بچه ها یه مشورت .
من دخترم دنیا اومدنی قربونی بریدیم
بخدا به امام حسین قسم به هر کدوم از خاله هام اندازه ی یه کیلو قربونی دادیم
قسم خوردم که بدونین دروغ نمیگم
الان دختر من نهم پنج ماهش تموم شده
هنوز نیومدن پیشش دیدنی هم میگن میایم میایم
الان خالم هر موقع دخترم ک میبینه میگه فلان و بده بخوره امروز میخواست چای بده
اصلا خوشم نمیاد ازشون هم دلخورم
گلایه هم به موقعش میکنم
شما بودین چیکار میکردین
چطوری رفتار میکردین

من وقتی عروسی کردم خونه عموم دعوتم نکردن یه چهار پنج ماهی گذشت و من باردار شدم ،وقتی شکمم ۹ ماهه بود نزدیک زایمانم بود زن عموم زنگ زد برا شام دعوتین میخوایم پا گشاتون کنیم ، منم گفتم مگه من تازه عروسم پاگشام کنی ، بچمم به دنیا اومده بعد ۸ ماه اومده میگه نمیدونم شبیه خودته یا شوهرت گفتم اگه شوهرمه دیده بودی الان میتونستی نظر بدی

من برادرشوهرم ۷ روزگی دخترم اومد ۸ دقیقه نشست رفت تهران یعنی سر راه اومد
یه چایی نخورد
منم به مادرشوهرم گلایه کردم حالا هی میخواد اونارو بیاره خونم یا برم دیدنش منم هروقت بیان یه بهونه جور میکنم نتونه حرف بزنه
مگه من کمتر از اونم

من مادرشوهرم تا ۵ ماهگی دخترم نیومد دیدنش ، اونها که جای خود دارند

کاری نکن فقط جبران کن منم همین کارو میکنم

بنظرم هر نوع گلایه ای کوچیک کردن خودته

من پسرم به دنیا آمد چون کسی ندارم فکر کردم زنداییم میاد پیشم بیمارستان یا بیاد یه تعارفی چیزی بکنه که نیومد بعد دو هفته شوهرم به دایم گفت تو هیچ کس زنم نمیشی چون اصلا یه دفعه حال زن و بچه هام نپرسیدی ، اونم روز بعد در حد یه ربع نشستن اومدبا زنداییم و رفتن منم قسم خوردم چیزی بشه جبران کنم چون همه طعنه زدن که چرا بی محلت کردن ، منم دایم چشمش عمل کرد یه پیام فرستادم و نه رفتم نه زنگ زدم ، باهاشون کلا قطع رابطه کردم الان

شماخاله هاتون نیومدن مال من مادرشوهرم سه تا از برادر شوهرام خواهرشوهرم هیچ کدوم یه زنگ هم نزدن حالا مادر شوهرم چند روزه دیگه می خواد بیاد اینجا به همسرم گفتم ببینم پاشو گذشته دم درمون قاطی میکنم اونم بد

اول ک عزیزم نذرت قبول باشه منتهی ازاین ب بعد نذراتو بین آدمایی پخش کن کن ک نیم کیلو بهشون بدی قده دنیا خوشحال بشن ودعات کنن ن ک فامیل دستشون ب دهنشون میرسه و بعدم جوری رفتار کنن ک انگاری از سر وظیفس
والا من پدرومادرمو بوسیدم گذاشتم کنار واسه اینکه ۹ماه حاملگیم کمکم نکردن بارداریم ب شدت سخت بود ازاول تااخر استراحت مطلق بودم دوم ک خاله هامم بوسیدم گذاشتم کنار چون بچم ۳۶ هفته دنیا اومدش ۱۵روز بستری بود ن نیومدن بهمون سر بزنن منم بریدم باهاشون والا ادم ب درد نخور میخام چیکار غریبه ها ودوستان دستموگرفتن اینا نه...فقطم ممنون خدام ک همه کسم شد

رفت و آمد نمیکردم

منم هیچکسی برام نکرد ن عمه هام نه زنعمو هام حتی واسه عروسیمم اومدن شامشون خوردن گفتن بعد براش کادویی می‌گیرم دیگ نگرفتن منم گذاشتم یه روزی تلافی کنم مثل خودشون میرم کادو نمیدازم شامم میخورم میام به وقتش هم به روشون میارم

گلایه نکن فقط قطع رابطه کن فقط درحد سلام و خداحافظ
جایی که هستن نرو و اگرم خواستن بیان خونت بپیچون
اگرم شاکی شدن بگو بچه من ۵ ماهشه دیگه دیدنی نداره

الان هیچی سر فرصت جبران میکردم