قدم باشه گل پسرتون

وای جدی میگی
بی هوشی بهنره؟؟؟؟
من ب خاطر ماستژ رحمی میگم بی حس شک

الی حقیقت داره که میگن بعد از بیهوشی خیلی درد داری بی‌حسی میگن بهتره

من پمپ درد نگرفتم و با اینکه آستانه درد به شدت پایینی دارم ولی با شیاف همه چی برام خوب بود ساعت ۲:۴۰ سورن مامان به دنیا اومد و من ۷ صبح راه رفتم۰
هزاران بار هم که به عقب برگردم دوباره سزارین رو انتخاب میکنم البته با بیهوشی ، چون وقتی از بیمارستان مرخص شدم سردرد و سرگیجه ای به سراغم اومد که شبش بردنم درمانگاه و رفتم زیر سرم😭 و طبق نظر دکتر از عوارض بی حسی بود ۰
خدا رو شکر الان خوب خوبم بماند که مدام اشکم دم مشکمه😭 اما دوباره شروع کردم به کارهای بیرونم رسیدن 😁
هزینه بیمارستان هم چون پزشک نامه سزارین اورژانسی داد بیمه محسوب شد و اتاق دو تخته با همراه شد ۲۳ میلیون و ۵۸۰ تومان

وزن بچه هم خدا رو شکر با اینکه زود اومد بد نبود و ۳ کیلو شد و دستگاه هم نرفت

انشاالله بهترین ها توی این مسیر سر راهتون قرار بگیرند و دامن همه چشم انتظارها به زودی سبز بشه ۰
😍😍😍

پ۔ن : وقتی راجع به چیزی اطلاعات ندارید دیگران رو نترسونید که بیهوشی از طریق لوله گذاری توی بینی یا دهانه😤😤😤 کلا از طریق انژوکت بود

سوال های مرتبط

مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۲ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان
با صندلی رفتیم بالا و شروع کردیم تا بیان دنبالم با مامانم و شوهرم عکس گرفتن بعد خانم پرستار اومد دنبالم منم بای بای کنان همراه پرستار از همراهانم جدا شدم
وارد اتاق عمل شدم و با کادر درمان بسیاااار مهربون و جوون روبه رو شدم
بهم گفتن نی‌نی چیه اسمش چیه گفتم دختر اسمش دلرباست
یکی از پرستارا گفت چه خوشحال شدم اسمش رو نمیزاری یلدا اخه چیه اسم بچه رو بخاطر یلدا بزاری یلدا
بعد دکترم از راه رسید اومد من از قبل به دکترم گفتم از عمل میترسم بخاطر همین بیهوشم کنید
دکترم اومد پیشم گفت ببین میل خودته که بیهوش بشی یا بی حس اما این رو بدون که بیهوشی یک در صد اگر وارد خون بچت بشه خطرناکه و درد بیهوشی بعد از عمل بیشتره و …
قول میدیم اذیت نشی بخاطر آمپول بی حسی و خلاصه مخ من رو زدن و من بخاطر آسیب ندیدن دخترکم قبول کردم که بی حسی انجام بدن
دکتر بی حسی اومد پیشم گفت نمیزارم دردت بگیره با نازک ترین آمپول بی حس می‌کنم فقط بشین سرت رو بنداز پایین و بدنت رو شل بگیر در همین حین یکی از کادر مهربون اومد دستم رو گرفت گفت اگر دردت گرفت دست منو فشار بده
سرم رو انداختم پایین دکتر گفت نفس عمیق نفس عمیق کشیدم و بدون هیچ دردی کمرم بی حس شد و کمکم کردن دراز کشیدم و بدنم خدا را شکر گرم شد چون خیلی سردم بود
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان totfrngi🍓 مامان totfrngi🍓 ۱ ماهگی
تجربه من از سزارین البته بدن تا بدن فرق داره و ممکنه واسه همه یکی نباشه
من دیروز کارای پذیرشم رو انجام دادم و گفتن امروز ساعت ۶ صبح بیا بیمارستان
وقتی رفتم همه چیز واسه حضور من اماده بود از تخت و سرم بگیر تا ...
خب لباس پوشیدم و بهم لاین وصل کردن و یه نیم ساعت بعدش هم بردنم اتاق عمل، اول صبح همه سرحال بودن و واقعا محیط خیلی خوبی بود و هرکدوم وظیفه خودشون رو انجام میدادن منو اماده کردن و حدود ۴۰ دقیقه بعد دکترم اومد با اومدن دکترم، دکتر بیهوشی کار خودشو شروع کرد چون از قبل صحبت کرده بودیم من تصمیم داشتم بی حس شم
امپول بی حسی حتی اندازه لاین سرم هم درد نداشت فورا بعد از زدن امپول پاهام شروع به سنگین شدن کرد و دکترم هم توی بی حسی سوند رو برام وصل کرد که اصلا متوجه نشدم
بعدش هم که از بی حسی من مطمعن شدن کارو شروع کردن که من اصلااا متوجه نشدم و وقتی دکترم گفت مبارکه متوجه شدم بچه رو در اوردن و بعدش صدای گریه بچه ام اومد و بردن تمیزش کردن توی این حین دکتر بیهوشی از مراحل تمیز کردن دخترم و در اودن جفت از رحم و خودم فیلم گرفت که بعد از پایان عملم برام فرستادش
دخترم رو لباس پوشوندن و اوردن چسبوندن به صورتم و خیلی حس قشنگی بود بعدم حدود ده دقیقه طول کشید که بخیه زدن در کل همه تایم زایمانم نیم ساعت بیشتر نبود که بعدم انتقالم دادن به ریکاوری بعدم بخش