تجربه زایمان
طبیعی
پارت2
دیگه فیش گرفتیم رفتم سمت زایشگاه ی استرس داشتم همش فک میکردم دستشویی دارم خلاصه سوار آسانسور شدم رفتم سمت زایشگاه ماما اومد معاینه کرد گفت ۲سانت بازشده وزن فشار روهم گرفت زنگ زد ب دکترم گفت درد نداره گفت بستریش کنید دیگه من برگه های سنو آزمایش رو دادم ب ماما دیگه رفتم پایین پول خانم دکتر رو واریزکنم کارای بستری رو انجام دادیم ساعت ۱بستری شدم باشوهرم خداحافظی کردم و کلی گریه😁🥲🥹
سوار آسانسور شدم با خواهرمم خداحافظی کردم ازش خواستم واسم خییلی دعاکنه حتما سوره انشقاق رو برام بخونه چون واقعا بهم کمک میکرد
دیگه رفتم داخل اتاق انتظار دراز کشیدم اومدن دستگاه n.s.tرو وصل کردن بهم خسته شده بودم تا صبح بهم وصل بود دستگاه ساعت ۲شد اومدن قرص زیر زبونی سرم زدن برام ساعت ۴شد گفتم من دردی ندارم چرا بهم امپور نمیزنید گفت قرص زیر زبونی گذاشتیم براتون🤦‍♀️
من فک میکردم حتما امپور میزنن بهم🤭 خلاصه اتاق زایشگاه روب روی اتاقم بود ۲نفر تو زایشگاه بودن میخواستن زایمان کنن از درد جیغ میزدن منم خواب بودم از صدای جیغ اونا بیدارمیشدم😂 گفتم چ غلطی کردم حامله شدم چ اشتباهی کردم طبیعی رو انتخاب کردم خلاصه همش داد فریاد میزدن
منم همش میترسیدم گفتم نکنه منم مث اینا بشم

۱ پاسخ

😂😂😂واییییییییییی منم الان میگم چه غلطی کردم حامله شدم

سوال های مرتبط

مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
خداروشکر تکونای بچم خوب بود و جمعه (۵/۵)ساعت ۸نیم راهی بیمارستان شدیم،هم خوشحال بودم هم استرس داشتم شاید استرسم به خاطر لگنم بود نمی‌دونم ،ی حس گنگی داشتم ،وارد بیمارستان شدیم رفتیم برای تشکیل پرونده و دکتر اونجا هم فشارم گرفت معاینه کرد گفت اصلا دهانه رحمت تکون نخورده ،لباسای بیمارستان بهم دادن پوشیدم بعد خدافظی با مامان وهمسرم ....راهی زایشگاه شدم ،از صداهای بقیه مامان باردار ترسیده بودم 🥺از زور زدناشون التماس کردناشون ....
برام قرص زیر زبونی آوردن ،سرم وصل کردن بهم برچسب دستم زدن و گفتم رو تختت دراز بکش و دستگاه ضربان قلب به شکمم وصل کردن ،بعد قرص ک زیر زبونم گذاشتن دخترم خودش هر چند دقیقه منقبض میکرد ،منم ک درد چندانی نداشتم خاب رفته بودم ک دوباره دستیار دکترم اومد معاینه کرد گفت هیچی ب هیچی حتی دستگاه هم دردی برات نشون نمی‌ده 🫤 معاینه خیلی درد داشت برام جوری بود ک تا دستش میبرد پاهام قفل میکرد 😣بعد از سه چهار ساعت ابجیم گذاشته بودن بیاد پیشم باهم یکم حرف زدیم ابحیم رفت ،دوباره ساعت ۲ ظهر برام قرص زیر زبونی آوردن بازم بی نتیجه بود و دردی سراغم نمیومد 🤷🏻‍♀️یکی از کارکنای زایشگاه اومد گفت شوهرت دم در میخاد ببینتت منم انگار بال در آورده بودم زود خودم جمع جور کردم سرم برداشتم رفتم سمت در نمی‌دونم چرا تا شوهرم دیدم کنترلم از دست دادم زدم زیر گریه ،کلی دلداریم داد نازم کرد دلم دوباره قرص شد ،برام شکلات چایی آورده بود 🥰رفتم دوباره تو زایشگاه رو تختم دراز کشیدم ساعت ۸شب
دوباره برام قرص زیر زبونی آوردن ،بعدشم مامانم اومد پیشم تو زایشگاه (وقتی خونوادم میدیدم دلم آروم میشد استرسم کم میشد ،خداروشکر رفتار پرسنل بیمارستان خیلی خوب بود)
مامان ماهلین خانم👶🏻 مامان ماهلین خانم👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
طبیعی
پارت 3
چشمم همش ب ساعت بود چرا صبح نمیشه
الهی هیچ عزیزی راهی بیمارستان نشه واقعا سخته بااین شبای بلند 😔😪
خلاصه گرفتم خوابیدم چشمو بازکردم دیدم ساعت ۵هنوز😕😞
از نظافت چی پرسیدم نمیشه بگین همراهیم بیاد کاراش دارم گفت ساعت ۶همه همراهی ها میان منم همش دعا دعامیکردم کی ساعت۶بشه خلاصه ک ساعت ۶شد خواهرم ک اومد خوشحال شدم😍
بعدچند دقیقه صبحونه آوردن کره عسل شیر اونم درحد ۳لقمه بیشتر نباید بخورین😏ماما اومد امپور رو زدتو سرم دردام‌قابل تحمل بود ۱دقیقه دقیقه بود شیفت‌ماما ها تموم شد
ی ماما‌جدید اومد یکم ید اخلاق بود ولی میشد باهاش راه اومد پرده رو کشید اومد واسه معاینه معاینه ک تموم شد گفتم چقدر بازشده گفت هنوز جاداری گفت از روش بی حسی میخوای استفاده کنی گفتم آره امپور بی حسی اپیدروال رو بزنید
ساعت ۹نیم شد امپور بی حسی رو زدن از کمر ب پایین بی حس شدم دکترم اومد قرار بود سزارین انجام بده اومد معاینه کرد گفت ۴سانته اینجوری پیش بریم باید سزارین بشی ساعت ۱۱شب گفتم خانم دکتر ن توروخدا من طبیعی میخوام دکترم ب ماما گفت شیر سرم‌رو زیاد کنید درداش شروع بشه باعث شه دهانه رحم ش بازشه
ب ماما پیشنهاد دادم توپ بده ورزش روی توپ برم نیم ساعت روی توپ ورزش کردم خسته شدم رفتم روی تخت دراز بکشم ساعت ۱۰نیم بود دردام شروع شد حسابی نیم ساعت گرفتم خوابیدم از شدت درد ازخواب بیدارشدم همش حس میکردم دستشویی ۲دارم گفت ن‌فک‌میکنی دستشویی هم داری روی تخت دستشویی کن فک میکردم کیسه ابم پاره شده نگاه کردم دیدم ترشحه🤦‍♀️
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
دکتر برام سه دز قرص زیر زبونی تجویز کرده بود که هرسه تارو بهم دادن و من هیچ پیشرفتی نکردم و هیچ دردی هم نکشیدم فقط بچم خودشو شل و سفت میکرد ،مامانم از سه چهار ساعت پیشم بود تو اتاق زایشگاه ک دیدم ساعت ۱۱ شب دکترم اومد گفت اماده شو می‌برمت برای سزارین 😍قبل من ی مریض اورژانسی داشت بعدش نوبت من بود ،حالا منو میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن ،چون تو زایشگاه از صبح اینقد جیغ داد بقیه باردارارو برای طبیعی شنیده بودم واقعا روحیم تضعیف شده بود و در توان خودم نمی‌دیدم طبیعی بزام 😑مامانم از خوشحالی رفت خبر ب شوهرم و خونوادم بده ،دستیار دکتر اومد سون برام وصل کرد (اصلا نترسین از سون چون فقط ی سوزش کوچیک همون اولش داره )شلوار بیمارستان پام داد کلاهم سرم داد منتظر بودم ی ۲۰ دقیقه ک اومدن کمکم کردن نشستم رو ویلچر راهی اتاق عمل شدم البته قبلش همسرم اومد کفشام عوض کرد خونوادم دیدم با همه خدافظی کردم 🥲😅
یکی از پرسنل مرد اتاق عمل اومد ی سری سوال پرسید بهم روحیه داد منو برد اتاق عمل ....
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۶ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....