۱۹ پاسخ

خلاصه که عزیزانی‌که فرمودید دعا کنم😂تا اومدم اسم بگم بی هوش شدم😐💔و من الله توفیق😂لایک بفرمایید بالا بمونه🤗

الهی قربونت برم مبارک باشهههه قدمش پر خیرو برکت🥹🫀❤️پسرقشنگم

عزیزدلممممم🥹😍من تازه دیدم اصلا تاپیکت نیومده بود برام الان خودم زدم تو صفحت مبارکت باشه قشنگم🥹😍خداروشکر که به سلامتی تموم شد سختیا انشالله همش دیگه شیرینی و‌لحظات خوب باشه برات😘😘😘

چطوری دختر بهتری
نی نی چطوره
مرخص شدی؟

مبارک باشه عزیزم، خدا رو شکر تموم شد. منم تمام مشکلات تو رو داشتم لخظه اخر مسمویت بارداری نشون داد ازمایشم بعد از 9ماه سختی بالاخره به عشقم رسیدم. الهی روزی همه ارزومندها

مبارکه😍😍😍😍😍😍

نمیدونی چقدر منتظر بودم تجربه بزاری از اول بارداری خودمون مثل هم بودیم و من همیشه واست دعا میکردم خداروشکر که نی نی نازت اومد بغلت خیلی خوشحالم برات❤️

طبق انتی چند هفته بودی گلم طبق پریودی چند هفته بودی میشه لطفا بگی🥹

سلام عزیزم الان خداروشکر بهتری ؟؟، نی نی چند کیلوعه لطفا جواب بده لباس پوشک سایز چند استفاده کردی براش؟؟

وای الهی شکر الهی هر دو سالم و سرحال بیاین خونه

مبااااارکهههههه😍😍😍خدایا شکرت😍
انشالله قدمش براتون پر از خیر و برکت باشه❤️
پس بیهوش شدی درد هم نفهمیدی😂قرار بود بیای ب من بگی پمپ درد بگیرم یا نه

ای جونم خداروشکر به سلامتی کی مرخص میشی کلی برات دعا کردم

وای عزیزممممم چقد خوشحال شدم بلخره زایمان کردی دختر وگرنه چالش هات تموم نمیشد😅خدارو هزار مرتبه شکر الان عشق قشنگت تو بغلته تموم خستگی این چند ماه درامد از تنت 🤲🏻❤️ایشالله از این به بعد فقط شادی باشه پسر قشنگت زیر سایه پدر و مادر قد بکشه عکسشم برام بفرست 🥹🧿❤️

ای جانم به سلامتی عزیزم خداروشکر حال هردوتاتون خوبه😍❤️ دقیق چند هفته بودی؟؟!

مبارکه عزیزدلم خداروهزاربارشکر
خداحفظش کنه
بچه منم ان آی سیو رفت

😍😍😍😍😍مبارکهههههههه

مبارکه عزیزم خداروشکر حالت خوبه

عزیزمممم قدمش پراز خیر و برکت باشه خداروشکر بخیر گذشت🥹😍🥰گل پسر چند کیلو بود اخرش😄

چرا از سی یو

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
سلام تجربه زایمان من پارت اول ورم پا هام خیلی شده بود ۳۷ هفته و۵ روزبودم رفتم پیش پزشکم گفت خیلی ورم داری وزنم ام خیلی رفته بود بالا توی یک هفته ۴ کیلو ونیم اضافه کردم پزشکم گف باید همش آب بخوری غذا ممنوع بعدش گفت حالا برو توی تخت بخواب یک معاینه تم بکنم معاینه کرد ۳ سانت باز بودم نامه زایمان طبیعی رو داد رفتم بیمارستان ساعت ۱۱ ونیم صبح ساعت ۵ ونیم بعدازظهر هم بردنم اتاق عمل واسه زایمان همین طور که داشتم زور میزدم یهو فشارم شده بود ۱۹ اصلا سابقه فشار بالا نداشتم اما فشارم شده بود ۱۹ سر زایمان متاسفانه واژن ام پاره شده بود از اتاق عمل اومدم بیرون خونریزی شدید کردم تا ساعت ۹ شب دوباره بردنم اتاق عمل قبل از اینکه بیهوش شم متوجه صدای قیچی شدم دکتر داشت دوباره بخیه رو باز می‌کرد که بیهوش شدم بعد از اینکه بهوش اومدم دکترم به مادرم گفت امشب باید حتما بره ای سی یو فقط براش دعا کنین ممکنه تا صبح دخترتون زنده نمونه باید حتما بره ای سی یو وتحت مراقبت باشه یک شب توای سی یو بودم فشارم خوب شده بود بردنم توبخش یک شبم تو بخش بود بچه ام سر زایمان تنگی نفس گرفته بود وبردنش ان ای سی یو ۴ شب تو دستگاه بود
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ داستان زایمان من
خوب رسیدم به تایمی که سخت ترین بود
انتظار برای فردا شدن و رفتن به بیمارستان و یه عالمه تجربه جدید که ۴قط تا اون لحظه تو کلاسای زایمان یاد گرفته بودم.
بعد از مطب دکتر رفتم یه شام خوردم و بخاطر خستگی به سختی خودمو تا ۱۲ شب نگهداشتم بیدار که غذا بخورم و بعدش ناشتا بمون تا فردا ساعت ۱۰
با کلی هیجان استرس ساعت پنج و نیم صبح راه افتادیم سمت بیمارستان. پذیرش شدم تقریبا ساعت ۶ و نیم بود. با بابام و شوهرم خدا حافظی کردم البته نمیدونستم قراره قبل از عمل نبینمشون
با مامانم رفتیم بخش جراحی زنان و خلاصه یه مقدار کار پذیرش داشتم آزمایش و شرح حال و ضربان بچه و پوشیدن لباس اتاق عمل
بعدش فرستادنم تو اتاقم تخت ۲۴ یه اتاق دو تخته بود که اون خانمی که تو اتاقم بود در حال ترخیص بود
خیلی اون سه ساعت انتظار تا اومدن دکتر سخت بود که ببرنم اتاق عمل البته تو این فاصله یبار شوهرم خوراکی اورد واسه مامانم که من رفتم تحویل گرفتم تا برا آخرین بار ببینمش خیلی سخت بود خودمو خوشحال نگهدارم چون اونم جا خورد تو لباس اتاق عمل دی م اونم خیلی نگران بود
تو این فاصله چون خیلی گشنه بودم حالم بد شد یه سرم بهم زدن تو بخش
یه ۱۰ دقیقه از سرمم گذشت که از اتاق عمل اومدن دنبالم و وحشتنکا هیجان و استرس داشتم خیلی خودمو گرفتن موقع خدا حافظی با مامانم گریم نگرفت .رو ویلچر بردنم دم اتاق عمل و دوباره شرح حال گرفتن منم با دقت جواب میدادم و با حرف زدن با نی نیم خودمو آروم میکردم و خوشحال بودم بزودی قراره ببینمش

ادامه تاپیک بعدی ...
مامان نازنین زهرا مامان نازنین زهرا ۵ ماهگی
یه پرستار اومد منو ببره برای سونو نمیتونستم پاهامو بلند کنم به زوری بردنم برای سونو اونجا دکتر سونو کرد و هی به پرستار نگاه میکرد و در نهایت گفت بچه سرش کامل تو کانال زایمانه دهانه رحم هم بخیه داره به دکترش اطلاع بدین بدو بدو اوردنم بخش و زودی بردن ان اس تی اونجا هم دو سه تا انقباض نشون داد و ماما سونو و ان اس تی رو برای دکترم تلفنی خوند دکترم گفته بود زودی اماده سزارین کنید ببرینش اتاق عمل منم اومدم خلاصه بدو بدو برم گردوندن سوند وصل کردن لباس پوشوندن و بدون خداحافظی بردنم تحویل بخش عمل دادن اونجا هم متخصص بیهوشی فوری بیحس کرد و امادم کردن دکترم رسید فوری فقط شکممو باز کرد و بچه رو برداشت دخترم گریه میکرد بردنش ان ای سی یو و دیگه من حدود یک ساعت اتاق عمل بودم دکتر گفت عملت سخت بود نمیدونم چرا این حرف رو زد ولی من تو اتاق عمل کلی دستامو چونم میلرزید حالت تهوع داشتم به هر حال تمام شد اوردنم ریکاوری اونجا هم نگهم داشتن و خلاصه از ۱۰ و ۳۰ تا ۲ شب طول کشید تا اوردنم تو بخش شبش هیچی نفهمیدم کلی مسکن برام زدن امروز صبح حالم بهتره اما لگن درد هنوز باهامه بعد عمل ساعتای ۱۰صبح راه رفتم کمی سخت بود ساعت ۱ رفتم دخترمو دیدم تو دستگاهه اما هیچی بهش وصل نیست یه شلنگ اکسیژن کنار صورتش گذاشتن و یه دستگاه که گرم نگهش داره فرشته نازم کاملا هوشیاره و منو میشناسه فداش بشم وقتی صدامو شنید بیدار شد اونقدر دقیق تو صورتم نگاه میکنه انگاری هزار ساله همدیگه رو میشناختیم
خلاصه که به سلامتی گذشت و دکتر سونوگراف نجاتمون داد
انشاالله همه باردارا با دل خوش و بی استرس زایمان کنن
مامان پویان و‌ آنیا مامان پویان و‌ آنیا ۸ ماهگی
من دیروز زایمان کردم دقیقا روزتولد خودم ساعت ۲/۴۵ ظهر .هیج مشکلی نداشتم فقط نوبت دکترم بود اومدم ان اس تی دادم طبق هفته های پیش ولی اینبار درد نشون داد خودمم شب قبلش رابطه داشتم که خیلی اشتباه بود و باعث شده بود دهانه رحمم باز بشه ..خلاصه تو ۳۷ هفته و ۵ روز معاینه شدم و گفت باید بستری بشی ..سز بودم ولی خیلی اذیت شدم شایدم خودم بددردم پمپ دردم گرفت شوهرم ولی قبول نکردن با اینکه دکتر همینجا هم برام نوشت و گفت نسخه رو دادن به شوهرم و رفت گرفت تو اتاق عمل گفتن تو بخش میزنن ولی تو بخش اصلا بهم نزدن بیمارستان دولتی بودم ..بعد از اتاق عمل و ریکاوری و بخش ..اومدم بچمو آوردن مامانم میگفت وقتی آوردنش خیلی سردش شده بود تاحدی ک داشته پاهاش سیاه می‌شده...یادم اومد تو اتاق عمل خیلی سرد بود یه خانمه گفت کولر روشن کنیم وقتی بدنیا اومد خاموش میکنیم من فکرمیکردم بخاطر استرس سردمه ولی واقعا سرد بود ..نگو بچمم بخاطر همین موضوع یهو یخ کرده بود همه اینا باعث شد که بچم پیشم بود و کمی ناله میکرد بردیمش پیش دکتر گفت تامیتونید گرمش کنید تا ساعت ۱۱ شب اگه باز اینجوری بود بستری میکنیم ان ای سی یو ..بچم بستری شد تو یه دستگاه که فقط گرمش کنه ‌‌‌..خودشون فهمیدن این مشکل از اتاق عمل شروع شده شوهرمم عصبانی ک اگه اتفاقی برای دخترم بیفته میام بیمارستانو بهم میریزم از دیشب ساعت ۱۱ بچم پیشم نیست حی میرم شیرش میدم میام تا صبح که گفتن مشکلش برطرف شده فقط منتظریم ۱۲ ظهر زردیش رو چک کنیم میترسم برا این گرم کردنه زردی گرفته باشه ...این تجربه زایمانم بود ..تلخ و سخته ک تو اتاق چهارتخته فقط تو بچت پیشت نیس ..امیدوارم شما زایمان خیلی خوبی داشته باشید و امیدوارم بیمارستان دولتی رو انتخاب نکنید ⚘
مامان پویان و‌ آنیا مامان پویان و‌ آنیا ۸ ماهگی
من دیروز زایمان کردم دقیقا روزتولد خودم ساعت ۲/۴۵ ظهر .هیج مشکلی نداشتم فقط نوبت دکترم بود اومدم ان اس تی دادم طبق هفته های پیش ولی اینبار درد نشون داد خودمم شب قبلش رابطه داشتم که خیلی اشتباه بود و باعث شده بود دهانه رحمم باز بشه ..خلاصه تو ۳۷ هفته و ۵ روز معاینه شدم و گفت باید بستری بشی ..سز بودم ولی خیلی اذیت شدم شایدم خودم بددردم پمپ دردم گرفت شوهرم ولی قبول نکردن با اینکه دکتر همینجا هم برام نوشت و گفت نسخه رو دادن به شوهرم و رفت گرفت تو اتاق عمل گفتن تو بخش میزنن ولی تو بخش اصلا بهم نزدن بیمارستان دولتی بودم ..بعد از اتاق عمل و ریکاوری و بخش ..اومدم بچمو آوردن مامانم میگفت وقتی آوردنش خیلی سردش شده بود تاحدی ک داشته پاهاش سیاه می‌شده...یادم اومد تو اتاق عمل خیلی سرد بود یه خانمه گفت کولر روشن کنیم وقتی بدنیا اومد خاموش میکنیم من فکرمیکردم بخاطر استرس سردمه ولی واقعا سرد بود ..نگو بچمم بخاطر همین موضوع یهو یخ کرده بود همه اینا باعث شد که بچم پیشم بود و کمی ناله میکرد بردیمش پیش دکتر گفت تامیتونید گرمش کنید تا ساعت ۱۱ شب اگه باز اینجوری بود بستری میکنیم ان ای سی یو ..بچم بستری شد تو یه دستگاه که فقط گرمش کنه ‌‌‌..خودشون فهمیدن این مشکل از اتاق عمل شروع شده شوهرمم عصبانی ک اگه اتفاقی برای دخترم بیفته میام بیمارستانو بهم میریزم از دیشب ساعت ۱۱ بچم پیشم نیست حی میرم شیرش میدم میام تا صبح که گفتن مشکلش برطرف شده فقط منتظریم ۱۲ ظهر زردیش رو چک کنیم میترسم برا این گرم کردنه زردی گرفته باشه ...این تجربه زایمانم بود ..تلخ و سخته ک تو اتاق چهارتخته فقط تو بچت پیشت نیس ..امیدوارم شما زایمان خیلی خوبی داشته باشید و امیدوارم بیمارستان دولتی رو انتخاب نکنید ⚘
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۳ ماهگی
تجربه زایمان2:
خلاصه صبح شنبه با شوهرم راهی شدیم بیمارستان.. اونجا سریع برام پرونده تشکیل دادن و لباس و اینا بهم دادن بستریم کردن بردنش بخش زایمان همش خانومای باردار بودن... تا عصر نگهم داشتن دردام خیلییی کم شروع شده بود یه سانت بودم قرار بود امپول فشار بهم بزنن که زایمان کنم.. ساعت. 6 اومدن سرم زدن و امپول فشارو زدن داخلش.. نیم ساعت بعد دردای من کم کم بیشتر شد که یهو حس کردم آب ازم اومد با فشار و بدون اختیار به دکتر شیفت که. گفتم اومد معاینه کرد گفت خانوم بچت مدفوع کرده باید همین الان سزارین بشی... حالا من تو اوج درد از شانسمم گفتن اتاق عمل پره باید وایسی خالی شه... تا ساعت 9 من از درد زمینو گاز میزدم و نوار قلب بچم هم هی ضعیف تر میشد که دیگه اومدن بردنم.. منم تاحالا تو فضای اتاق عمل و این چیزا نبودم مث چییی ترسیده بودم دم و دستگاه هاشونو که دیدم دیگه بی حسی برام زدن و ساعت 9 و نیم بچم دنیا اومد ولی چون گفتن ممکنه مدفوع خورده باشه بردنش اتاق نوزادان منم ندیدمش تا 12 که از ریکاوری بردنم بخش... شب دکتر اومد چنان زخمو فشار داد که مردم و زنده شدم تا صبح هزار بار مردم و هیچ مسکنی برام نزدن الان بعد گذشت دوروز هنوز درد دارم ولی هربار که به بچم نگاه میکنم همش یادم میره....
مامان آرسام😻❤️ مامان آرسام😻❤️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان سزارین
بیمارستان مهر پارت ۲
پذیرش من یک شب قبل بود ساعت ۱۱ شب که تا کارهای اداری و ازمایش …انجام شد حدود ۱۲نیم اینطوریا شد
تنها اعصاب خوردی من از این بود که دکترم گفت یازده شب ۲۵ آبان برو بیمارستان بستری شو
و نگفت صبح چه ساعتی برای عمل میادش
خلاصه همه میامدن ساعت ۶_۷ پذیرش میشدن بعد میرفتن عمل و من همچنان منتظر دکتر بودم و خبری ازش نبود اینجا داشتم کلافه میشدم دیگه زنگ منشی زدم میگفت میادش ولی چه ساعتی نمیگفت ده بار زنگ زدم و بحث کردم باهاش اخه میرفتم پذیرش بخش میگفت اطلاع نداریم کی میاد خلاصه .قبل رفتن تو اتاق عمل یه پرسنل بخش نوزاد اومد گفت بعد عمل نوازد ملاقاتی نداره و چندساعت بعد واکسن ازمایش هاش همراه با خودت ب بخش میاد اون وسط هم طلب شیرینی کرد و سرهمی قبول نکرد و گفت بلواز شلوار بده) یهو یه پرستار بود یا پرسنل بخش اومد صدام زد گفت بیا بریم اتاق عمل منم هول شدم فقط زنگ همسرم زدم بیا منو دارن میبرن مامانم همراهم بود فقط با مامانم خداحافظی کردم ساعت ۱۰ نیم یا ۱۰ بودرفتم از بس انتظار کشید تا صدام زدن بدون خداحافظی و بغل همسرم رفتم دنبال اون پرستار برای عمل تو بدو ورد شنل بود و چادر دادن بهم که رو لباسم بپوشم بعد منو فرستادن یه جایی که کل بیمار ها و پزشک ها بودن من بگو تا وارد شدم زدم زیر گریه دلم همسرمو میخواست فقط با مامانم ک همزاهم بود خداحافظی کرده. بودم. خلاصله اومدن سوالات مربوط حالا دارو خاصی بیماری خاصی از اینجور سوالات پرسیدن…
صدام زدن و گفتن برو اتاق عمل شماره ۸
دور تا دور یه فضا پر از اتاق عمل بود
خلاصه من وارد اتاق عمل شدم کرک پرم ریختااا
با اینکه سابقه رفتن ب اتاق عملو داشتم اما این اتاق با اتاق عمل قبلی فرق داشت..