تجربه زایمان پارت ۶
راستش دروغ چرا از سزارینم میترسیدم ولی خب ادم یا طبیعی بچه میاره یا سزارین😂
یه ده دقیقه بعد منو بردن اتاق عمل همه لباس پوشیدن و وسایلارو اماده میکردن و‌مرتب از من فشار میگرفتن تا یه اقایی اومد سوزن به کمرم بزنه خیلی ترسیده بودم ولی چاره ای نبود سوزنو‌زدن و سریع منو دراز کردم و یه پرده گذاشتن جلو چشمم و شروع کردن من کاملا بی حس بودم ولی حس میکردم که تکونم میدادن دست میکردن توی شکمم و اینا یه پنج دقیقه نگذشت که صدای بچمو‌شنیدم به پسری که کنارم بود گفتم بچم‌چطوره سالمه
گفت اره سالمه الان نشونت میدن بعد از چند دقیقه که بچمو‌پاک کردن اوردنش و صورتشو نزدیکم کردن و سرمو بلند کردم که نگاش کنم که همون پسره گفت نباید تکون‌بخوری سردرد میگیری خلاصه بچمو‌ بردن لباس بپوشونن و من سردرد وحشتناکی گرفتم تا نزدیک ده دقیقه
شنیده بودم باید بعد سزارین هشت ساعت سرتو تکون‌ندی و حرف نزنی
صدای دکترمو میشنیدم که با همکارش حرف میزد و داشت همچنان بخیه
میکرد
یهو حس کردم دارم میارم بالا دکترمو صدا زدم گف اشکال نداره بیار بالا و اون پسره اکسیژنو از دماغم برداشت سرمو یکم کج گذاشت و چند تا دسمال انداخت گفت بالا بیار منم بالا اوردم و تموم موام کثیف شد بعدش حس لرز میکردم فکرکردم اتاق سرده ولی گفتن که مال عمله
خلاصه کاذشون تموم شد و پرده و برداشتن و منو بردن ریکاوری بعدش چند تاپرستاراومدن منو ببرن بخش در اتاق عمل منو کشندن روی یه تخت دیگه و بردن طبقه بالا مثل بیدمیلرزبدم‌روم پتوانداختنو بچمو‌نشونم دادنو و من خوشحال بودم

۷ پاسخ

وای وای لعنت ب اون لرررررززززز بعد عمل

طبیعی بهتره ک

وااای چقد لرزش بدههه
من دندونام میخورد به هم کل ۱ ساعتی که تو ریکاوری بودم

مبارگ باشه عزیزم قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون

ادامه داره؟

دردت خیلی زباد بود بعد عمل؟ امپول بی حسی هم درد داشت؟

وای چقد از لرز عمل بدم میاد خیلی بده

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان رادمان مامان رادمان ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین پارت ۳
خب اینم بگم که من دوتا آمپول ریه وقتی ۳۴ هفته بودم زدم
یکی هم ۳۷ هفته زدم یکی هم دقیقا روز سزارین زدم
دیگه ۳۶ هفته به بعد بچه کامله ولی خب هرچی بیشتر بمونه بیشتر وزن میگیره و تکاملش بیشتره....
رفتیم اتاق عمل
لباسمو‌اوردن دقیقا جلوی چشمم یه چیز آبی دیگه هم جلوی لباسم گذاشتن که چیزی نبینم
دکتر بیهوشی گفت بلند شم بشینم
پشتم توی‌کمرم دوتا آمپول زد
تا زد از نوک پام‌داغ شد تا زیر سینه هام ....
سریع بی حس شدم
دکتر گفت پاتو تکون‌بده
ولی من نمی‌تونستم ...
بعدش شکممو شست و شو دادن
فقط حس میکردم که روی شکمم یکاری دارن انجام میدن ولی خب دردی نداشتم
تا اینکه صدای گریه ی پسرم رادمان و شنیدم 🥹🥹🥹وای خیلی حس خوبی بود
انشالله قسمت همتون
اول از دور نشونم داد بعدش رفت تمیزش کرد آورد صورتشو چسبوند به صورتم و بوسش کردم🥲
یکم حالت تهوع گرفته بودم که سریع به دکتر بیهوشی گفتم
یه چیزی زد توی سرم سریع خوب شدم😐😐
وای بعد اینکه بخیه هارو زدن
شکممو فشار میدادن😢خیلی درد داشت
با اینکه بیحس بودم ولی خیلی درد داشت
بعدش منو بردن اتاق ریکاوری
خیلی سردم بود
کلی لرز کرده بودم
میلرزیدمم
هی‌میومدن سرم میزدن برام
صدای گریه ی بچمو میشنیدم 🥹
مامای بیمارستان که از اول توی اتاق عمل بود بچمو‌اورد پیشم یکم بهش شیر دادم ‌و‌دوباره بردش
بعدش منو رادمان و بردن اتاقی که داشتیم..😍
مامان گیسو مامان گیسو ۳ ماهگی
سلام تجربه ی من از سزارین 👼🏻🤰🏻

شب قبل از اینکه نوبت داشتم رفتم و کارای پذیرش رو انجام دادم
نوار قلب از بچم گرفتن و من بیست دقیقه نباید تکون میخوردم و تعداد حرکاتش رو ثبت میکردم
شب قبل ۱۲ به بعد هیچی نخوردم حتی اب
صبح عمل منو ساعت ۹ بردن تو اتاق عمل
فضای اتاق عمل رو که دیدم استرس ناجوری گرفتم😰
پرستارا و دستیارا اومدن و تجهیزات یکبار مصرف رو اماده میکردن که یه اقای مسن اومد و فهمیدم متخصص بیهوشی هست ، یه امپول تو کمرم زد و پاهام داغ شدن بهش گفتم من پمپ درد هم میخوام که گفت رفتی تو ریکاوری برات میارم
بعد دکترم اومد که جلوی دید منو گرفتن ،پاهام رو حس نمیکردم ولی چند تا تکون شدید منو دادن در حین اینکه باهام حرف میزد یه لحظه صدای سرفه بچه شنیدم و در حد دو ثانیه صدای گریه بچم😍
بعد صداش قطع شد گفتم دکتر چرا صدای بچم نمیاد گفت داره اطراف رو نگاه میکنه 🤗
پرستار اوردش کنار صورتم 🥰صورتش خیلی کوچیک و داغ بود بعد بردنش ریکاوری
بخیه زدن دکتر حدود بیست دقیقه طول کشید و منو بردن تو ریکاوری
ادامشو تو پست بعدی میذارم
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۵ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐
مامان آرشیدا🧡 مامان آرشیدا🧡 ۳ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه سزارینم
۲۴ ام دکترم بهم وقت داده بود ولی باورم نمیشد که بالاخره روزش رسیده با خانوادم و همسرم ۶ صب‌رفتیم‌بیمارستان کارای پذیرش و کردیم و دست بند و بهم زدن و منو بردن اتاق آماده شدن
لباس مخصوص پوشیدم و بهم سرم و سوند وصل کردن ...سوند درد بخصوصی نداره فقط و فقط شدیدا چندش اوره و ازهمین حالت بد میشه
خلاصه بعدش منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل کمرم و خم کردن و آمپول بی حسی و زدن این آمپول دردش از سرم زدن کمتر بود...
پاهام خیلی داغ شدن همش حس میکردم الانه که برم رو هوا بس که سبک شده بودم...متاسفانه حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم بعد ۵ دقیقه بچمو آوردن تو شوک بودم باورم نمیشد بچه دار شدم 😁 گریه میکرد تا رو صورتم گذاشتن آروم شد دورش بگردم..عملم با بخیه زدن سرهم ۱۰ دقیقه شد منو بچه رو بردن ریکاوری دوساعت بودیم دوبار ماساژ رحمی دادن که متوجه نبودم ولی دوبار دیگ بی حسیم رفته بود ماساژ دادن و مرگ‌با چشام دیدم...من از سزارین فقط از ماساژ رحمی اذیت شدم بقیش خاطره خوبی شد ...درضمن پمپ درد هم نگرفتم با شیاف کاملا کنترل میشد ..گل دخترم و ۲۴ آبان بغل گرفتم 💋 اینم تجربه من
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۵ ماهگی
پارت ۲: 💫👧🏻❤️

اما نمیدونستم که به این راحتیا هم نیست خواهر منننن😑🙈
خلاصه اومدن سوند زدن گفتن یه نفس عمیق بکش ، نفس تموم نشده کارش تموم شد ، سخت نبود چون شل گرفته بودم درد نداشت ولی بعدش اذیت داشت انگار همش دستشویی داری ولی نمیتونی دستشویی کنی. از اونیکیا که سوند داشتن پرسیدم اونام همون حس رو‌داشتن. خلاصه اومدن فشار اینا هم گرفتن و یه یه ساعتی رو منتظر دکتر موندم. به من گفته بود ۹ اینا میاد ولی خوشبختانه تا ۸ اومد و منو اماده کردن با ویلچر بردنم سمت اتاق عمل. توی مسیرم همسرم و مادرم و خواهرشوهرامو دیدم باهاشون خدافظی کردم رفتم . بردن یه اتاق اونجام چندتا سوال تکراری کردن و بعد چند دقیقه یه اقایی اومدن و منو بردن اتاق عمل. ناگفته نماند هرکیو هم میدیدم خیلی خوش رو و مهربون سلام و حال احوال پرسی میکردن و حس خوبی میدادن به ادم. رسیدم داخل اتاق عمل دو سه نفر دختر جوون بودن و یه اقای دکتر خوش رو و خوش خنده و دکتر خودمم که اخر از همشون اومد. وسط اتاق یه تخت با روکش آبی بود و اطرافش کلی دستگاه و تشکیلات و خیلییییی سرد بود اتاق. گفتم یخ زدم ، دختره گفت اره اینجا واقعا سرد میشه بخاطر دستگاها انگار. پله گذاشتن جلوی تخت گفتن بشین رو تخت پاهاتو جمع کن سرتو ببر جلو. کمرمو باز کردن اقاهه گفتن نترسی میخوام کمرتو با بتادین بشورم بعدش با یه بتادین سرد شست شو داد و امپول بی حسی رو زد. یه چیزی مث رعد و برق احساس کردم و فکر کنم دو سه بار فرو کرد سوزنو چون درد میگرفت جاش ولی دردی نبود که اصلا نشه تحمل کرد ..
مامان هامین👶 مامان هامین👶 ۸ ماهگی
۲
رفتم اتاق عمل دوتا پسر جوون بودن که یکیشون کارای انژیوکت و اینارو انجام داد یکی وسایل عمل اماده کرد اونی که انژیوکت وصل کرد گفت نترس من تا اخر عمل پیشتم.مشکلی داشتی بهم بگو.
اول دراز کشیدم باز دستگاه وصل کردن و بلندم کردن یه خانم اومد پشت کمرمو با بتادین شست.اون اقا اومد شونمو گرفت گفت بدنتو شل کن الان تموم میشه.تو چند ثانیه تموم شد دراز کشیدم احساس کردم پاهام داره گزگز میکنه ازم پرسید پاهاتو بیار بالا گفتم نمیتونم باز اون اقاهه اومد پیشم نشست دیدم دکترم با دخترش اومد تو اتاق یه سلام و رفتن فقط حس میکردم رو تخت دارن تکون میدن به اون پسره بغل دستم گفتم الان میوفتم گفت ن نترس.فک کردم دارن شکممو ماساژ میدن ک بعد ببرن که اون اقاهه پهلوم گفت مبارکه گفتم سالمه گفت اره بعد چند دقیقه صدای گریش اومد‌.اشکام سرازیر شد برا همه دعا کردم.دیدم پرستار بچرو برد نمیدونم یهو اون اقاهه پیشم چی گفت بچرو اوردن پیش صورتم چسبوندن گفتن دیدیش گفتم اره(بهترین لحظه عمرم بود)بردن باز بچرو نگران شدم به این اقا جوونه بغلم گفتم بچم کجا بردن گفت بردن واکسن بزنن میارن تو ریکاوری پیشت.دیدم چند دقیقه گذشت لرز گرفتم به اون اقاهه گفتم و دارو زد.عمل تموم شد بردنم ریکاوری بغلم یه خانم سزارینی دیگه بود.یه بچرو اوردن ک خیلی گریه میکرد گریم گرفت گفتم بچم کجاست چرا نمیارین اون خانم سز کرده بود گفت نترس بچه توعه اینجا بغلم گریع میکنه دارن اندازه میگیرن قدو وزن.بچه من تو دستگاهه.اوردن بچرو گذاشتن رو سینم دوتا میک بزنه بعد بردن لباس تنش کردن اوردن گذاشتن رو پام بردنم بخش