#پارت پنجم
شوهرمو بیرون کرد اونم رفت حالا جالبش اینجاس بعد رفتن شوهرم باز رفت خوابید ساعت ۸ مامانم اومد میگه کو مادر شوهرت میگم اونجا رو تخته بابام هم اومد از در دید خانم خوابیده عصابش خورد شد دیگه پیش منم نیومد گفت بیدارش کن پایینم بگو بیاد ببرمش خونشون انگاری این زایمان کرده مامانم صداش زد بلند شد منم گفت زندایی از خواب سیر شدی اگه نشدی ب داییم بگم بیاد باز با اون بخواب ب خنده گرفت مامانم گفت پایین منتظره اماده شو برو (مادرشوهرم زنداییمه) خدارو شکر رفت همراه اون مریضا ب مامانم میگن این و چرا پیش این فرستادی بیچاره خودش همه کاراشو میکرد
خلاصه دیگه حالم خوب بود هر ساعت ۱۰ دکترم اومد و گفت ک ساعت ۵ مرخصی یه روز در میان برو حموم .... ساعت ۲ اینا بود پرستار اومد یه امپول زد ۲ دیقه بعد زدن امپول من بالا آوردم یه شربت هم داده بود ک با آب قاطی کنم و بخورم مدفوع کنم منم نخوردم ریختم دور بعد اون رفتم سرویس ایرانی هم ادرار هم مدفوع کردم و ساعت ۶ هم بهم نامه دادن ک مرخصی تا ساعت ۸ طول کشید من مرخص بشم مادر شوهرم و شوهرم اومدن مامانم ساک هارو برداشت وسایلم زیاد بود گفتم این ساک هارو هم تو بردار گفت من دلسا رو برمیدارم گفتم خودم برمیدارم تو اینارو ببر مامانم دوباره برنگرده دلسا رو خودم بغلم گرفتم اون وسایلارو هم اون برداشت دم در ب مامانم میگه دریا نمیزاره دلسا رو بگیرم میگه خودم برمیدارم مامانم گفت صبر میکردی میومدم اون وسایلارو هم می‌آوردم تو ام فقط دلسا رو برمیداشتی هعی ولش اومدم خونه مامانم الانم خوبم
*ببخشید طول کشید این پارت دلسا بیدار شد داشتم شیرش میدادم *
در کل ب جز سوند و فشار شکم و اون شب گُ*و^ه سزارین بهترین گزینه اس

۱۷ پاسخ

🫠خداروشکر راحت شدی عزیزم
کامنت ها رو میخونم میترسم🤕😑
مادرشوهر توهم مثل ماله من جوونه ولی چه فایده کمک که نمیکنن هیچ زبون هم میریزن🫤🫤
چند وقت پیش برگشته بلند بلند به شوهرم میگفت بچه منه ها شنیدی ؟ بچه منه😐😐 اصلا بی ربط بود حرفش تو اون موقعیت منم میدونم داره به من میگه به در میگه دیوار بشنوه
قیافم تغییر کرد زود پدرشوهرم برگشت گفت بچه تو جلوت نشسته این بچه ایناست🤣🤣🤣 انقدر بلند بلند خندیدم که نگووووو پوخ شد حال کردم 😂
🥲پدرشوهرم هیچ وقت حرف نمیزنه زدنی حق میگه
🤦‍♀️شوهر منم ۲۳ سالشه ولی خب فعلا یاد نگرفته حساس نباشه درمورد بعضی حرفا بین منو مادر شوهرم میگه هرچی گفت هیچی نگو
آدم میترکه نگه😒😒 اون زبونش نچرخه منم نگم

چقد با جزئیات تعریف کردی😂😂😂

عزیزم اول ک از عمل دراومدی پد نزاشتی؟ خونریزیت در چه حد بود؟ خودشون میگن کی پد بزارین؟

خداروشکر بسلامتی فارغ شدی
ایشالا منم زایمان کنم راحاشم
ولی نمیدونم جرا من خیلییییی میترسم
مخصوصا از قسمت سوند گذاشتنش😥

کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

دریا حالا بعدش میاد هی با بچه بازی می‌کنه حرصت میگیره 🤣🤣من اینطوریم الان

اره واقعا سزارین عالی ترینههه👌🏻
خوش قدم و پر روزی باشه عزیزم برات😍❤️

کدوم بیمارستان بودی؟

دکترت کی بود عزیزم؟؟

خداروشکر زایمان کردی تموم شد...ولی مادرشوهرو خواهرشوهر من خیلی خوبن من سر پسرم بعد زایمان کم خون شدم تااین حد ک تا بلند میشدم میفتادم ۴روز بستریم کردن شبا خواهرشوهرم میومد همراه میموند کلا آماده باش بود بیچاره دستشویی میبرد میاورد میگفت اگه نمیتونی پدو عوض کنی من بیام کمکت کنم🙈روزا مامانم میومد مادرشوهرمم شده بود مسئول غذا درست کردن😁خلاصه که من باهاشون خیلی اوکیم تااین حد که با مامان خودم راحتم بااونام راحتم

با بخیه اذیت نشدی از سرویس ایرانی استفاده کردی؟؟؟

یعنی مامانم نبود من مرده بودم مادرشوهر منم اومد مثل شیر برنج نشست ی جا من خونه مامانم اینا بودم با مامانم رفتیم بیمارستان از اونجا همسرمم داشت میومد خانم خودشو انداخته که منم میام من دارم درد میکشم گریم در اومده ی ذره میشینم صدا میکنه پاشوعه پاشو مثل معتادا پاشوووو قیزا پاشو راه برو به مامانم گفتم بهش بگو خفه بشه وگرنه ی چیزی بهش میگما مامانمم میگه ولش کن زشته یعنی ادامه میداد فحش میدادم بخدا آنقدر اعصابمو خورد کرد

بعد زایمان اذیت هایی که ادم تو حاملگی داره از بین میره؟
مثل لگن درد و پا درد و اینا
من حس میکنم بعد زایمان بدتر میشه دردام

برعکس مامان من همراهم بود همش خواب بود خودم با اون همه بخه بچم وشیر میدادم ساعت ها میشستم رو بخیه هام آروغ میگرفت باز میدیم مامانم خواب خواب به همراه ینفر دیگ میگفتم بچم و میزاری تو جاش اونم تعجب میکرد که چرا مامانم مثلا همراه خوابیده خداروشکر گذشت اون روز😢😬

خدا مادرتو برات نگه داره ❤️ قدرشو بدون هیچ کس مادر خود ادم نمیشه ای کاش شرایط ماهم جور بشه و مادرم بتونه بیاد پیشم .....
حرص نخور شیر حرص به بچت نده
حرفاش کاراش اگه بره رو‌مخت فقط خودتو اذیت میکنی
سعی کن خودت خودت و اروم کنی و بگیریش یه بیخیالی
تو ذهنت تو روانت نرو تو جنگ باهاش که فقط لذت این لحظه های کودکتو با فکر کردن و حرص خوردن از دست اون از دست میدی
بهترین ها رو برات میخوام عزیزم 😍❤️🥰

عه از سرویس ایرانی راحت استفاده کردی؟

وای. اصلا. بچتو. ندی دستشون من مادر شوهر میاد با این شکمم گنده من میشینع من پذیرایی کنم بعد هعی میگه بچم بچم میخام جرش بدم اگ بچت تو شکم منه. کونت و جمع کن یکم مراقب من باش از کمر درد شهید شدم پلشتا

سوال های مرتبط

مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان قلب مادر🩷 مامان قلب مادر🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من قرار بود ۲ تیر برم دکترم ک‌ معاینه کنه و تاریخ زایمان بگه بهم ...
۳۱ خرداد صب ک از خواب بیدار شدم کمر درد پریودی و اینا داشتم ی ذره هم لباس زیرم خیس بود ک‌من فک کردم عرق کردم حتما ...مامانمم خونمون بود تا بعد شهر چن بار رفتم دسشویی دیدم ترشح تخم مرغ مانند دارم با رگ های خونی
ب همسرم گفتم غروب بریم بیمارستان ببینم این ترشح ها چیه منم ی ذره درد دارم ...بعد ک خواستیم بریم گفتم من ک ساک خودم و بچه رو بستم اینارو هم بزاریم تو ماشین ...رفتیم بیمارستان تقریبا ۶ غروب بود معاینه کردن گفت کیست آبت سوراخه و باید بستری بشی استرس و هیجان و گریه باهم قاطی شد ...دیگه کارتی بستریمو همسرم کرد شد ساعت 8ونیم اینا مامانمم بود باهامون. ساک هارو مامانم گرفت از همسرم و ب همسرم گفتم تو برو خونه معلوم نیست کی من زایمان کنم ....رفتم لباس عوض کردم و از مامانم خدافظی کردم مامانم تو سالن منتظر من موند ...رفتم اتاق دیدم دوتا خانوم در حال ناله ان یکیشون جیغای وحشتناکی میزد با خودم گفتم چقد کم طاقته مگه زن اینجوری هوار و داد می‌کنه نمیدونستم چ بلایی قرارع سر خودم بیاد 🤦🏽‍♀️🤣 اونا فول شدن اومدن بردنشون رو تخت زایمان و زاییدن رفتن ...تنها موندم تو اتاق ماما اومد کیسه آبمو زد پاره کرد برام آمپول فشار هم زدساعت ۹ شب بود بهش گفتم خانوم محمدی من کی زایمان میکنم؟ گفت خییییلی خوب پیشرفت کنی ۱۲ شب...گفتم یا خدا چ‌دیر گفت تازه میگم اگه خوش شانس باشی .. دیگه سرم بهم وصل کرد و اینا خلاصه نوشتم. بریم پارت بعد
مامان ساحل مامان ساحل ۱ ماهگی
خانما بیاید بگم چیشد رفتم بیمارستان 😅
از صبح بچم خیلی حرکاتش کم شد و زیاد تکون نمیخورد از ساعت ۱۱ ب بعد هم اصلا تکون نخورد دیگ تا ساعت ۳ هرکار کردم تکون نمیخورد بعد دیگ‌با مامانم رفتم بیمارستان اول صدا قلبش گوش داد خوب بود بعد گفت برو کیک و ابمیوه شیر کاکاعو یه چی شیرین بخور بیا منم رفتم خوردم و اومدم اول نوار گرفتم تکون نخورد زیاد تو نوار و انقباض نشون میداد و گفت ب همراهت بگو بره بستنی بگیر برات بستنی بخوری ب مامانم گفتم رفت گرفت برام تا مامانم رفت و بیاد منو معاینه کرد اول خیلی ترسیدم استرس داشتم ولی دیگ مجبور بودم رفتم لباسام در اوردم معاینه کرد اصلا هم درد نداشت هیچ من برا خودم یه قول ازش ساخته بودم خودم شل شل گرفتم معاینه کرد و فقط دوتا انگشتشو برد داخل همین بعد لباسام پوشیدم و بستنی خوردم دوباره نوار قلب گرفت اینبار ۵ بار تکون خورد تو دستگاه و خودم حسش کردم بعد زنگ زد ب دکتر گفت دهانه رهمم ایقد بازه و اینا گفت برم پیاده روی ساعت ۸ دوباره برم خود دکتر معاینه کنه پیشرفت کرده بودم بستری میکنن 😅🥹
اگ زایمان کردم میام تجربه زایمانم براتون میگم 🙃
مامان ماهانا مامان ماهانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۸

هیچی در باز شد و دوباره وحشی خانم 😅 با بهیار جوونه اومد با دعوا به من گفت بیا پایین برو دستشویی باید شکمت کار کنه گفتم من نمیخوام الان برم دستشویی کلید واستاده بود که نه همین الان باید بیای بری دستشویی دیگه قاطی کردم گفتم برو بیرون به دکترمم بگو مریض نمیاد پایین من الان نمیخوام برم رفت
تا صبح که هم ماهانا بیدار بود هم ما پرستار ساعت ۳،۴ اومد گفت من اینو میبرم پیش خودم ۱ ساعت بخواب گفتم خدا خیرت بده تا خوابم برد وحشی خانم در باز کرد با بچه اومد گفتم من تازه خوابم برده بود بچه رو چرا آوردی گفت زیرشو عوض کردم آوردم دیگه گفتم پرستار خودش برد که من بخوابم گفت باید خودت نگه داری گذاشت و رفت
بعد دیگه با پمپ دردم آروم شده بودم خودم میومدم پایین رفتم پیش پرستار گفت شکمت کار کرد گفتم نه تازه شکمم داره صدا میده روده هام تازه داره به کار میفته گفت شربت بیارم گفتم نه بذار من آب کمپوت هامو بخورم کار نکرد اونوقت میگم شربت بهم بدین گفت باشه پس بهم بگو گفتم باشه
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۴ ماهگی
ادامه......


دور منم هزار نفر جمع شده بود
هی ب هم میگفتن آقای نمیدونم چیو صدا کنین کمک یار اونجا بود
مامانم یهو از راه رسید ترسیده بود بیچاره گفت چیشدع چیشده
بیچاره اومد خودش بلندم کرد گذاشت رو گفتم نکن کمرت درد میکنه گوش نکرد
بعد ک گذاشت رو تخت گریه کرد خیلی ناراحت شده بود
بعد یکم خوردنی داد خوردم اومدن دم دستگاه وصلم کردن معاینه میکردن هی و رحم من با کمال پرویی همون سه سانت بود و سلام
من راحت گرفتم سه ساعت خوابیدم بعد دو روز بیداری
اون سه ساعت خواب آنقدر ب من چسبید بین اون همه درد ک نگو نپرس
ولی بعد سه ساعت ک بیدار شدم دوباره انگار داشت دردام شروع می‌شد ک یهو دیدم همه دورم جمع شدن دارن با هم حرف میزنن انگار تبم رفته بود بالا بچم هم مدفوع کرده بود وقتی معاینه کردن خودمم دیدم ک ترشح سبز اینا بود
ولی بیشعورا صداشونو در نیاوردن
فقط میگفتن تبش رفته بالا سز میکنیم
اون موقع ک گفتم سز میکنیم انگار دنیا رو ب من دادن
آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال بودم ک نگو
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۲ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم
مامان 💙پسرم💙 مامان 💙پسرم💙 ۳ ماهگی
روز دوشنبه همه کار کردم تا بهش فک نکنم ، مامانم اون روز اصلا یجوری بود همش از دست ابجیم ناراحت و عصبی بود منم ی جا طاقتم تموم شد تو آشپزخونه نشتسم گریه کردم ب دور از چشم مامانم
روز دوشنبه با تمام سختی هایش تمام شد صبح روز سه شنبه بود
من از روی ک فهمیدم قرارها سه شنبه برم برای زایمان خونمون طبقه پنجمه با پله میرفتم و میومدم بطری باد میکردم ورزشا رو میرفتم
روز سه شنبه حاضر شدم که برم قرار بود ساعت ۸ اونجا باشیم ساعت ۹ و ربع رسیدیم ، بدترافیک خوردیم ، اونجا پروندمو گرفتن ، اول معاینه کردن بعد آن اس تی
با همون معاینه اول خودمو باختم ، من دکترم گفته بود اینحوری نیستش ک تو بختی با ی معاینه یا ی ذره درد پرستارا ذله کنی ،بعد ک ماما زنگ زده بود ب دکترم ، دکترم گف من گفتم ساعت ۸ اونجا باشه الان ساعت ۱۰ ، منم گفتم ب ترافیک تصادف خوردیم دیرمون شد وگرنه از ساعت ۷ راه افتادیم
هیچی دیگه بعدش بستری کردن خون گرفتن انژیوکت بستن لباس رو دادن من موندم تنها تنها ، مامانم و ابجیم و شوهرمم ک بیرون شوهرم اومد یدبحث کوچیکی باهاش داشتم ب گریه افتادم بعدش آشتی کرد یکم ورزشا رو رفتم ، قرص فشار دادن هیچ تاثیری نکرد ناهار آوردن ،خوردیم شوهرم گف کن میرم بیرون تا مامان بیاد
تواین فاصله ماما اومد معاینه کرد اولی نتونست ، دومی اومد داشتم میترکیدم از درد باز گفتن ، رحمت بستس هنوز
همینجوری اشک میریختم سوهرم اومدش بعدش مامانم
بعد دوباره آن اس تی آمپول فشار ،واقعا دردم زیاد شده بود و میگف‌ زیر دستگاه تکون نخور ،داستم جون میدادم تقریبا دو ساعتی بود ک آن اس تی وصل بهم گفت اگه دردت زیاده یکم راه برو ، راه ک رفتم گف ۵ و‌نیم میام برای معاینه ، دوباره ترس تو بدنم لبریز شد
بقیشو پایین میزارم ❤️
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور روزهای ابتدایی تولد
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان دخترم😍 مامان دخترم😍 ۷ ماهگی
اینم خاطره زایمان من
قسمت اول😂😶
من وارد ۳۹ هفته شده بودم ک کم و بیش درد داشتم کمرم و شکمم درد میکرد یه شب تا صبح دل درد داشتم یه شب کمر درد یه شب دوتاش رو باهم فرداش ک بیدار شدم زنگ زدم مامانم اومد خونمون و گفتم فک کنم موقع زایمانمه خیلی درد دارم درد جوری بود ک میگرفت و ول میکرد دیگه رسیده بود به ۱۰ دقیقه یه بار
ساعت ۱ ظهر با مامانم و مادرشوهر و شوهرم راهی بیمارستان شدیم ساعت ۲ رسیدم اونجا معاینه کرد و ان اس تی گرفت و گفت هم انقباض داری هم دهانه رحمت ۲ سانت باز شده
(من نظر خودم این بود بیشتر دردم رو تو خونه بکشم بعد برم بیمارستان فک میکردم با این ۳ شب و روز درد من حداقل ۳ ۴ سانت شایدم بیشتر دهانه رحمم باز شده)
دکتر گفت برو یه ساعت پیاده روی کن یه چیزی بخور و حتما بیا گفتم باشه
ساعت ۳ رفتم گفت بیا داخل دوباره معاینه ات کنم دکتر رفت دستکش بپوشه و اماده بشه یهو یه حس کردم یه پارچ اب گرم ازم ریخت ذره ای اختیار تو کنترل کردنش نداشتم کل لباس زیر و شلوارم و همههه کامل خیس شد من سریع دکتر و صدا کردم گفت نترس کیسه ابت پاره شده لباس بیمارستان برام اورد و زیرانداز انداخت رو تخت و گفت اماده شو وقت زایمانته ک اینجوری شدی لباسام رو عوض کردم و دادم مامانم
من همه ی قسمت هایی ک نوشتم رو پایین میزارم فقط لطفا به ترتیب لایک کنید بالا بمونه
مامان دیارا🩷 مامان دیارا🩷 ۱ ماهگی
خانما من زایمانم طبیعی بود و اومدم تجربه خودم رو بگم
البته که میدونم برای همه اینجوری نیست و صرفا من فقط میخوام تجربه خودمو بگم


پارت ۱:
حدودا ۱ مهر بود که من صبحش باید میرفتم کلاس های امادگی زایمان که میرفتم
اون روز خواب موندم و نیم ساعت دیر تر رسیدم که دیدم کلاس کنسل شده
و به ماما گفتم میشه ضربان قلب بچه رو گوش کنم گفت اره
اولش ایستاده برام امتحان کرد پیدا نمیکرد

بعدش گفت دراز بکش که صدای قلب بچم در اومد

دیگه قرار بود من چهارشنبه معاینه هم بشم تحریکی چون ۶روز مونده بود به زایمانم
دیگه رفتم خونه مامانم حدودا ساعتای ۴ بعد از ظهر بود که دیدم حالت دل درد و کمر درد پریودی دارم

دیگه اهمیت ندادم و گفتم حتما بخاطر پیاده روی و پله هاست
تا شب که شوهرم اومد خونه مامانم و تا اون موقع هم دردام بیشتر شده بود

میخواستم برم خونه خودم که مامانم و شوهرم نزاشتن گفتن بخواب همینجا معلوم نیست چی بشه دیگه همسرم رفت از خونه وسیله هارو اورد چون از قبل اماده کرده بودم

دیگ رفتیم بخوابیم که ساعتای ۲ بود من دردام هی میگرفت هی ول میکرد ولی منظم نبود منم همچنان میگفتم درد زایمان نیست من قراره معاینه بشم

تا ساعت ۴ صبح که دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم مامانم و صدا کردم گفتم من درد دارم بریم بیمارستان