تجربه زایمان طبیعی و سزارین
پارت چهار

خلاصه حرفی که ماما میتونست ساعت ۲ شب بهم بگه و به زجرای من پایان بده،ساعت ۵ زد و گفت نمیتونی زایمان کنی باید تماس بگیرم با دکتر و بری اتاق عمل..من ۶ ساعت درد بی وقفه کشیدمو حدود ۷ -۸ سانت باز شده بودم ولی هیچ……..از ساعت ۴ تا ۵ صبح فقط جیغ میکشیدمو زجه میزدم گاز رو هم ازم گرفته بودن و سزارین شدنم صد در صد بود..میگفتم حداقل یه چیزی به من بدید من دردم آروم بگیره.مرگ رو قشنگ حس‌میکردم اما اصن هیشکی براش مهم نبود.دکتر ساعت ۵ و بیست دقیقه اومد و خودشم یه معاینم کرد گفت این نمیتونه طبیعی زایمان کنه سریع ببریدش اتاق عمل تو‌ معاینه آخر دیگه از ته وجودم جیغ میکشیدم.واژنمو نمیدونم با چی شستشو دادن و یه درد شدید دیگه هم کشیدمو دیگه اومدن النگومو باند پیچی کردن و سوند وصل کردن و عین یه تیکه گوشت منو انداختن رو ویلچر و بردن سمت اتاق عمل.مامانمو مادر شوهرم و‌دیدم اون بیچاره هام گریه میکردن از جیغ های من و خانمی که منو میبرد سمت اتاق عمل همش بهم دلداری میداد غصه نخور الان تموم میشه دردات تو تلاشتو کردی نشد و ..هرکی تو بلوک زایمان نگام میکرد دلش برام میسوخت از حال و روزم،بعد زایمانم تا اومدم تو بخش یه خانومی اومد گفت خداروشکر که زایمان کردی من میدیدم چقد خون ازت رفت و چقد اذیتت کردن..رفتم اتاق عمل و التماس میکردم بهم یه چیزی بزنین دردام تموم شه،انقباضام تو‌اتاق عمل رسیده بود به ۲۰ ثانیه یکبار بازم بی شرفا میگفتن دکتر صبر کن شاید طبیعی زایمان کرد دکتر گفت این نمیتونه شرایطشو نداره...

۱۷ پاسخ

عزیزم چرا دکتر می‌گفت نمیتونی طبیعی بیاری

وای عزیزم خدا به داد اونا برسه که کمکت نکردن و زودتر دکتر رو خبر نکردن خدا رو شکر الان خوبید

عزیزم خیلی حیلی سختی کشیدی
امیدوارم زودتر این خاطره تلخ رو فراموش کنی
و هر کی باعثش شده به سزای عملش برسه

خدالعنتشون کنه عزیزم خیلی ناراحت شدم 😓

چرا نمی‌تونستی با اینکه اینقدر باز شده بودی لگن تنگ بود ؟

مگه معاینه لگنی نشده بودی ؟
دکتر بگه لگنت برا زایمان طبیعی خوبه یا نه ؟
من خواهر شوهرم زایمان سزارین کرد چون لگنش کوچیک بود

چقدرررر سخت چقدر درد کشیدی وایییی خدا🥺خیلی ناراحت شدم اشکم در آومد😓

من که اینها خوندم خیلی ترسیدم خدایا کمکم کن من ۱سانت نیم بازم ولی هنوز خبری نیست شبها دردم میگیره خدایا خودت یه نگاهی بکن به همه ما خودت بندی بستی خودتم بازش کن خداجونم من طاقت درد ندارم

منم گفتن حیفه طبیعی زایمان نکنه مثل تو جقد درد کشیدم اخر طبیعی با بدلختی زایدم

ادامش؟
لگنت تنگ بود ؟!

خدا لعنتشون كنه منم دو سه روز با امپول فشار و معاینه درد کشیدم اخرش هم سزارین شدم

میگفتی وقتی شرایط ندارم چرا از اول نگفتید این شرایط که گفتن نداری چی بود حالا

عزیزم خیلی غصه خوردم واست انشالله این ماماها نابود شن لعنت بهشون اینقدر بی مسئولیتن.انشالله از این به بعد تو زندگیت فقط خوشی و حال خوب باشه در کنار کوچولوت گلم🩷🩷🩷

خدایا چقد سختی کشیدی🥺🥺😓😓

بقیش کو پ بزار

یا خدااااا😭😭😭چقدر درد و سختی کشیدی عجب دکتر وحشی بوده

ای وای چقد سخت

سوال های مرتبط

مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۳ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه
مامان الینا مامان الینا ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان
بعد امد معاینه ام کرد الکی گفت دو سانتی ،بماند چقد بد هم معاینه کرد وقتی دستش کرد داخل واژنم انگار میخواست چنگ بندازه اینجور که من دستش کشیدم بیرون
بعد ازم نوار قلب میگرفتن هی و دم به ساعت میومد داخل اتاق یه داد بیدادی میکرد که چرا گریه میکنی
من از استرس اشکام فقط میومد بی صدا
بعد امدن برام شیاف گذاشتن که دردم رو یاد کنم اما خوشبختانه من دردم رو یاد نکردم وقتی دید که با شیاف دردم رو یاد نکردم گفت براش اینداکشن انجام بدید من سریع رفتم تو گوشی زدم وقتی فهمیدم القای زایمان طبیعی سریع رفتم داخل دستشویی درمم قفل کردم😂که خوشبختانه دکترم امد و معاینه ام کرد وقتی معاینه کرد گفت تو اصلا باز نشدی چجوری تورو معاینه کرد که گفته دو سانت بازی
بعد گفت باتوجه به سنو ایشون و علائمی که داره باید سزارین میشد چرا هنوز اینجاست دیگه باهام بحثشون شد اما دکتر باهاش راه امد گفت باشه تا ۶،۷صبر میکنم اگه دردش رو یاد کرد که هیچ اگه نکرد باید مریض منو اماده کنید برای عمل
خلاصه امدن یه سرم برام وصل کردن که دردم یاد کنم با یه دستگاه خوشبختانه دستگاهشون خراب شد دیگه مجبور شدن دستی وصل کنن بهم سرم رو منم تا اون ماما میرفت بیرون از اتاق سرم رو میبستم وقتی میومد تو اتاق یکم بازش میکردم
خلاصه دوساعتی گذشت. امد تو اتاق کفت هنوز درد نداری گفتم نه اصلا دیگه اخرای شیفتش هم بود حرصش گرفته بود تیرش به سنگ خورده با اعصاب خوردی رفت خونه اش و به جز من حتی همه همکاراش هم خوشحال شده بودن از رفتنش
وقتی که رفتش دیگه تاساعت ۷ صبر کردن بعدش دکترم رفت اتاق عمل و زنگ زد بالا گفت مریض منو بفرستین پایین برای عمل دیگه منو لباس پوشوندن رفتم اتاق عمل
مامان ماهان مامان ماهان روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم طبیعی - سزارین
دوشنبه صبح دکترم اومد معاینه تحریکی برام انجام داد چون فقط یک سانت باز شده بودم. تا حدود ساعت دوازده ظهر هرچی معاینم کردن فقط دو سانت دهانه رحمم باز شده بود در صورتی که دردهام پشت هم و شدید شده بود. هرچی هم بهشون گفتم برام ایپیدورال بزنین قبول نکردن چون به چهار سانت نرسید. با دکتر که تماس گرفتن گفت کیسه آبو پاره کنن، وقتی پاره کردن متوجه شدن بچه مدفوع کرده ولی همچنان اصرار داشتن به زایمان طبیعی. ماما که معاینم کرد گفت سر بچه هنوز بالاست ولی یه چیزی حس میکنم که نمیدونم چیه، به سر پرستارشون گفت اونم معاینم کرد گفت دست بچست که قبل از سرشه
دوباره ماما معاینم کرد، بعد دکتر شیفت رو صدا کردن اونم اومد معاینم کرد و گفت دستشو جا به جا کردم و زدم کنار.دوباره ماما معاینم کرد. با هر بار معاینه هم به هم دیگه میگفتن باید سزارین بشه ولی باز همچنان معاینه میکردن. من که دیگه از درد فقط جیغ میزدم و گریه میکردم. آخه فکر کن نیم ساعت در حال معاینه شدن باشی. انگار طبیعی زایمان کرده باشم. به دکترم خبر دادن گفت آمادش کنین برای سزارین.
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
مامان یارا مامان یارا ۲ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان
دیگه زنک زدن به دکترم که اینجوری شده دکترمم قرار بود ساعت ۱۱ بیاد برای عمل من ولی دیگه چون اورژانسی شد ساعت ۹ رسید
من خیلی گریه میکردم همه چیز برام یهویی پیش اومده بود نمیدونستم باید چیکار کنم اومدن برام سوند وصل کردن من چقد استرس سوند داشتم ولی اونجا اونقدر حالم بد بود اصلا نفهمیدم چی شد فقط یکم حس چندشی داشت
ساعت ۹ بود گفتن بیا بریم اتاق عمل و من باز اشک میریختم و ریسه میرفتم همینجوری دیگه گفتم میخوام همسرمو ببینم اونام گفتن نمیشه و من باز گریه کردم دیگه پرستاره گفت حالا یه کاریش میکنیم 🤪 بردنم تو مسیر اتاق عمل چقد ترسناک بود راهرو های تنگ و سرد من لرز گرفته بودم همسرمم یواشکی از یکی از درا اومد پیشم من یکم بهتر شدم خدافظی کردیم و منو بردن چقد میترسیدم اون لحظه واقعا ترسناک بود
دیگه رفتیم تو یه سالن بزرگ تر چند تا اتاق عمل توش بود دکترمو دیدم اونم یکم استرس داشت خودش اومد کمک تختمو بردن تو اتاق عمل و اونجا پرسیدم که پمپ درد ام میتونم بگیرم یا نه که دکتر بیهوشی گفت ما اصلا نداریم داروهاشو 🥲وایییی من بیشتر حالم بد شد عین نی نی کوچولوها گریه میکردم و زار میزدم اونا ام هی میگفتن سنت کمه و برای ما دعا کن و این حرفا
یه آقایی اومد تو گفت من مسئول بیهوشیتم یه ماسک گذاشت رو بینیم گفت نفس عمیق بکش یه امپولم زد تو دستم من خوابم برد😁
مامان طنین مامان طنین ۲ ماهگی
سلام مامانا، منم میخاستم تجربه زایمانمو بگم بهتون، از بیمارستان پیامبران،
پارت اول:
دکترم برای ۲۲ م دی روز شنبه برام نوبت عمل زد و نامه بستری هم بهم داد، یک روز قبل عمل بهم زنگ زد گفت ساعت ۵ صبح بیمارستان باش برو زایشگاه کاراتو انجام بده ساعت ۷ ونیم اولین نفر میبرمت اتاق عمل، و بهم کفت یه شام سبک بخور، از ساعت ۱۱ شب هم دیگه هیچی نخور حتی آب، منم به گفته ایشون هیچی نخوردم و با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان، رفتم زایشگاه و اونجا اولین آزمایشی ک دادی رو میخان و سونو ان تی رو، یسری برگه و فرم بهت میدن پر میکنی و امضا از شوهرتم رضایت میگیرن ، یه دست لباس بهم دادن گفتن برو تو اتاق و لباساتو عوض کن، اومدن nst گرفتن و فشارمم گرفتن و انژوکت وصل کردن، حدود ساعت ۶ ونیم هم اومدن سوند رو زدن برام، البته من بهشون گفتم ک اگ ممکنه تو اتاق عمل برام سوند بذارین که گفتن اونجا میتونن برات بزنن اما اتاق عمل مرد هست خودت معذب میشی، که دیگ بهشون گفتم همونجا زدن، درد نداره فقط یه حس خیلی چرت و مزخرفه انگار همش احساس ادرار و سوزش داری ، آها اینم بهتون بگم قبل از اینک برید طلاهاتونو تو خونه دربیارین، یه خانوم رو اونجا دیدم که النگوهاشو قیچی کردن، ساعت حدود ۷ و ۲۰ دقیقه اسم من رو صدا زدن و یه خانم اومد تو اتاق جایی رو که میخاستن تیغ بزنن رو چک کرد که مو نداشته باشه و محض احتیاط با ژیلت شیو میکنه، یه آقا هم با ویلچر اومده بود منو روش گذاشتن و اسم همسرم رو صدا زدن و بردنم سمت اتاق عمل (بقیشو پارت بعد مینویسم)
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۴

من تا صبح از استرس و گرمای زیاد نخوابیدم قبل از من ینفر تو اون اتاق زایمان طبیعی داشت برای همین اتاقو بیش از حد گرم کرده بودن من گفتم گرممه برام پنکه اوردن روم لحاف انداختم و زیر باد مستقیم پنکه بودم
از ساعت ۱۲ شب حتی ابم نزاشتن بخورم خیلی تشنم بود و تا صبح یه عالمه عرق کرده بودم کل اب بدنم رفته بود
شوهرم گفته بود از پذیرش پرسیدم دکترت ساعت ۱۱ صبح تازه میاد منم با این فکر اروم بودم و گوشیم زده بودم تو شارژ رفته بودم اکسپلور اینستا😂
ساعت هشت صبح اومدن گفتن میخوایم سوند بزنیم ببریمت اتاق عمل گفتم توروخدا بزارید تو اتاق عمل وصل کنید ک بی حس باشم قبول نکردن گفتن نمیشه قانونه فلانه ولی سوند به هیچ عنوان درد نداشت فقط من ترسیده بودم گفت نفس عمیق بکش بعد گفت به پهلو شو امپول ریه بزنم گفتم تموم شد ؟ گفت اره درد داشت ؟ گفتم نه اصلا متوجه نشدم 😅
خلاصه ک سه تا بتامتازون تو یه سرنگ تزریق کردن و ویلچر اوردن شلوار پام کردن و نشستم رو ویلچر یه شنل رو شونم انداختن و کلاه سرم کردن با شوهرم و مامانم سوار اسنسور شدیم و رفتیم طبقه ای ک اتاق عمل بود
خداحافظی کردیم و من رفتم تو ….
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲
بعدازاینکه دکتر خودم اومد بالا سرم معاینم‌کرد گفت کیسه ابشو بزنید و‌کیسه ابمو پاره کردن ومن ازدرد فقط مرگ‌میخواستم و تاحدتوان جیغ میکشیدم دیگه سریع بردنم اتاق زایمان بیحسیدنخاع برام زدن دردام رفت وبعد ۲ساعت‌گفتن فول شدی زوربزن ومن چون دردام دوباره اوج گرفته بودن نمیتونستم زور بزنم اثر بیحسی کامل رفته بود باکلی تلاش زور زدن وگریه کردن دوباره اومدن معاینه گفتن سربچه نیومده زور بزن منم نمیتونستم و فقط التماسشون میکردم یکاری کنن دیگه زنگ زدن دکترم اومد بالاسرم خودش ودوباره معاینه شدم گفت ن فول نشده هم ضربان قلب خودم رفته بود بالا به علت فشار زیاد هم بچه کامل افت کرد دیگه گفت سریعا ببرینش اتاق عمل واسه سزارین اورژانسی و منم کامل بیحال و رنگ‌رو رفته شده بودم‌وتواوج درد بودم و فقط جیغ میزدم
خلاصه ویلچر اوردن‌و‌ماما سریع برام سوند وصل کرد و منو رو‌ویلچر گذاشتن‌و بردن اتاق عمل و یه دکتر سن بالا بود و دکتر خودم با چندتا پرستار سریعا همه چیو اماده‌کردن واسه عمل