۵ پاسخ

دقیقا منم همینطور بودم و از زایمانم راضی اممم

۴۰ هفته شدی منظورت ۳۹ هفته و ۶ روزه؟یا خوده چهل هفته و اندی روز؟

الان شما که سزارین کردی اختیاری محسوب شدی یا اجباری،؟هزینه رو‌ چجوری حساب کردن؟هزینه سزارین اختیاری شد یا اجباری،بیمه قبول میکنه ؟
چون منم شنبه میشم ۴۰ هفته و نوبتمه و از همین اتفاق میترسم

ای ناقلا🤣🤣🤣 همه آرزو سزارین دارن

خب خوبع که پس درد طبیعی رو نکشیدی

سوال های مرتبط

مامان mersan😍👼🏻❤ مامان mersan😍👼🏻❤ ۵ ماهگی
هیچی شب تا صبح خوابم نبرد فقط استرس و اینا گریه قرآن میخوندم زیارت عاشورا. صبح شد مامانم و آبجیم اومدن کارامو کردیم ساعت ۹ رفتیم ب شوهرم گفتم تو برو سرکار میگفت مطینی گفتم اره معلوم نیست حالا زایمان کنم امروز اینا شوهرم که رفت استرسم هزار برابر شد هی زنگش میزنم میگفت زهرا خیالت راحت من میدونم تو سزارین میشی دلم روشنه .هیچی دیگه شوهرم گفت منم میام بیا دنبالم رفتیم دنبال شوهرم ۹ شد من رفتم میگفتن چرا میخوای زایمان کنی گفتم دکترم ختم بارداری داده آب دورش کمه گفتن ببینیم سونوگرافیتو هیچی دیدن و ماما گفت برو بخواب بیام معاینه کنم گفتم نه میگفت یعنی چی نه گفتم معاینه نمیخواا میگفت مگه میشه میخوایم آمپول اینا بزنیم ببینم دهانه رحمت چقدر باز شده هیچی خلاصه هرکار کردن نزاشتم معاینه کنن فقط گریه میکردم زنگ زدن ب دکترم دکترم گفت بستریش کنین میگفتن نمیشه که بدون معاینه اصلا دکترم باش معاینه کنین سرم بزنین هیچی دوباره این دکتر ها نوبتی اومدن معاینه کن من میگفتم نههههه گریه میکردم گفتن ما سزارین نمی‌کنیم هااا پس بستری نمیشی برو منم گفتم باشه هیچی دوباره یه ماما دیگه اومد گفت سریع بخواب معاینه کنم گفتم نه میگفت معاینه ها مت درد نداره و اینا خلاصه با ترس دراز کشیدم تا اومد معاینه کنه پاهام قفل شدددددد جیغ زدم و میکردم دست اون یکی ماما رو فشار میدادم. دیگه رفتن زنگ زدن دکترم گفتن نمیزاره واژینمیسوس شدید داره اصلا نمیشههه قفل میشه .هیچی دکتره ب دکترم گفت بفرستیمش اتاق عمل بیا برا سزارین هیچیییی من دنیارو بهم دادن پرستار اومد گفت سزارین میشی ب شوهرت بگو الان کاراتون بکنه واییی دنیا رو دادن بهم
مامان 🦋ꪑꪖꪀⅈꪖ🦋 مامان 🦋ꪑꪖꪀⅈꪖ🦋 ۱ ماهگی
پارت 2 ✨تجربه زایمان
میدونید خب بیمارستان دولتی سز اختیاری ممنوعه گفتم ب دکترم من نمیتونم طبیعی بغضی شدم گفت نگران نباش من خودم فردا اونجا پزشک آنکالم گفتم دکتر اگه کاری کردن طبیعی زایمان حنم چی من میترسم گفت نترس نگران نباش فقط اونجا مثل حکومت نظامیه بگو ب همراهات چیزیو لو ندن
خلاصه منم توکل کردم ب خدا روز بعد ساعت هشت صبح رفتم بستری شدم خلاصه شروع کردن به آمپول فشار زدن گوشیمم ازم گرفتن من موندم ت اتاق تنها داشتم دیوونه میشدم بدنم یخ شده بود از استرس اینام هعی هر نیم ساعت یساعت یبار دوز بیشتری بهم میزدن منم ب امید اینک دکترم الانا میاد یکاری برام میکنه هیچی نمی گفتم از ساعت هشت صبح ک بستری شدم تا ۱ ظهر دکترم نیومد وقتیم ک اومد رفت همه مریضارو چک کرد اما در کمال ناباوری حتی سمت من نیومددددددد من انجوری شده بودم 😳 دکترم رفت من موندمو ی دنیا ناامیدی وای بدنم سست شد گفتم ینی واقعا بهم دروغ گفت باز دوباره اومدن دوز امپولو بیشتر کردن گفتم پس دکترم کی میاد گف دکتر ک نمیاد بالا سر زایمانای طبیعی بعدشم دکتر دیگه رفت خونه کلا شیفت عوض شد وای منو میگی همونجا ته دلم خالی شد اون ک رفت زدم زیر گریه با صدای بلند عین بچه های کوچیک ی پرستار منو دید دلش ب حالم سوخت اومد گفت عزیزم چرا گریه میکنی قوی باش گفتم توروخدا منو ببر پیش همراهام گفت باشه بیا بریم
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۶ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
تجربه زایمان

من ۲۲ مهر رفتم بهداشت ک واکسن بزنم بعد اونجا سردرد داشتم بهداشت گفت نه چون سردرد داری برات واکسن نمی‌زنیم اول برو بیمارستان چک بشی بعد
من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت کند شده دوباره گرفت گفت بهتره ولی ی سونو برو من رفتم سونو گفت همه چی خوبه این کارا تا عصر طول کشید .
ساعت ۶ من ب دکترم زنگ زدم گفتم ک این مشکل برام پیش اومده بعد بهم گفت سریع بیا مشهد منم تعجب کردم گفت من شوهرم نیس تا بیاییم دیر میشه گفت هر جور هست خودتو برسون دیگ ما کارامون کردیم ساعت ۷ راه افتادیم تو راه ک بودیم دکترم زنگ زد بیا بیمارستان موسی بن جعفر من تا رسیدم ۹ شد رفتم زایشگاه معاینه شدم ک خیلی ردرد داشت اما یک سانت باز بودم بعد ماینع دیگ‌ نتونستم راه برم درد داشتم
ب دکترم زنگ زدن گفت مریضتون اومده اونم گفت سریع آماده کنید ب ا اتاق عمل دیگ رفتم لباس پوشیدم بعد سرم زدن و سونو وصل کردن منو راهی اتاق عمل کردن
من اصلا استرس نداشتم چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل.
بعد اونجا ک رفتم خیلی باهام مهربون بودن گفت آروم کارتو خم کن من خم کردن امپول بی حسی رو زدن .،خاتم دکتر شروع کرد ب زدن بتادین
و آماده برا عمل فک کنم بعد ۱۵ دقیقه دخترم دنیا اومد اما بخیه زدن طول کشید تقریبا ی ۴۵ دقیقه بود بعد هم یک ساعت تو اتاق ریکاوری بودم
خداروشکر زایمان خوبی داشتم اما خیلی با عجله پیشرفت
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان ماهلین خانم👶🏻 مامان ماهلین خانم👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
طبیعی
پارت2
دیگه فیش گرفتیم رفتم سمت زایشگاه ی استرس داشتم همش فک میکردم دستشویی دارم خلاصه سوار آسانسور شدم رفتم سمت زایشگاه ماما اومد معاینه کرد گفت ۲سانت بازشده وزن فشار روهم گرفت زنگ زد ب دکترم گفت درد نداره گفت بستریش کنید دیگه من برگه های سنو آزمایش رو دادم ب ماما دیگه رفتم پایین پول خانم دکتر رو واریزکنم کارای بستری رو انجام دادیم ساعت ۱بستری شدم باشوهرم خداحافظی کردم و کلی گریه😁🥲🥹
سوار آسانسور شدم با خواهرمم خداحافظی کردم ازش خواستم واسم خییلی دعاکنه حتما سوره انشقاق رو برام بخونه چون واقعا بهم کمک میکرد
دیگه رفتم داخل اتاق انتظار دراز کشیدم اومدن دستگاه n.s.tرو وصل کردن بهم خسته شده بودم تا صبح بهم وصل بود دستگاه ساعت ۲شد اومدن قرص زیر زبونی سرم زدن برام ساعت ۴شد گفتم من دردی ندارم چرا بهم امپور نمیزنید گفت قرص زیر زبونی گذاشتیم براتون🤦‍♀️
من فک میکردم حتما امپور میزنن بهم🤭 خلاصه اتاق زایشگاه روب روی اتاقم بود ۲نفر تو زایشگاه بودن میخواستن زایمان کنن از درد جیغ میزدن منم خواب بودم از صدای جیغ اونا بیدارمیشدم😂 گفتم چ غلطی کردم حامله شدم چ اشتباهی کردم طبیعی رو انتخاب کردم خلاصه همش داد فریاد میزدن
منم همش میترسیدم گفتم نکنه منم مث اینا بشم
مامان فرهان مامان فرهان روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من بعد یک هفته تازه وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم،من روز ۴ شنبه ۹ آبان ساعت ۶ صبح بدون درد و ۴۰ هفته کامل رفتم بیمارستان موسی بن جعفر برای بستری،تا کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم ساعت تقریبا ۸ بود که زایشگاه بستری شدم ماما معاینه کرد و زنگ زد به دکترم شرح حال داد ازش پرسیدم وضعیتم چجوریه که گفت باز نیستی بهم قرص زیر زبونی داد ولی دردام شروع نشد هر نیم ساعت یبار هم معاینه می‌کرد که ببینه فرقی کردم یا نه آخرش تو نوار قلب بچم ی مشکلی پیش اومد که زنگ زد به دکترم اونم انگار گفته بود کیسه ابشو پاره کن ببین بچه مدفوع کرده یا نه این بخشش واقعا وحشتناک بود خیلی درد کشیدم تا پاره شد جیغ میزدم و گریه میکردم کیسه آبم که پاره شد آب سبز ازم اومد ماما گفت بچه مدفوع کرده آماده کنین برای سزارین اورژانسی سریع زنگ زد به دکترم گفت و دکتر گفت تا ۱ ساعت دیگه خودمو میرسونم تو این فاصله کیسه آبم پاره شده بود انقباضات شروع شده بود همینجوری درد کشیدم تا دکتر رسیدم و رفتم عمل و با بیهوشی سز شدم🙃🙂