از دست جاریم دلم داره میترکه از غصه. اونا خونه مادرشوهرم زندگی میکنن به خاطر همین هرموقع میریم خونه مادرشوهرم اونم میبینمش. دو تا دختر داره دوقلو هستن ۸ ماهشونه. من عادت دارم هروقت میرم خونه مادرشوهرم چنتا از اسباب بازیای پسرمو هم میبرم و هم به دخترای اون میدم بازی کنن هم پسر خودم. همین پریروز اومده بود خونمون دختراشون بدون اجازه گذاشت تو استخر توپ پسرم بازی کنن منم چیزی نگفتم بلز پسرمم خراب کردن گرون قیمتم بود اصلا به روش نیاوردم گفتم اشکال نداره بچست. یکی از بچه هاشم خوابش میومد تو ننو پسرم بی اجازه خوابوندش بعدم گذاشت تو تخت پسرم بازم هیچی نگفتم. بعد امشب رفتیم خونشون دیدم یه دونه از اون بادکنکا که چراغش روشن میشه خریده دوتاییشون با هم بازی میکردن پسرم تا دیدش ازشون گرفت باهاش بازی کنه از دستش افتاد چراغش اتصال کرد خاموش شد بعد جاریم با بی حیایی کامل به شوهرم گفت برو یکی عین همینو بخر قیمتش ۱۰۰ تومنه. داشتم میترکیدم بهش گفتم تا الان هی شما با وسایل پسر من بازی کردید شکستید یه بارم پسر من شکست وسیله شمارو بعد گفتم منم از این به بعد مثل خودت باهات رفتار میکنم.شوهرم رفت بادکنکشونو خرید اورد با مادرشوهرم خدافظی کردم اومدیم خونمون.
انصافا مادرشوهرمم بهش عصبانی شد گفت خجالت نکشیدی برادرشوهرتو فرستادی بیرون به خاطر یه بادکنک بی ارزش

۱۷ پاسخ

با هرکسی مثل خودش اهمیت نده و اومد خونت اتاق بچتو قفل کن زنیکه عوضی یکی هست عین جاری من سگ صفتن

یادبگیر هیچوقت از چیزای بچت ب کسی نده چون بعضی چیزا شخصی هستن

وای باورم نمیشه عجب آدمیه. اول متن تعجب کردم از خساست و حساسیت الکی تو آخرش فهمیدم جاریت آدم نیست که برخورد تو اینجوریه باهاش حالشو بگیر نزار اصلا بیاد خونت

وا چه پررو و ندید بدید

اشکالی نداره عزیزم تجربه شد برات اومد خونتون در اتاق رو قفل کن

افرین که جواب دادی گفتم لابد اخرش اینجوری تموم میشه کاشکی بهش گفته بودم….

بعد که تو اونحور گفتی تو جوابت چی گف؟

بهتر شما که جلوی همسرتون و مادرش این کار رو کرده ،دیگه بهونه داری نذاری اومدن خونه تون دست به چیزی بزنن،چقدر مردم پر رو شدن مال خودشون مال خودشون مال دیگرون هم مال خودشون

امان از جاری

درست رفتار کردی گلم دیگه غصه نخور، بیچاره خوب کم اورده

وای چه آدمایی وجود دارن 😐تو هم دیگه اجازه نده دست بزنه به وسایل قبل از اومدنش در اتاق قفل کن

از این به بعد اسباب بازی نبر با خودت اومدم یا در اتاق قفل کن یا چیزی خراب شد بهروش بیار

ای باباواقعااین جورآدمارومخ آدمه جاری منم همینطوریه ازش بدم میادمتاسفانه به زودی قراره بریم بااونازندگی کنیم البته تویک کوچه هستیم یعنی نزدیک هم😐😐

جوابش خوب بود افرین

همین!

توهم بگو فلان چیزمو خراب کردین بگیر

چقد پرو توام دیگه نزار دست بزنن

سوال های مرتبط

مامان delin مامان delin ۱ سالگی
دیروز مهمونی بودیم خونه مادرشوهرم همه همسرمم دعوت بودن بعد یه بچه سه ساله داره یه دختر ۲۰ ماهه .... دلین خیلی رو وسایلش حساسه یعنی اسباب بازیاشو میشناسه بعد پسره امد اسباب بازی دلین و از دستش کشید و دلین و هولش داد عقب 🙂 من داشتم از دور نگاه میکردم دلینم سعی کرد ازش پس بگیره بعد برگشت سمت من منم دست دلین و گرفتم گفتم الان میریم پس میگیریم وسیلتو رفتم با مهربونی بهش گفتم داداشی چرا دلین و هول دادی اون از تو کوچولو تره ماشینشو بده بهش باهم بازی کنید بعد یهو مامانش امد گفت چرا از دست بچم میگیری این الان تو دوره لجبازی بچه تو نمیفهمه و بچه من تو سنیه که میفهمه اصلا ما از این به بعد جایی که دلین باشه نمیایم منم جواب ندادم ولی تو دلم گفتم به جهنم والا نیا مگه من عاشق قیافتم .....ولی حالا خدایی این رفتارش درسته دختر من از الان همش بهش میگم باید وقتی وسیله ایی برای تو نیست از صاحبش اجازه بگیری حتی وقتی میخاد دست بزنه به قمقمه اب عمه اش صداش میکنه دست نمیزنه
مامان نینی مامان نینی ۱ سالگی
مامانا توروخدا خیلی مواظب بچه هاتون باشید اگه بزرگ شدن و دوست دارن تو کوچه بازی کنن اصلا اجازه ندید
امروز صبح رفتم بقالی یه چیزی دیدم هنوز تو شکم
۳ پسر حدودا ۷،۸ ساله بازی میکردن یهو یه موتور اومد ۲ تا پسر حدودا ۱۵ ساله بودن اومدن بزور یکی از پسر بچه ها رو سوار موتور کردن با خنده میگفتن میریم باغ چایی و قلیون بزنیم بیایم، پسره نمی‌خواست بره زورکی وسط سوارش کردن بردن ، بچه های هم سنش میگفتن اینو کجا بردن آدمای دور بر با خنده گفتن رفتن چایی بخورن میان😥😥😥
انقد همه چیز یهویی شد منم بچه بغلم بود نتونستم واکنشی نشون بدم بعدم اینجا حرفی بزنی بجای کمک به اون بچه، خانوادش میان یقه آدمو میگیرن دعوا راه میندازن میگن به بچمون تهمت نزن آبرومو نو نبر💔💔
تصورش برام وحشتناکه که اون بچه تو چه وضعیتیه 😰😰😰
مادر بی خیالش هم میگه هوا خوب شده بچم میره تو کوچه از سر و صداش راحت شدم
شوهرم همیشه میگفت آریا بزرگ شه همش باید تو کوچه ها دنبالش بگردی یه جا بند نمیشه، امروز بهش گفتم عمرا اجازه نمیدم بره تو کوچه، شده با مهد و خانه بازی و اسباب بازی سرگرمش میکنم تمام وقتمو براش میزارم ولی نمیزارم تنها بره پی بازی
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ سالگی
سلام شب همگی بخیر شادی .بچه ها من معمولا سعی میکنم پسرم رو هر روز ببرم بیرون از خونه چون تو خونه همبازی نداره و خیلی کسی رو هم ندارم واس رفت و آمد و همش نگرانم دلش بگیره تو خونه واینکارو معمولا غروب که آفتاب میره انجام میدم چن تا پارک نزدیک خونمون هست هر روز میبرمش یه دونه از اون پارک ها ولی الان چون دست شوهرم شکسته بیشتر خریدها رو خودم انجام میدم امروز صبح چن تا چیز میخاستم که علی رغم میل باطنیم مجبور شدم برم بیرون چون صبح ها خیلی گرمه همه کارامو کردم و با پسرم رفتیم فروشگاه تو کالسکه میزارمش موقع برگشت از فروشگاه احساس کردم که یه ماشین دنبالمه از کنارم رد شد و یه حرف زشت زد ولی کلا مانتوم خیلی بلند بود و گشا.د جلوش هم خودم دکمه زدم از بالا تا پایین آرایشی هم جز ضد آفتاب نداشتم از جلوم رد شد اون حرف بد رو زد و رفت توقف کرد جلوتر تا من برسم بهش موقعی که رسیدم یه چیز بدتر گفت منم گفتم گمشو عوضی با عصبانیت بعد اونم گفت پیاده میشم فلان کارو میکنم آبروتو میبرم به درد نخور من دیگه جوابشو ندادم چون بچه باهام بود خیلی ترسیدم و باترس ولرز خودم رو رسوندم خونه غروب هم پسرمو پارک نبردم مطمئنم که اگه بچه نداشتم یه بلایی سرش میاوردم یه بار دیگه هم بچه نداشتم یه همچین چیزی پیش اومد و من برای شوهرم تعریف کردم بعدش به شدت پشیمون شدم چون حساس شده بود شما اینجور مواقع چکار میکنید واقعا من هیچ چیزی واس جلب توجه نداشتم قیافمم معمولی نه خشگل به نظرم و این روزا داغون و خسته
تا حالا پیش اومده براتون؟