مامانا دیشب در حد نیم ساعت رفتیم خونه خواهرشوهرم با اون یکی خواهرشوهرم، شوهرم چند روز خونه نیست دخترم بی قراری میکرد همش دنبالش میگشت،خواهرشوهرم گفت بریم اونجا که کوچه پشتیمونه، بلکه یادش بره خواهرشوهرم شبا میاد خونه ما که ما تنها نباشیم(خودش مجرده، و طبقه پایین خونمون ینی خونه پدرشوهرمه)
این خواهرشوهرم که رفتیم خونشون، یه دختر داره که ۹ ماهشه،ما زیاد باهم رفت آمد نداریم کلا از وقتی دخترش به دنیا اومده کلا ۴_۵ بار همو دیدیم، بعد هر بار کایرا خواسته با دخترش بازی کنه هر چند خودم خیلی مواظب بود دستشو نبره به چشم بچش، بازم این نق زده که وای میخواستیم بخوابیما، وای باید بخوابونمش وقت خوابشه، دیروزم نمیخواستم برم ولی دیدم دخترم بی قراره مجبوری گفتم باشه بریم، دیشب اسباب بازیای دخترشو آورده ریخته جلو بچه ها که مثلا بازی کنن کایرا به هر کدوم دست میزد میگفت نه اونو بده من، لنا اونو نگاه میکنه میخواد، تا چایی خوردیم به خواهر شوهرم گفتم پاشو بریم و اومدیم، خود خواهرشوهرمم با خواهرش دعوای لفظی کرد که خاک تو سر بچه ندیدت، نیم ساعت اومدیم حال بچه عوض شه از دماغمون آوردی، انگار بچت از آسمون افتاده، چی شده مگه بچن بخوان بازیم بکنن تو نمیذاری، ما بریم بچتو قاب کن بزن رو دیوار کسی نخوره یه وقت
منم با اخم و خدافظی خشک اومدم از خونشون بیرون، به نظرتون بهش پیام بدم بگم کایرا منو ببخشه که با اینکه چندین بار اینجوری باهاش بدرفتاری کردی بازم اومدم تو خونت، خدا منو لعنت کنه قلم پام بشکنه اگه یه بار دیگه اومدم خونت، بچه شما از آسمون افتاده، ما بچمونو از کوچه آوردیم؟ نه من میام خونتون نه تو حق داری بیای خونه ما
پیام بفرستم اینجوری یا کلا قطع رابطه کنم زنگ اینا هیچی خودش میفهمه؟

تصویر
۱۷ پاسخ

من بودم پیام نمیدادم زنگم نمیزدم کلا رابطمو قط میکردم من خوشم از بگو مگو و فرستادن پیام و این حرفای خاله زنکی نمیاد
رابطتو که کم کنی یا قط کنی خودش میفهمه
اینجوری سنگین تر هم هستی تا بخای دهن به دهن بزاری

نه چیزی نگو همون که خواهرش گفته بسه
نرو خونش خودش میفهمه که کارش درست نبوده

به هیچی کار ندارم ولی از برخورد خواهرشوهر مجردت خییییلی خوشم اومد ، دمش گرم

خواهرشوهرت همه حرفای لازم رو زده و قطعا همه اینا رو ب مادرشوهرتم تعریف کرده و اونم باز بهش گفته دیگه لازم نیست شما خودتو کوچک کنی و اینا رو بگی

نه بنظرم هیچی نگو باهاش سرد باش همینطوری دیگه دیشب فهمیده از رفتارتون

سلام عزیزم خوبی کایرا جان چطوره
چقدر بیشعوربوده برادرزادشه خب ی اسباب بازی چ ارزشی داره ن زنگ بزن ن پیام بده کلا یدفعه قطع رابطه کن شوهرتم چیزی گف همشو بگو

نه بابا ول‌کن خواهرش خودش بش توپیده دیگه خنگ که نیست نفهمیده باشه توام بدت اومده همینکه دیگه نری یا اومد محلش ندی یا همونجور که خودش رفتار کرد رفتار کنی میفهمه چقد بده

چیزی نگو خواهرشوهرت حرفا لازم گفته بهش کاری نداشته باش اصلا رفت و آمد کم کن نمیشه گفت ک ن تو بیا ن ما بیایم ناخن و گوشت جدا نمیشن خواهرشوهرته بخای نخای پیش میاد ببینیش همین ک رفت و آمد کم کنی خواهرشوهرتم جوابش داده بسه دیگ

نه دیگ خواهرش بهش تذکر داده تو دیگ هیچی نگو رفت و آمد رو قطع کن

قطع رابطه کن بنظرم

آفرین به خواهرشوهر کوچیکت آبجی اصلا ن زنگ بزن ن پیام بده خودتو بی ارزش نکن فقط با رفتارات بفهمون ک برام مهم نیستی دیکه

بدون هیچ پیامی رابططو کلا قطع کن

ن پیام بده ن زنگ بزن
اصن کار ب کارش نگیر رفت و امدتم قط کن

ولش کن بره گم بشه فقط فاصله ات باهاش حفظ کن دوری کن ازش مثل خودش باش بچه ات نزار دست بگیره

کلا تحویل نگیر دیگه رفت و امدتم کم کن

رفتارشو تکرار کن ولی هیچی نگو

هیچ وقت این مسائل معمولی رو کش نده و بزرگ نکن
این چیزا برا منم اوایل ازدواجم پیش اومده اتفاقا با خواهرشوهرم بچه هامونم ۴ ماه با هم فرق داشتن
من خیلی ناراحت میشدم
اما چند سال گذشت و طبیعی شد و بچه هامون بزرگ شدن و دیگه یادش رفت اون رفتارای بدش رو کنار گذاشت و الان باهم خوبیم
و دیگه ازاون روزا یادمون رفته
چشم به هم زدنی ۱۸ سال گذشت

سوال های مرتبط

مامان رهام مامان رهام ۱ سالگی
از دست جاریم دلم داره میترکه از غصه. اونا خونه مادرشوهرم زندگی میکنن به خاطر همین هرموقع میریم خونه مادرشوهرم اونم میبینمش. دو تا دختر داره دوقلو هستن ۸ ماهشونه. من عادت دارم هروقت میرم خونه مادرشوهرم چنتا از اسباب بازیای پسرمو هم میبرم و هم به دخترای اون میدم بازی کنن هم پسر خودم. همین پریروز اومده بود خونمون دختراشون بدون اجازه گذاشت تو استخر توپ پسرم بازی کنن منم چیزی نگفتم بلز پسرمم خراب کردن گرون قیمتم بود اصلا به روش نیاوردم گفتم اشکال نداره بچست. یکی از بچه هاشم خوابش میومد تو ننو پسرم بی اجازه خوابوندش بعدم گذاشت تو تخت پسرم بازم هیچی نگفتم. بعد امشب رفتیم خونشون دیدم یه دونه از اون بادکنکا که چراغش روشن میشه خریده دوتاییشون با هم بازی میکردن پسرم تا دیدش ازشون گرفت باهاش بازی کنه از دستش افتاد چراغش اتصال کرد خاموش شد بعد جاریم با بی حیایی کامل به شوهرم گفت برو یکی عین همینو بخر قیمتش ۱۰۰ تومنه. داشتم میترکیدم بهش گفتم تا الان هی شما با وسایل پسر من بازی کردید شکستید یه بارم پسر من شکست وسیله شمارو بعد گفتم منم از این به بعد مثل خودت باهات رفتار میکنم.شوهرم رفت بادکنکشونو خرید اورد با مادرشوهرم خدافظی کردم اومدیم خونمون.
انصافا مادرشوهرمم بهش عصبانی شد گفت خجالت نکشیدی برادرشوهرتو فرستادی بیرون به خاطر یه بادکنک بی ارزش