۳ پاسخ

زود ک فروش نمیره گوجه نیست خاهر
بعدم خدا کریمه ممکنه بفروشه ب کسی بگه مستاجر روشه.....یا میتونی خودت بگی من تا آخر قراردادم میمونم شما برو جا برام پیدا کن باهمین قیمت چشم میرم وگرنه قرار داد دارم
معنی قرارداد یعنی همین

به این زودی نمیتونه بفروشه

انشالله که همه مشکلاتتون حل شه
حالا تافروش بره
انشالله اونیم که میخره آدم خوبی باشه

سوال های مرتبط

مامان 🍂دختر پاییز من🍂 مامان 🍂دختر پاییز من🍂 ۴ سالگی
سلام خانما خوبین!
یه درد دل داشتم خواستم شما جای من باشین غیر این تصمیمی دارید!
دخترم ۳ سالشه من در این ۳ سال حاظرم دست بذارم رو قرآن هنوز ندیدم شوهرم بشینه با بچم بازی کنه از بچگی تا الان یه کلمه بهش یاد نداده پا به پا بچم نمیشنه فقط اسمش تو نشاسنامه ش هست به عنوان پدر وگرنه بچم بهش میگه بیا بازی کنیم میگه خستم خواب دارم و….فقط فقط بچم ازش محبت بوس کردن میبینه
از نوزادی میگفتم سرگرمش کن من کار خونه برسم فرار میکرد میرفت تایمی هم که خونه هست هیچ حرفی بین ما زده نمیشه انقد دلم پره انقد حالم بده که حس افسردگی بهم دست داده از نظر مخارج و خوراک پوشاک مشکل ندارم ولی خب منم در طول روز با خستگی تمام انتظار دارم با دخترم وقت بگذرونه هیچ گونه کاری برا سرگرم کردن دخترم انجام نمیده ازش انتظار داره خودش با خودش بازی کنه فک میکنه ۱۰ سالشه
من هیچ جوره نمیتونم به فکر بچه دوم باشه برا این مرد
واقعا میدونم بچه دوم بیارم بدترین ظلم در حق خودم میکنم
چون کلا الان احساس پیری میکنم در سن۲۶ سالگی چه برسه مادر دوتا بچه بشم
بنظرشما کار من اشتباه هست که دخترم تک فرزند باشه بخدا من توانایی اینو ندارم دوباره همه این دوران از اول بگذرونم اونم با دوتا بچه
مامان asemon مامان asemon ۳ سالگی
سلام. شب قشنگتون بخیر.
شما هم وقتی به خاطراتتون فکر میکنین، یه نکات ریزی ازشون پیدا میکنین که اون موقع اصلا به نظرتون نیومده بود؟
داشتم به شب زایمانم فکر میکردم. من ساعت ده شب اورژانسی سز شدم، و تو اتاق تنها بودم. فردا صبحش یه خانمی اومد که بره برای سزارین. اولش که بنده خدا داشت سکته میکرد و کلی برای سوند اه و ناله کرد. بعد از اینکه از اتاق عمل اوردنش هم همینطور. بیچاره گویا درد داشت. قسمت عجیبش اونجا بود که در اوج کرونا، در حالی که پدر همسر من رو حتی توی بیمارستان!!! راه نداده بودن به خاطر تدابیر بهداشتی، کل خانواده‌ی این خانم تو اتاق بودن. مادرش، دخترش، خواهرش، و حتی همسرش🤦🏻‍♀️ هی هم میومدن میرفتن. داشتم فکر میکردم چطور واقعا؟ بعد من وقتی از اتاق عمل اوردنم همسرم رفت پایین که بابام بیاد دو دقیقه ببینتم. رمز میزنن بقیه ایا؟ و اینکه یه زن زائو‌ی دیگه تو اتاقه که باید به بچه شیر بده خیلی موضوع مهمی نبود ایا؟ که همسرش هی میومد و می‌رفت ؟ البته ذوقشون رو درک میکردم واقعا. یه دختر ۱۶ ساله داشت و این گل پسر براشون خیلی جذاب بود. جذاب تر اینکه در حالی که من داشتم سوپ بی مزه‌ی بیمارستان رو به زور میخوردم اون خانم داشت شیرینی خامه‌ای میخورد😂😂 همینطوری هم اه و ناله میکرد برگ های من خزان میشد😂😂

پ.ن:پسر اون خانم ۳۷۰۰ بود بعد دختر من ۲۸۰۰. کنار هم که دراز کشیده بودن انگار اون بابای این یکی بود😂 هنوز که هنوزه من به خاطر این تفاوت دارم به مامانم اینا جواب پس میدم😂😂
پ.ن۲:دعا کنین این یکی یکم تپل تر باشه. یکممم👌🏻👌🏻 که مادر جانم دست از سر کچل ما برداره.
پ.ن۳:دخترک، پیچیده در پتو، هنگام ترخیص.😁