سلام به همه مامانا من دیشب خونه مادرم بودم پسرم تا ساعت ۱۰ شب خوب بود یهو نمیدونم چرا این بچه اصلا نمیتونست رو پاهاش بمونه یا حالت نشسته بشینه همش میوفتاد چشماشم یه حالتی خمار بود من شکم به این بود ک شاید قرصی چیزی خورده دیشب بردمش کلینیک اطفال دکتر متخصص بود. گفت من علائم خوردن دارو نمیببنم شاید خسته است خوابش میاد مردمک چشمشو نگاه کرد گفت کسی مواد مخدر کشیده پیشش چون یه حالت نشایی داره بچه گفتم نه بابا من دیروز خونه بابا یک سره هواسم بهش بود تو خانواده ما اصلا کسی اعتیاد نداره دیگه دکتر گفت از نظر من بچه چیزییش نیست گفت اگه خیلی نگرانی ببرش بیمارستان ۲۴ ساعت تحت نظر بگیرنش ببین چیه دیگه من دیشب اوردمش خونه تا دو نیم جون دادم تا خابوندمش همش میخاست بدو بدو کنه بعد میخورد زمین خیلی غیر عادی تلو تلو میخورد گفتم از بی خوابیه خابوندمش تا امروز صبح از خواب بیدار شد بازم همون حالت داره هی میخورده زمین انگار دست و پاهاش طاقت نداره خودشو نگه داره هی سرش براش سنگینی میکنه میخوره زمین حالت گیجی داره بچه خیلی میترسم چرا بچه ام اینطوری شد اخه هیچیش نبود یهویی مگه میشه اینجوری بشه الان منتظرم شوهرم بیاد ببریمش بیمارستان 😭😭😭😭 تا حالا واسه کسی اینجوری پیش اومده اگه نظری دارین لطفا بگین

۷ پاسخ

از شکم کار نکردنشه احتمالا من تجربه ا ش رو سر یکی دیدم شکمش کار نمی‌کرد به کل گیج و بی توان شده بود

شاید چشم نظره
به قول ما شاید کسی چشمش کرده
یک تخم مرغی اسپندی براش دود کن

نترس انشاالله که چیزی نیست
یه سر ببر بیمارستان یه آزمایش از بچه میگرن می‌فهمن مشکل از کجاست

ان شاالله ک چیزی نیست.نمیتونه راه بره یا راه میره میوفته؟

دورت بگردم انشاالله ک هیچی نیست ی صدقه اسپند تخم مرغ بشکون براش🙏

ضربه ای چیزی ب سرش نخورده؟

ببرش پیش متخصص اطفال خصوصی
بیمارستان نبر

سوال های مرتبط

مامان دیان کوچولو مامان دیان کوچولو ۱۷ ماهگی
مامانا گرفتار شدم تواین ساختمون
یکی از طبقه‌های پایینمون خانمش مربی مهد کودکه
خانواده خوبین هم بچه‌هاش خیلی با ادبن هم خانواده خیلی خوبین
دیشب که شوهرم رفته بود تو پارکینگ دیانم با خودش برده بود بعد خانمش بهش گفته بود که بدین پسرتونو مثلاً من ببرم با بچه‌ام بازی کنی یه ذره بیاد پیش ما
نه بچه منم اصلاً بی‌قراری نمی‌کنه یعنی با همه ارتباط می‌گیره اصلاً ی‌قرار نیستش که پیش کسی نمونه
بعد دیدم شوهرم نیومد بالا بعد نگران شدم خودم رفتم پایین از ترس اینکه من چیزی بهش نگم وایساده بود که این یه ذره اونجا بمونه بعد بیاره بچه رو
خلاصه اینکه بچه رو گرفت و منم کلی باهاش دعوا کردم که چرا بچه رو دادی خونه همسایه
امروز دوباره همسایه‌ام اومد دم خونمون
که بیاد با بچه ما بازی کنه بعد من بهش گفتم که بزار خب بچه شما بیان اینجا با هم بازی کنن
گفتش که نه آخه می‌دونم خسته‌ای و اینا دیگه یه ذره استراحت کن تو من می‌برمش زود میارمش
نمی‌دونم اصلاً انگار نتونستم نه بگم
اعصابم انقدر خورد شد از این کار دقیقاً طبقه بالاییمونم همین مشکل داشتیم هی میومد می‌گفت بچه رو بده من نمی‌دادم اً نمی‌دونم سر این خانم چرا اینجوری کردم حالا نمی‌دونم احساس کردم مربی مهد کودکی یه ذره اعتماد کردم نمی‌دونم چرا انگار
الان ۵ دقیقه است که بردتش پایین
همش نگرانم همش میگم برم بیارمش
به شوهرم گفتم میگه نه این اخلاق تو خیلی بده اینجوری خوب نیست واقعاً الان تو این دوره زمونه نمیشه به کسی اعتماد کرد بعد فردا خدایی نکرده یه اتفاقی هم بیفته میگم مادرش نباید بچه رو می‌داد نمی‌دونم چیکار کنم به نظرتون دارم اشتباه می‌کنم یا یا نه مثلاً مشکل نیست یه نیم ساعت بخواد خونه کسی بمونه؟