۶ پاسخ

بچه عقده بار اومده وکنارش مقایسه کردن خودخواهه یجور نزاربچت زیاد باهاش بازی کنه روحیش تاثیرمنفی میزاره

بهش بگو پسرم تو هم خوشگلی هم خوب رنگ میکنی
بگو اونیکه تو خوشگل نیستی خودش زشته

پسر منم پیش ۱ میره کاش بهش بگی یه دوست دگه انتخاب کنه از خودراضی بودنش رو پسرت ممکنه اثر بذاره

عزیزم سعی کن رو اعتماد بنفسش کار کنی غیر مستقیم بهش بکو که چقد از. اون پسره خوشتیپ تر و عالی تررهستی ..یاد خودم افتادم و متاسفانه این اخلاقم تا بزرگسالی هم ادامه داشت .همش دوس داشتم خودمو یکی از دوستام پچسپونم دوران مدرسه راهنمایی حتی .خیلی وقتا کسی تمایل نداشت ولی من پیله بودم هنوز یادم میاد خیای ناراحت میشم واقعا خاطرات خوش ندارم از کودکی چون همش دوس داشتم مث دوستام. باشم به حرف اونا باشم خیلی از لحاظ روحی اذیتم چون تز نو جوانی و کودکی هیچ خاطره ای خوبی ندارم ....

حتما با مربیش صحبت کن تا به هردوشون با شعر و یا هر روش دیگه ای ،هرروز صحبت کنه، کم کم هردوشون متعادل میشن. نگران نباش و غیرمستقیم با پسرت تو خونه صحبت و بازی کن تا متوجه بشه که خودش پسر خوب و زیبایی هست. عزت نفس و اعتماد بنفسش بالا ببر. جلو دوستاش و مربیش، ازش تعریف کن

ای جانم عزیزم 🥺🥺🥺🥺اینقدر دوسش داره که میره کفشاش مرتب میکنه میزاره پیش کفش خودش

سوال های مرتبط

مامان مهرزاد🫀رادمهر مامان مهرزاد🫀رادمهر ۴ سالگی
سلام مامانا ❤️
بیاین راه حل بدین ..
مهرزاد تازگیا از بچه هایی که خوشش نیاد ، اگه بیان طرفش میگن من باهات دوست نمیشم . یا اگه دوستش ب حرفش نباشه میگه دیکه دوستت نیستم ..
چند روز پیش یه پسر بچه گف باهام دوست میشی ، مهرزادگف نه . حالا اون پسر بچه از اون بچه حساسا گریه و هم اینکه ب مامانش گف دوستم نمیشه ..مامانش میگف برو با یکی دیگه دوس بشو گوش نمیکرد
من اونشب اصلا خودمو دخالت ندادم گفتم بزارباهم کناربیان ، اخه دوست هم ندارم ب مهرزاد تحمیل کنم باهاش دوست بشو و اینا ..
حالا امروز داشتیم رد میشدیم ، باز اون پسر بچه رو دید و مهرزاد گف من باهات دوست نمیشم ، مادرشم برگشته با اخم گفته که خب دوس نشو چرا هر دفعه اینو میگی پسرمو ناراحت میکنی .. من اون موقع پیش مهرزاد نبودم اینو دوستم گف که خانومه اینحوری گفته
حالا نمیدونم چجوری برای مهرزاد توضیح بدم که دیگه این جمله رو به کسی نگه ؟
الان انقد ناراحتم حتی دیگه نمیخوام به اون خانومه سلام کنه ، چون همو میشناسیم .
قبول دارم مهرزاد هم کارش اشتباعه
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
خانما مدت هاست که با پسرم یه مشکلی پیدا کردم نمی‌دونم شما هم بچه هاتون اینجوری هستن یا نه ، مثلا تو فریزر چند تا بستنی داشتیم یه مدلشو پسرم اصلا دوست نداره شوهرم از اون مدل دوتا خریده بود یکی برای خودش یکی برای من ، اومد تو اتاق گفت برای پسرمون یه بستنی که دوست داره بهش دادم بخوره خودمم اون مدلی که دوست داریم خوردم تو هم برو بخور ، من گفتم باشه رفتم بخورم پسرم تا تو دست من دید گفت منم این مدلی می‌خوام گفتم عزیزم تو که از اینا نمیخوردی گفت نه می‌خوام بخورم منم بهش دادم بستنی خودشم نصفه نیمه گذاشت کنار ، یا مثلا یه میوه هوس میکنم میگم پسرم تو هم میخوری میگه نه وقتی من برای خودم میارم میاد میوه منو برمیداره، یا مثلا هر روز عصر بهش یه لیوان شیر میدم که تازه با کلی اصرار میخوره علاقه نداره ولی چون براش مفیده با هر ترفندی که شده بهش میدم ، حالا اگر من برای خودم یه لیوان شیر بریزم میگه نخور الان تمام میشه میگم خوب تمام بشه دوباره میخریم میگه نه نخور ، جالب اینجاست که فقط هم در مورد من اینطوریه کاری به باباش نداره، چند روز پیش دلم هوس گیلاس کردم دیگه آخراش بود، برای پسرم ریختم تو بشقاب بهش دادم برای خودمم جدا ریختم تو بشقاب رفتم بشینم بخورم ، میگه مامان نخور تمام میشه میگم خوب تمام بشه میوه و خوراکی برای خوردنه دوباره میخریم ، حالا هیچ وقت هم شوهرم یا پدرم یا پدر شوهرم اصلا خسیس نیستن که بگم یاد گرفته نمی‌دونم این چرا اینقدر خسیسه ، بخدا هر خوراکی که تو خونمون میخواد تموم بشه تا قبل از این که تمام بشه میخریم میزاریم شاید الان شما بگید خوب بچست بزار بخوره ، نوش جونش بخوره اما قرار نیست من همیشه از حق طبیعی خودم بگذرم و بیشترم برای آیندش نگرانم که نکنه ای خصلت تو وجودش بمونه