سوال های مرتبط

مامان دلسا مامان دلسا روزهای ابتدایی تولد
#پارت پنجم
شوهرمو بیرون کرد اونم رفت حالا جالبش اینجاس بعد رفتن شوهرم باز رفت خوابید ساعت ۸ مامانم اومد میگه کو مادر شوهرت میگم اونجا رو تخته بابام هم اومد از در دید خانم خوابیده عصابش خورد شد دیگه پیش منم نیومد گفت بیدارش کن پایینم بگو بیاد ببرمش خونشون انگاری این زایمان کرده مامانم صداش زد بلند شد منم گفت زندایی از خواب سیر شدی اگه نشدی ب داییم بگم بیاد باز با اون بخواب ب خنده گرفت مامانم گفت پایین منتظره اماده شو برو (مادرشوهرم زنداییمه) خدارو شکر رفت همراه اون مریضا ب مامانم میگن این و چرا پیش این فرستادی بیچاره خودش همه کاراشو میکرد
خلاصه دیگه حالم خوب بود هر ساعت ۱۰ دکترم اومد و گفت ک ساعت ۵ مرخصی یه روز در میان برو حموم .... ساعت ۲ اینا بود پرستار اومد یه امپول زد ۲ دیقه بعد زدن امپول من بالا آوردم یه شربت هم داده بود ک با آب قاطی کنم و بخورم مدفوع کنم منم نخوردم ریختم دور بعد اون رفتم سرویس ایرانی هم ادرار هم مدفوع کردم و ساعت ۶ هم بهم نامه دادن ک مرخصی تا ساعت ۸ طول کشید من مرخص بشم مادر شوهرم و شوهرم اومدن مامانم ساک هارو برداشت وسایلم زیاد بود گفتم این ساک هارو هم تو بردار گفت من دلسا رو برمیدارم گفتم خودم برمیدارم تو اینارو ببر مامانم دوباره برنگرده دلسا رو خودم بغلم گرفتم اون وسایلارو هم اون برداشت دم در ب مامانم میگه دریا نمیزاره دلسا رو بگیرم میگه خودم برمیدارم مامانم گفت صبر میکردی میومدم اون وسایلارو هم می‌آوردم تو ام فقط دلسا رو برمیداشتی هعی ولش اومدم خونه مامانم الانم خوبم
*ببخشید طول کشید این پارت دلسا بیدار شد داشتم شیرش میدادم *
در کل ب جز سوند و فشار شکم و اون شب گُ*و^ه سزارین بهترین گزینه اس
مامان رادوین مامان رادوین ۴ ماهگی
پارت سه بعد پرستار اومد لباسمو عوض کرد لبلس شیر دهی پوشوند زیر دوتا شیاف زد و رفت بعد دو دیقه دوباره ی ماما اومد که سینه هامو فشار داد اغوز اومد و بچرو گذاشت رو سینم بهم اموزش شیر دهی میداد بعد اینکه سینمو داد بهم یاد داد بچرو داد دست مامانم تا بهش شیر بدیم شیرش دادیم خوابید خودمم همجام سر بود هیچی نمیفهمیدم پاهامو شکممو اصلا حس نمیکردم
بعد چن دیقه دکتر اطفال و اومد بچمو چک کرد گفت همچی خوبه خداروشکر بعد 5 ساعت پرستار اومد سونتمو کشید پوشک گذاشت با شیاف زیر اندازمم عوض کرد رفت گفت شروع کن اب انجیر و کمپوت و نشکافه بخوری فقط مایعات منمک تشنه 6 لیوان نسکافه و اب کمپوت و ابمیوه خوردم یعد گفت بلنشو بشین روتخت ارواروم پاهاتو بزار زمین بلن شو شوهرم من بلند کرد وای تاز دردو فهمیدم چقد درد داشتم اون لحظه نتونستم بلنشم ی بار دیگ درازکشیدمو ب زور دوبار بلن شدم دو قدم را رفتم برگشتم نتونستم دوبار دراز کشیدم چون دسشویی نداشتم گفت برو دراز بکش هروقت حس دسشویی داشتی بانشو دوبار راه بروکه من بعد 10 دیقه دسشویییم گرفتم باز نصبت ب سری اول بهتر بودم که بلن شدم با کمک همسر راه رفتم ب سمت دسشوویی و کارامو انجام دادم پوشک اینام شوهذم عوض کرد پاهامو شست مامانم حوله اورد خشک کردم خودم بعد شورتو پوشک تمیز پوشیدم یکم سرحال تر شدم درد شکمم کمتر شد و ب سمت اتاقم راه افتادم حتی نزاشتم کسی دستمم بگیر چون واقعا سرحال شدم دردام کمتر بود .
مامان دلوین مامان دلوین ۶ ماهگی
دخترم ۸ و نیم صب دنیا اومد
آوردنش و بهم گفتن ببین دخترتو ولی من تار میدیدم با ناله میگفتم نمیبینم ...اونام گفتن اشکال نداره بعد گذاشتنش رو سینم ک واقعا حس خیلی خوبی بود گرماش به تن سردم منتقل شد
یه پرستار دیگه اومد از کنارمون رد شد و گف وای این نینی چه خوشگله
و من اینجا یکم دلم خوش شد ک ندیدمش میگن خوشگله😂
سریع بردنم بخش اتاق خصوصی داشتم و راحت بودم
خلاصه از این تخت ب اون تخت منتقل کردنم
گلوم خشک بود و سرفه هعی میومد و من درد داشتم دوتا شیاف برام زدن و رفتن ‌. تا ۱۰ شب بدون آب و غذا
بعدش دو سه باری تو بخش اومدن برای ماساژ شکمی که میتونم بگم بدترین قسمت سزارین واسم این بود ک اونم خب یه لحظه اس
من جیغ میزدم دستامو نگه داشته بودن مامانمم گریه میگرد😐
ساعت ۱۱ شب اومدن سوند دراوردن و بهم گفتن باید تو یکساعت اردار کنی وگرنه دوباره سوند وصل میشه
رفت یه ساعت دیگ اومد و گف چیشد گفتم نداشتم گف سعی کن نیم ساعت هم وقت داری وگرنه میام سوند وصل میکنم😑 دیگه مایعات خوردم و اینا موفق شدم بلخره
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان رونیکا💗محمد مامان رونیکا💗محمد ۱ ماهگی
پارت دوم
توی ریکاوری پسرم اوردن گفتن بهش شیر بده پرستار گذاشتش رو سینه ام شیر خورددیگه ساعت سه منو اوردن بخش حالم خوب بود ولی هنوز بی حس بود پاهام اومدم بخش همه توی اتاقم منتظرم بودن منو بچه را دیدن پرستار بیرونشون کرد مامانم همراه موند حدود ساعت 6 بود بی حسی رفت خیلی درد غیر قابل تحملی نداشتم اومدن زیرم عوض کردن دوتا شیاف گذاشتن برام حالم بهتر شد هر چند ساعت خودشون مسکن میزدن و شیاف میزاشتن ساعت 10 شب بود پرستارم اومد یه مسکن زد گفت نیم ساعت دیگه شروع کن ب خوردن مایعات تا بیایم از تخت بلندت کنیم همه چی خوب بود مایعات خوردم اومد سوند جدا کرد دستمو گرفت خیلی آروم شاید نیم ساعت طول کشید تا تونستم بلند شدم راه رفتم ولی اونقدر سخت نبود قابل تحمل بود تا فردا صبحش همه چیزم خوب بود حدود ساعت 9 بود درد عجیبی پیچید توی شونه هام که فقط داد میزدم و گریه میکردم که پرستار برام کیسه آب گرم اورد مسکن زد بعد ده دیقه آروم شدم کل درد شدید من اون عوارض بی حسی بود که زد به شونه هام دیگه همه چیز خوب بود ساعت 7 غروب هم مرخص شدم
سوالی داشتید در خدمتم
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
پارت سوم
پرستار آمد و شکم منو فشار داد دوتا فشار سطحی دوتا فشار عمیق داد و معذرت خواهی کرد کمی درد احساس می‌کردم اما نه مثل سزارین قبلیم که بیهوش بودم و جیغ میکشیدم موقع فشار دادن
خانواده ام و شوهرم آمدن منو دیدن و تخت آوردن داداشم پاهام گرفت شوهرم رفت رو تخت کمرم گرفت و خدمه هم بهم گفت خودت با دستات همراهی کن و خودت بزار روی تخت تا ببریم بخش بستری .من میخندیدم و باهمه حرف میزدم و همه تعجب کردن چرا گریه نمیکنی چرا درد نداری؟خلاصه همش میگفتم من نمیخوام منو خدمه و پرستار ببرن چون تخت میزنن تو راه رو و دیوار و بخیه هام درد میگیره طبق تجربه سزارین قبلی که خدمه تخت زد به دیوار من بیهوش شدم
و شوهرم و مادرم تخت گرفتن و با احتیاط منو بردن اتاق بستری هنوز آروم بودم کم کم دردا می‌آمد باز میرفت تا فردا همینجوری بود و دردا در حد پریود بود مسکن بهم دیکلوفناک ندادن شیاف استامینوفن و آمپول داخل سرم استامینوفن ساعت ۶ منو آوردن بخش بستری ساعت ۱ شب آمدن سوند درآوردن
و گفتن مایعات زیاد بخور من ۸ لیوان خوردم کمپوت خوردم فقط آبش خوردم
و تخت بالا آوردن تا حد نشستن و من آروم پاهام لب تخت گذاشتم و مامانم تند تند تو دهنم آب میوه میکرد تا حالم بد نشه پرستار گفت ۱۰ دقیقه پاهات بزار لب تخت آویزون ببین سرگیجه نداری؟اگر نداشتی پاشو راه برو من سرگیجه نداشتم و پاوایستادم و آب قند خوردم و یواش یواش راه رفتم و به سمت دستشویی رفتم جایی که سوند وصل بود تا دو روز تیر می‌کشید مخصوصا موقع ادرار کردن خلاصه پرستار گفت صبح شکمت کار نکرد گفتم نه گفت پس نمیتونی جز مایعات چیزی بخوری ظهر برام شیاف آورد جواب نداد شب شیاف آورد شربت آورد جواب نداد اخرا شب حالم از ضعف و سوزش معده داشت
مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
تجربه زایمانم 💫🤍❤💖
من روز دوشنبه ۱۴ اسفند ماه رفتم پیش دکترم معاینه تحریکی کرد و گفت سه سانت اندازه دو انگشت باز شدم بعد از معاینه لکه بینی گرفتم تا عصر شب درد داشتم نه در حد درد پریودی و نامنظم
رفتم حموم ورزش کردم دوش آب گرم گرفتم قر کمر رفتم
فردا ساعت ده صبح که بیدار شدم هیچ درد ی نداشتم فقط کمر درد پریودی که چند روزی بود داشتم
ساعت ۱۱ ی تیکه حالت ترشح غلیط و خونی
بیشتر شبیه لخته خون بود ازم اومد کارمو کردم ساعت ۱ رفتم بیمارستان
دکتر اومد معاینه کرد گفت همون دو انگشت دیروز
اولش نمی‌خواست بستری کنه و گفت هنوز دو انگشتی من گفتم درد دارم
آن اس تی وصل کرد و متوجه شد که من درد دارم بستریم کرد تا ساعت ۴ دردام خیلی کم بود ساعت ۴ اومد امپول فشار وصل کرد بهم
دردام‌زیاد تر از قبل شد و داشت منطم‌میشد ولی خیلی شدید نبود قابل تحمل بود
ساعت ۷ دکترم‌ اومد و کیسه آب و ترکوند ی آب داغ و زیادی ازم خارج شد
از اون موقع به بعد دردام منم تر و شدید تر شد ساعت ۹ تا ۱۰ توی اتاق راه رفتم بهم توپ داد روی توپ ورزش کردم
کمی غذا خوردم
ساعت ۱۰ و رب اومد معاینه کرد گفت ۵ ۶ سانتی ی ۵ دیقه ای دوباره راه رفتم. بعد ردی تخت دراز کشیدم و امپول و دوباره بهم وصل کرد ی دفعه انگار بدنم واکنش نشون داد ی درد شدیدی منو گرفت و احساس مدفوع زیاد داشتم. دکترم و صدا کردم گفت اون مدفوع نیس سر بچته اومد و با تعجب گفت فول شدی
همین الان معاینه کردم ۵ ۶ سانت بودی
خلاصه اومد و با چند تا زور دختر نازم به دنیا اومد🥰 ۴ تا هم بخیه خوردم
دخترم ۱۵ اسفند ماه❤ ساعت ۱۰ و نیم 💜۳۹ هفته و ۵ روز 🩵با وزن ۳۶۵۰ 🧡
مامان علیرضاوزهرا مامان علیرضاوزهرا ۵ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانمو بگم
۲۴ خرداد که میشه ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم واسه نوار قلب
تا رفتم بهشون گفتم فردا اخرین وقتمه هنوز هیچ دردی ندارم
تا معاینم کردن دیدن دوسانت شدم واسم لباس اوردن بهم گفتن عوض کن سریع حتی نزاشتن شوهرم و خانوادمو ببینم منم قبول کردم تقریبا ساعت هفت و نیم بود وقت تعویض شیفت بود خلاصه تاشیفت عوض شد ساعت نه بهم آمپول فشار زدن ساعت یازده که شدم یکم دردو احساس کردم بعدش گفتن هر کی می خوات بره دسشویی بره هر کاری هم می خواستین بکنین به خانوادتون زنگ بزنین ساعت ۱۲ یه ده دقیقه وصل کردن بعدا دوباره اومدن جداش کردن گفتن تا صبح بخوابید منیکه درد داشتم نخوابیدم تا صبح ساعت چهار یکم خوابیدم یه دو دقیقه هم نشد تا چشامو بستم سریع بیدار شدم بعد ساعت پنج و نیم یا شش اومدن دوباره وصل کردن سرمی که توش آمپول فشار میزدن
ساعت هفتو نیم به بعد دیگه دردو احساس کردم هی بیشتر و بیشتر میشد من یه دو جیغی کشیدم بعد گفتم بزار وقتی دردو احساس کردم سریع زور بدم
وقتی دردم میگرفت پاهامو باز میکردم زور میداد م یا اینکه مثل نشستن تو ی دسشویی مینشستم مثل جوجه زور میدادم و زور میدادم خیلی بیش از حد زور میدادم تا ساعت ده و بیست دقیقه شد من هشت و نیم سانت شدم
بعد هی زور میدادم تاساعت ده و نیم شد تا اومدن ببین چند شدم گفتن فولی می خواستن یکم باز کنن تا سرش خوب در بیات یهو یه زوری دادم که نصف سرش در اومد بهم گفتن سریع بدو برو روی تخت زایمان بعد من با جیغ سرشو گرفتن بدو رفتم ولی با پاهای پرانتزی پیاده رفتم تا رسیدم روی تخت زایمان و ضد عفونی زدن من هی زور میزدم همه سرش در اومد دکتر فقط یه تیغی سریع زد برا شونه هاش تا درش اورد انداختتش بغلم منم خیلی میترسیدم به زور تو بغلم گرفتمش