۴ پاسخ

منم همینطورم
هر چی بزرگتر میشه بدتر میشم

اره عزیزم اینقدر ب بچه هامون وابسته ایم تاازمون دور میشن سردر گمیم

من وابسته ام می هم بیرون یمی ه دعا میخونم طوریش نشه اخبار میگه فلان جا چند تا سرباز شهید شدن من تا دوسه روز حالم بده ک پس فردا بچه منم میخواد بره سر بازی 😭😭😭😭😭خدا کنه همسر خوبی نصیبش بشه منم آدم باشم اذیت نکنم دخالت نکنم
نام نیکی ازم بجا بمونه
هر موقع عروسام یادم میفتن بگن خدا بیامرزدش چ زن خوبی بود

نه گریه ت طبیعی نیست ما مادرها وابستگیای زیادیمون اخرش کار دستمون میده
فقط امیدوارم به سن ازدواج که رسیدن این بند ناف رو جدا کنیم که زندگیاشون رو خراب نکنیم

سوال های مرتبط

مامان مهدیار و ارمیا مامان مهدیار و ارمیا ۵ سالگی
سلام یه سوال ذهن منو درگیر کرده مانده بودم اینجا بپرسم یا ن خیلی خودم ناراحتم کلافه شدم اینقدر فکر کردم دوروزه پیش رفته بودم خونه پسر خالم پسرم یا بچه پسرخاله ک‌ یکسال از پسر من برگتره داشتن تو حیاط بازی می‌کردن ما هم داشتم حرف می‌زدیم بعدش گفتم برم ببینم بچها چکار میکنن دیدم پسر پسر خالم پشت پسرم وایستاده و شلوار پسر منو کشیده پایین من برموقعه رسیدم یعنی اولش بود دعوا کردم و پسر خودمو دعوا کردم و آوردم بعد از چند دقیقه آمدم خونم دیگ ب مادرش ک میشه دختر خالم چیزی نگفتم از پسرم پرسیدم گفتم اون ب من گفت این کارو کنیم من نگفتم و نمی‌دونستم منم پسرمو‌ چندتا زدم اینقدر ک ناراحت بودم فقط اولین بار بود این کارو دیدم من برام سواله ماندم چکار کنم از سرش بپره ب باباش هم نگفتم چون خیلی حساسه همیشه میگه جایی میری مراقبش باش با کسی بازی می‌کنه حواست باشه کار بد ب بچه یاد ندن منم بخدا ماندم چکار کنم میترسم دیگ هم ب خودم قول دادم حواسم بیشتر بهش باشه چکار کنم الان من کمک کنید دارم دیوانه میشم