۱۳ پاسخ

الهی عزیزم چقدر سخت گذشته بهت، خدا رو شکر که بچه تون رو زو سالم بغل گرفتین و تموم شد سختی های زایمان

اخی عزیزم خداروشکر به هر حال تموم شد. ولی یه سوال من نفهمیدن چی شد شما اول بریچ بودی بعد تو ۳۶ هفته سفالیک شدی بعد زمان زایمان باز بریچ شده بود نینی؟

خداروشکر ب سلامتی بغل گرفتیش
خدا حفظش کنه
بعد سزارین اذیت نشدی؟؟
درد طبیعی بدتر بود یا سزارین؟؟

انگار این زایمان منه

بازم تولد گل پسرتونو تبریک میگم عزیزم خدا حفظش کنه چه قلم زیبایی داری عزیزم مول یک داستان هیجانی تا آخر خوندم و بغض کردم ممنون که با این همه گرفتاری وقت گذاشتی و برامون کامل توضیح دادی ولی کاش شهر و اسم بیمارستانم میگفتی بهمون الان حالت چطوره انرژیت خوبه؟

آخی عزیزم خداراشکر که به خیر گذشته و بچه بسلامتی به دنیا اومده

اخی چقدر اذیت شدی عزیزم 🥺🥺
از همون اول ادم باید سزارین بشه ، نه اینکه دوتا درد رو بکشه 😑😑

برو ازشون شکایت کن حق طبیعیته حالا چون مادری دلیل نداره درد بکشی اونا باید زودتر میفهمیدن

ای جان مبارک باشه .مادر دردکشیده وعزیز التماس دعا دارم منم سزارین سوممه خیلی میترسم توروخدا برام دعا کن .مرسی

و من تمام قسمت های زایمان خواندم و نگران تر شدم یعنی من قراره چه اتفاقی برام بیفته

🥲 الهی که همیشه سلامتی باشه براتون
الحمدلله که زایمان کردی و به خیر گذشت
ان شاءالله با نی نی قشنگت بهترین خاطرات رو تجربه کنی

منم دقیقا عین شما شدم..اورژانسی عمل شدم و بخیرگذشت.

الهی عزیزم پاقدمش پر خیروبرکت باشه براتون

سوال های مرتبط

مامان کوروش🌓 مامان کوروش🌓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی و سزارین
پارت چهار

خلاصه حرفی که ماما میتونست ساعت ۲ شب بهم بگه و به زجرای من پایان بده،ساعت ۵ زد و گفت نمیتونی زایمان کنی باید تماس بگیرم با دکتر و بری اتاق عمل..من ۶ ساعت درد بی وقفه کشیدمو حدود ۷ -۸ سانت باز شده بودم ولی هیچ……..از ساعت ۴ تا ۵ صبح فقط جیغ میکشیدمو زجه میزدم گاز رو هم ازم گرفته بودن و سزارین شدنم صد در صد بود..میگفتم حداقل یه چیزی به من بدید من دردم آروم بگیره.مرگ رو قشنگ حس‌میکردم اما اصن هیشکی براش مهم نبود.دکتر ساعت ۵ و بیست دقیقه اومد و خودشم یه معاینم کرد گفت این نمیتونه طبیعی زایمان کنه سریع ببریدش اتاق عمل تو‌ معاینه آخر دیگه از ته وجودم جیغ میکشیدم.واژنمو نمیدونم با چی شستشو دادن و یه درد شدید دیگه هم کشیدمو دیگه اومدن النگومو باند پیچی کردن و سوند وصل کردن و عین یه تیکه گوشت منو انداختن رو ویلچر و بردن سمت اتاق عمل.مامانمو مادر شوهرم و‌دیدم اون بیچاره هام گریه میکردن از جیغ های من و خانمی که منو میبرد سمت اتاق عمل همش بهم دلداری میداد غصه نخور الان تموم میشه دردات تو تلاشتو کردی نشد و ..هرکی تو بلوک زایمان نگام میکرد دلش برام میسوخت از حال و روزم،بعد زایمانم تا اومدم تو بخش یه خانومی اومد گفت خداروشکر که زایمان کردی من میدیدم چقد خون ازت رفت و چقد اذیتت کردن..رفتم اتاق عمل و التماس میکردم بهم یه چیزی بزنین دردام تموم شه،انقباضام تو‌اتاق عمل رسیده بود به ۲۰ ثانیه یکبار بازم بی شرفا میگفتن دکتر صبر کن شاید طبیعی زایمان کرد دکتر گفت این نمیتونه شرایطشو نداره...
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان nazi&nora مامان nazi&nora ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
آخه میخواستم دکتر خودم منو عمل کنه
اما ساعت ۳نصف شب دردام شدید تر شد و خودم رفتم به پرستارا گفتم وچون زایمان پیشرفت کرده بود اورژانسی منو اتاق عمل بردن و من از درد داشتم میمردم و با بدترین حالت آماده برای سزارین شدم درحالیکه دکتر شیفت میخاست عملم کنه و من با درد شدید بودم خلاصه رفتم رو تخت عمل امپول بی حسی در مقابل اون دردا برا من اصلا درد نداشت من بی حسی تو پاهام رو حس کردم و دردام آروم شد ولی لرزش دستام که نمیدونم به خاطر ترس بود یا بی حسی داشتم که دکتر بی هوشی گفت طبیعیه بعد دو سه دقیقه صدای دخترم رو شنیدم که تو اون شرایط از ته دل خندیدم و خوشحال شدم که سالمه و صورت زیباش که همه ی پرستارا ازش تعریف میکردن عمل تقریبا یه ربع طول کشید ومنو تو ریکاوری بردن اونجا صدای همسرم رو می شنیدم که حالمو از پرستار میپرسه ولی من لرزش شدید داشتم تااینکه داشتن منو به بخش انتقال میدادن که دخترم و خواهرم وهمسرم رو دیدم که همه خوشحالن .
تجربه زایمانم خوب بود ونمیدونم که چه حکمتی بود که به خاطر ۳تا۴ساعت دکتر خودمم عملم نکرد و این ناراحتم میکنه .
مامان فندق 💙 مامان فندق 💙 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه سزارین...

سلام خانما انشالله که همگی روز خوبی رو گذرانده باشید؛
اومدم که از تجربه زایمان سزارینم بگم؛

از اونجایی که بچه من سفالیک بود و کاملا سرش پایین بود دکترم هرسری که میرفتم بهم میگفت باید زایمان طبیعی انجام بدی. البته واسه خودم هم بین طبیعی و سزارین فرقی نبود و بیشتر دوس داشتم طبیعی زایمان کنم تا اینکه هفته آخر که واسه چکاپ رفتم بهم گفت چون دیابتی هستی و سرکلاژ بودی و استراحت مطلق میخوام واست سزارین انجام بدم چون اکثر بچه هایی که مادراشون دیابتی هستن سرشونه های درشتی دارن که منم قبول کردم و قرار شد برای صبح روز یکشنبه ۲۰ آبان عمل سزارین انجام بده، شنبه شب رفتم بیمارستان کارای پذیرش انجام دادم قرارشد یکشنبه صبح ساعت ۸ بیمارستان باشم و یکشنبه رفتم بیمارستان آماده شدم واسه اتاق عمل ساعت یک ربع به ۱۰ بود که منو بردن اتاق عمل و آماده کردن دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی زد و پاهام شروع کردن به داغ شدن و سنگین شدن بعد ۲_۳ دقیقه احساس حالت تهوع کردم که به دکتر بیهوشی گفتم گفت طبیعیه بخاطر بی حسی که بهت زدیم الان خوب میشه و ۱_۲ دقیقه بعد خوب شد، من در حین عمل از تصویری که رو کاشی های دیوار اتاق عمل افتاده بود همه چیزو داشتم میدیدم، چند دقیقه بعد احساس تکون تکون کردم و احساس کردم شکمم داره خالی میشه دیوار نگاه کردم دیدم دکترم بچه رو برداشته و به ثانیه نکشید که صدای گریه پسرم بلند شد و واقعا حس خیلی خوبی بود ، پسرم آوردن تماس پوستی دادن و بعد بردنش که به همسرم و خانوادم نشون بدن.
ادامه تاپیک بعد ...
مامان عزیزکم🫀 مامان عزیزکم🫀 ۸ ماهگی
تجریه زایمان ۳:
پسرم ساعت ۴:۱۵ بدنیا اومد😍😍😍😍
و نمیتونم اون حس رو اصلا توصیف کنم🥲🥲🥺🥺😍 و تماس پوست با پوست انجام دادن.
عملم تا ساعت ۵ عصر طول کشید و نیم ساعت هم‌تو ریکاوری موندم که اونجا پسرم سینمو مکید.
من ۵:۳۰ عصر اومدم بخش و تا ساعت ۲ شب هیچی نخوردم چیزی‌زیر سرم‌نزاشتم تا حد ممکن سرم و تکون ندادم ولی سر ذوق اومده بودم و فک کنم یکم زیاد حرف زدم😅🤣 ساعت ۸:۳۰اینا بی حسی کمرم و پاهام از بین رفت یکم سوزش بخیه داشتم که دو شیاف استفاده کردم و هر ۷،۸ ساعت یه بار شیاف میزارم و دردش بنظرم قابل تحمله.
ساعت ۲ شب سوندم رو درآوردن دیگه خوردن رو با مایعات و نسکافه شروع کردم بعد بلند شدم و سرویس بهداشتی رفتم و خداروشکر همه چیز خوبه
بنظرم بدترین قسمت زایمانم یک اونجایی که میان بعد عمل چن بار رحمت رو ماساژ میدن دو اولین بلند شدن و راه رفتن واقعا سخته و سوم اینکه تا ۲،۳ روز آدم شیر نداره 🥺🥺پسرم دیشب از شدت گرسنگی تا صبح گریه کرد و منم پا به پاش گریه کردم🤦🏻‍♀️
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 روزهای ابتدایی تولد
بعد هم رفتم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت
همه کادر اتاق عمل زن بودن بهم گفتن بشینم رو تخت تا آمپول بی حسی رو دکتر بی حسی بزنه دکترم گفت خم شو دستت رو بذار رو زانوهات شونوهات رو شل بگیر و یهو اگر درد هم داشتی به عقب برنگرد
بعد سریع آمپول رو زد یه سوزش داشت ولی دردناک نبود زیادی سریع گفت دراز بکشم پاهام داغ شد و مور مور میشد گفت کم کم بی حس میشی
من خیلی میترسیدم به دکتر بی حسیم گفتم پیشم بمونه و دستم رو بگیره خیلی دکتر خوبی بود حسابی بهم دل داری میداد بهم می‌گفت آیت الکرسی بخونم و صلوات بفرستم تا آخرش هم بالا سرم بود
بعد پرده رو کشیدن بهشون گفتم من هنوز یه حس هایی دارم بهم گفتن نگران نباش اول تست میکنیم
بعد بهم گفتن پاهام رو بالا ببرم که من نمیتونستم و یه سری کارای دیگه که من نفهمیدم چون پشت پرده بودم
خلاصه شروع کردن به زایمان که من فقط یه حسایی داشتم به دکترم گفتم من حس میکنم که انگار لایه شکمم داره باز میشه یا دارن بهم دست میزنن گفت درد داری گفتم نه فقط یه حسی دارم گفت چون بی هوش نیستی متوجه میشی ولی درد نداری پس خوبه
بعد هم بچه رو خواستن خارج کنن من قشنگ احساس خالی شدن شکمم رو به یکباره فهمیدم یه جیغ هم زدم درد نداشتا یه حسی بود😂🤭
خلاصه نی نی دنیا اومد اونا تو همون اتاق عمل به نی نی دستبند شناساییش رو وصل کردن و پاکش کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم
با دیدنش انگاری دنیا رو بهم دادن از خوشحالی گریه کردم گفتم خداروشکر 😍
الهی این حس نصیب همتون 💚
ادامه تایپک بعد
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان ~°boy♡girl°~ مامان ~°boy♡girl°~ ۵ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده