۱۴ پاسخ

ای جوووونم ماشاا... بهش خدا حفظش کنه

ای خدا😍❤️ قدمش مبارک باشه😘

من مه از تخت جدا میشدم ۱سلعت تو ریکاوری

قدمش مبارک باشه عزیزم

مبارک باشه عزیزم
خیلی نازه🌸💓😍
منم دوروز دیگه زایمانمه از خدا میخوام بچمو سالم بغل بگیرم

هزار ماشالله خیلی نازه. مبارک باشه خوش قدم باشه

مبارک باشه عزیزم 😍
چند کیلوعه فندق خانوم؟

خوش قدم باشه عزیزم
زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه 😘

به سلامتیییی
خدا حفظش کنه🥰🥰🥰
برای ما هم دعا کن❤️❤️❤️

مبارک باشه
درد نداشتی؟

واقعا خوشگله خدا حفظش کنه 😍

بهم درخواست میدی من پرم

ننه جان
مبارکههه
کدوم بیمارستان بودین؟
دکترتون کی بود؟

کدوم بیمارستان بودی گلم؟

سوال های مرتبط

مامان یزدان مامان یزدان ۲ ماهگی
پارت سوم
خلاصه دکتر بیهوشی اومد و توضیح داد قرار چیکار کنن و گفت خودتو شل بگیر و سرتو خم کن و بعد آمپول بیحسی رو تزریق کرد بعد خوابیدم روی تخت و پرده رو کشیدن و دکترم اومد و عمل رو شروع کردن کل تایم عمل من استرس داشتم و حالم بد بود استرسم بخاطر بچم بود میترسیدم ریه هاش نرسیده باشه و کل تایم رو من فقط ناله میکردم و میگفتم یا امیر المومنین کمکم کن و دیدم دکترم گفت مبارکه و صدای گریه یزدان جانم اومد آخ چه حس قشنگی بود و تمیزش کردن و آوردن کنار صورتم کلی بوسش کردم
حین عمل قلبم درد گرفته بود و حالت تهوع داشتم و حال روحیم خیلی بد بود
عمل تموم شد و منو بردن ریکاوری و درد زیاد داشتم و بهم مسکن میزدن و پمپ درد داشتم دو ساعتی ریکاوری بودم بچه رو آوردن شیر بدم و بعدش با بچه رفتیم بخش.
داخل بخش هم بعد هشت ساعت اجازه دادن راه برم و مایعات بخورم
من حین عمل خونریزی کردم و داخل رحمم بالن گذاشته بودن و تا روز که مرخص شدم بالن داخل بود
فرداش هم ظهر مرخص شدم و آمدیم خونه❤️
مامان قند مامان قند روزهای ابتدایی تولد
توی ریکاوری بالا سر هر مامانی ی ماما بود ، توی تایمی ک من خواب بودم بچمو به باباش نشون داده بودن و بعد اوردن رو سینه من گذاشتن که بریم بخش، من توی اتاق عمل پمپ درد خواسته بودم و بهم وصل کرده بودن اروم بودم ، خواستم اتاق خصوصی بگیرم ک پرشده بود چون اون روز روز شلوغی بود ،رفتم اتاق دوتخته اما اونجا تنها بودم اتفاقی و کسی نیومد( اگر براتون مهمه راحت باشید حتما اتاق خصوصی بگیرید چون رفت و امد میشه من چون دوازده عمل شدم اتاقا پربود اما شانس اوردم) شیاف گذاشتن برام ، مسکن زدن ب سرمم و پمپ درد ، اروم بودم اما درد هم حس میکردم ولی بشدت گشنم بود و دوس داشتم چیزی بخورم ک هشت ساعت بعد مجاز به خوردن شدم کتچی و چای عسل و اب کمپوت و مایعات و‌اگر بری برای مدفوع بعدش اجازه میدن غذا هم بخوری ک من اخرشب رفتم غذا خوردم و بعد ازون رفتیم کلاس اموزشی ، شب منو راه بردن سرویس بردن و‌… صبح هم چند دکتر و ماما خودم و دخترم رو چک کردن ، فیزیوتراپ اومد اموزش و ورزش داد ، و بعد ازون مرخص شدیم‌
مامان دیاکو❤️ مامان دیاکو❤️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۶
راستش دروغ چرا از سزارینم میترسیدم ولی خب ادم یا طبیعی بچه میاره یا سزارین😂
یه ده دقیقه بعد منو بردن اتاق عمل همه لباس پوشیدن و وسایلارو اماده میکردن و‌مرتب از من فشار میگرفتن تا یه اقایی اومد سوزن به کمرم بزنه خیلی ترسیده بودم ولی چاره ای نبود سوزنو‌زدن و سریع منو دراز کردم و یه پرده گذاشتن جلو چشمم و شروع کردن من کاملا بی حس بودم ولی حس میکردم که تکونم میدادن دست میکردن توی شکمم و اینا یه پنج دقیقه نگذشت که صدای بچمو‌شنیدم به پسری که کنارم بود گفتم بچم‌چطوره سالمه
گفت اره سالمه الان نشونت میدن بعد از چند دقیقه که بچمو‌پاک کردن اوردنش و صورتشو نزدیکم کردن و سرمو بلند کردم که نگاش کنم که همون پسره گفت نباید تکون‌بخوری سردرد میگیری خلاصه بچمو‌ بردن لباس بپوشونن و من سردرد وحشتناکی گرفتم تا نزدیک ده دقیقه
شنیده بودم باید بعد سزارین هشت ساعت سرتو تکون‌ندی و حرف نزنی
صدای دکترمو میشنیدم که با همکارش حرف میزد و داشت همچنان بخیه
میکرد
یهو حس کردم دارم میارم بالا دکترمو صدا زدم گف اشکال نداره بیار بالا و اون پسره اکسیژنو از دماغم برداشت سرمو یکم کج گذاشت و چند تا دسمال انداخت گفت بالا بیار منم بالا اوردم و تموم موام کثیف شد بعدش حس لرز میکردم فکرکردم اتاق سرده ولی گفتن که مال عمله
خلاصه کاذشون تموم شد و پرده و برداشتن و منو بردن ریکاوری بعدش چند تاپرستاراومدن منو ببرن بخش در اتاق عمل منو کشندن روی یه تخت دیگه و بردن طبقه بالا مثل بیدمیلرزبدم‌روم پتوانداختنو بچمو‌نشونم دادنو و من خوشحال بودم
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 ۱ ماهگی
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....