یه پرستار اومد منو ببره برای سونو نمیتونستم پاهامو بلند کنم به زوری بردنم برای سونو اونجا دکتر سونو کرد و هی به پرستار نگاه میکرد و در نهایت گفت بچه سرش کامل تو کانال زایمانه دهانه رحم هم بخیه داره به دکترش اطلاع بدین بدو بدو اوردنم بخش و زودی بردن ان اس تی اونجا هم دو سه تا انقباض نشون داد و ماما سونو و ان اس تی رو برای دکترم تلفنی خوند دکترم گفته بود زودی اماده سزارین کنید ببرینش اتاق عمل منم اومدم خلاصه بدو بدو برم گردوندن سوند وصل کردن لباس پوشوندن و بدون خداحافظی بردنم تحویل بخش عمل دادن اونجا هم متخصص بیهوشی فوری بیحس کرد و امادم کردن دکترم رسید فوری فقط شکممو باز کرد و بچه رو برداشت دخترم گریه میکرد بردنش ان ای سی یو و دیگه من حدود یک ساعت اتاق عمل بودم دکتر گفت عملت سخت بود نمیدونم چرا این حرف رو زد ولی من تو اتاق عمل کلی دستامو چونم میلرزید حالت تهوع داشتم به هر حال تمام شد اوردنم ریکاوری اونجا هم نگهم داشتن و خلاصه از ۱۰ و ۳۰ تا ۲ شب طول کشید تا اوردنم تو بخش شبش هیچی نفهمیدم کلی مسکن برام زدن امروز صبح حالم بهتره اما لگن درد هنوز باهامه بعد عمل ساعتای ۱۰صبح راه رفتم کمی سخت بود ساعت ۱ رفتم دخترمو دیدم تو دستگاهه اما هیچی بهش وصل نیست یه شلنگ اکسیژن کنار صورتش گذاشتن و یه دستگاه که گرم نگهش داره فرشته نازم کاملا هوشیاره و منو میشناسه فداش بشم وقتی صدامو شنید بیدار شد اونقدر دقیق تو صورتم نگاه میکنه انگاری هزار ساله همدیگه رو میشناختیم
خلاصه که به سلامتی گذشت و دکتر سونوگراف نجاتمون داد
انشاالله همه باردارا با دل خوش و بی استرس زایمان کنن

۱۰ پاسخ

خداروشکر قدمش مبارک باشه ایشالا

عزیزم یعنی چی دهانه رحم بخیه داره؟؟؟

کدوم بیمارستان رفتی؟؟؟؟

بیمارستان مینودشت زایمان کردی؟ دکترت کی بود؟

تبریک میگم انشالله تن هر دوتون سلامت باشع🌹🌹💋

خداروشکر بسلامتی آن شالله

هفت چندومت بود زایمان کردی

ای جان چه خوب شد تجربتو بهمون گفتی...ایشالله جفتتون سلامت باشید💜

انشاالله همیشه خوب باشین و گل دخترتونم بسلامتی خیلی زود مرخص بشه...

خداروشکر😍
واقعا حس خیلی شیرینیه قدم نو رسیده مبارک

خداروشکر که حالتون خوبه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان نیهان مامان نیهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان دیار مامان دیار ۳ ماهگی
سلام مامانا الان که پسرم خوابه گفتم بیام از تجربه زایمان براتون بگم
تو تاپیک های قبلیم گفتم ک دکترم چیشد دکتر جدیدم زنک زد ساعت ۸شب گفت تا ۱۱خودتو برسون بیمارستان (مریم گلشهر)
خلاصه ما رفتیم بیمارستان من رفتم بلوک زایمان اونجا تا رسیدم ی فرمی پر کردم دوباره پرستار اومد سونو کرد و انژوکت وصل کرد برام و لباس عمل پوشوند و سوند وصل کرد از سوند بخام بگم اصلا نه درد داره نه ترسی فقط باید نفس عمیق کشید ....خلاصه بردنم با ویلچر اتاق عمل پرستارا یکی از یکی مهربونتر اونجا ی آقایی اومد از کمر برام بیحس کرد اصلا امپولش درد ندارع
بعد اون جلو صورتم پرده کشیدن شروع کردند ب عمل حین عمل همه چی آدم متوجه میشه خودش قشنگ معلوم بود دارن میکشم پاره میکنن بعد چند لحظه صدای گریه اومد منم همزمان گریه کردم پسرمو آوردن گذاشتن رو صورتم اونجا انگار دنیا رو بمن دادن خیلی لحظه قشنگی بود من عملم کلا ده دقیقه طول کشید و ۲۰دقیقه بخیه شد
بعد اون اوردنم ریکاوری ی پرستار مهربون داشت فرشته بود یعنی بشارتی گفت ازت فیلم گرفتن گفتم چون شب بود فیلمبردار نداشت گفت صبر کن خودم ازت فیلم میگیرم شروع کرد به فیلمبرداری و عکس انداختن از مانیم تا چهل دقیقه هم تو ریکاوری بودم که اونجا هم بچمو آوردن تو بقلم بهش شیر دادن
ادامه تاپیک بعد....
مامان نوا مامان نوا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۲
رفتم بیمارستان و اونجا چندنفری منتظر ان اس تی بودیم که من آخری بودم،همش با خودم میگفتم الان ان اس تی میگیرن و میگن خوبه برو،بالاخره نوبتم شد و دکتر شیفت برام دستگاهو وصل کرد و چند دقیقه که شد گفت چرا طبیعی نمیاری تو انقباض داری گفتم میترسم گفت حیفه بچه اولته، بعد کم کم انگار متوجه نامنظم بودن ضربان قلب بچم شد گفت فایده ندارد تو نمیتونی طبیعی زایمان کنی و نتیجه رو فرستادن برای دکترم گفت ببریدش برای سزارین احتمالا ناف پیچیده دور گردن بچه، من اصلا آماده نبودم و ترسیده بودم یعالمه ،آماده شدم شوهرم هم کارای پذیرشمو کرد و برام شیوه کردن و آنژیوکت گذاشتن و آزمایش ادرار دادم و بردنم اتاق عمل ،داشتم به پرسنل اتاق عمل میگفتم من میترسم که داروی بیهوشی و زدن تو سرمم و دیگه نفهمیدم چیزی،یه بار تو خواب و بیداری احساس کردم شکمم و فشار میدن ولی درد نداشتم،برده بودنم ریکاوری و صداهارو می‌شنیدم ولی نمی‌تونستم کاری کنم یه ذره چشمامو باز کردم که پرستاره باز اومد شکممو فشار داد که اینقدر دردش زیاد بود من مچ دستشو گرفته بودم نمی‌داشتم فشار بده،بردنم بخش مامانم و شوهرمو دیدم زدم زیر گریه
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان حلما و هلنا مامان حلما و هلنا ۱ ماهگی
داستان زایمان من 1
یک هفته ای بود صورت قرمزشده بود کمر درد داشتم شکم سفت میشد و همون چند ثانیه نفسم بالا نمی اومد برای دکترم نوبت گرفت روز چهارشنبه اماده شدم برم که منشی زنگ زد فردا بیاین امروز خانم دکتر نیست پنج شنبه شد و رفتم تو راه گفتم اول برم زایشگاه ان اس تی بردارم بعد برم پیش دکتر چون خودش آزاد میگرفت رفتم ان اس تی برداشتم ولی انقباض و درد نداشتم تازه امروز شده بودم 36هفته رفتم پیش دکترم اونم ان اس تی برداشت ولی چیزی نبود گفت شکمم وقتی سفت شد بهم بگی اونجوری که شدم بهش گفتم گفت انقباضه برو بستری شو 24ساعت اگه با دارو خوب نشدی سزارینت کنم من رفتم زایشگاه و شوهرمو فرستادم شهرمون بره دنبال مامانم تو زایشگاه ماما گفت بیا دوباره ان اس تی بگیر دید چیزی نشون نمیده باهام دعوا کرد که چرا میخوای بستری بشی مگه بچه رو توی 36به دنیا میارن منم گفتم خانم دکتر گفته رفت زنگ زد دکترم دکترم گفت 3ساعت زایشگاه باشه بعد ببرین بخش من رو بردن تو یک اتاق ازمایش گرفتن امپول ریه زدن و ان اس تی رو دوباره وصل کردن یهو دیدم من که دردم گرفته شکمم یک دردی میگرفت و ول میکرد ماما اومد برگه رو دید گفت اوه چ انقباضی داری تو بیست دقیقه 3تاانقباض رفت زنگ زد به دکترم یهو دیدم اومدن با سوند که سریع باید بری اتاق عمل سزارین اورژانسی شوهرمم و مامانم هنوز نرسیده بودن و من غصه لباس برای بچم میخوردم خلاصه که سریع رفتم اتاق عمل بااین اینکه از بی حسی میترسیدم منو بی حس کردن و دخترم به دنیا اومد دکترم گفت چون سابقه پارگی رحم داشتی با این انقباضه ممکن بوده رحمت پاره بشه و جون خودتو دخترت به خطر بیفته و اینحوری شد که دخترم 17روز زودتر به دنیا اومد
مامان علیرضا مامان علیرضا ۸ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم بگم🤭
دوشنبه هفته ی چهلم کامل میشد دکترم با وجود فشار خون بالا اصرار داشت به طبیعی ولی من اصلا درد و انقباض نداشتم گفت ناشتا بیا شاید سزارین بشی..منم ناشتا رفتم بیمارستان و تا کارام انجام شه ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۱۰ سرم زدن و امپول فشار...معاینه هم شدم کامل بسته بودم‌و بدون درد...تا ساعت ۱۲ یه سانت باز شدم دکتر گفت ابمیوه و خرما بخور که قوت داشته باشی...دو ساعت بعد دوباره اومد معاینه کرد گفت همون یک سانتی تا فردا طول میکشه زایمان کنی و راه برو اینجا...پاشدم راه رفتم و اومدم دراز کشیدم‌ان اس تی رو دوباره وصل کردن ده دقیقه گذشت پرستار اومد نوار رو نگاه کرد رنگش پرید بدو رفت دکترو صدا کرد و دوتایی رفتن بیرون از اتاق ...منم خیلی ریلکس داشتم نگاه میکردم😂🤦‍♀️پرستار با دوتا ماما اومدن یکی سوند وصل میکرد اون یکی سرم رو کشید یکی سرم جدید زد منو نشوندن رو ویلچر و گفتن باید سریع بریم اتاق عمل قلب بچه اومده زیر ۱۰۰ تا ....با این حال من خیلی ریلکس و اروم بودم رفتیم‌اتاق عمل و بی حسی زدن و شروع کردن ساعت ۳:۴۵ ظهر علیرضای من بدنیا اومد قدش ۵۰ سانت و وزنش ۳۱۸۰🤗