سلام من امدم با یه چالش جدید که واسم پیش امده
فوبیایی اتاق عمل گرفتم
تختشو؛ ادمای داخل اتاق عمل؛ بعد عمل و؛ اینکه دکتر بیهوشی قبول نکنه بیهوشم کنه و..... کلا دارم از استرس میمیرم واسعه بهار که رفتم اتاق عمل اینقدر حالم بد شد که کلا میلرزیدم استرس شدید گرفته بودم تپش قلب و..
اونحا یه اقای مسنی بود برا بیحسی گیر داده بود که بیحست میکنم اینقدر گریه کردم اینقدر التماسش کردم تا بیهوشم که واقعا از بیحسی خیلی میترسم

چون پسرم که 6ماهش بود اپاندیسمو عمل کردم اونجا بی حسم کردن اینقدر تو اتاق عمل حالم بد شد و بدنم میلرزید تو بیحسی که دستام که بسته بود چند تا پرستارم منو از روی سینه و سر و گردن نگه داشته بودن تا اون حد تو اتاق حالم بد شد مجبور شدن بهم امپول خواب اور زدن عوارض بعدشم تا 1سال باهام بود اینقدر کمر درد و کتف درو گردن درد شدید شدم کع نه میتونستم دراز بکشم نه میتونستم بشینم

ولی وقتی برا سزارین با اون همه التماس بیهوشم کردن اینقدر حالم خوب بود که حد نداشت نه بعد عمل کمر دردی نه گردن دردی خداراشکر
الان همه ی این فکرا امده سراغم
مانده ام من؛ مانده ام من
مثل مرغ پرو پا شکسته ام من 🥲🥲

۲ پاسخ

الان اینقدر زود حامله شدی خطرناک نیست؟چون سزارینی بودی میگن خطرناکه

خب الان چرت دوباره باید بری عمل ؟

سوال های مرتبط

مامان مهراد👶🏻❤️ مامان مهراد👶🏻❤️ ۱۶ ماهگی
تجربه سزارین من ۲

خیلی استرس داشتم بهم گفتن همین الان باید عمل بشی دست و پامو گم کرده بودم .به مامانم گفتن شما برو بخش حسابداری کاراش رو انجام بده .سریع به همسرم زنگ زدم گفتم پاشو بیا بیمارستان من باید عمل بشم.خلاصه لباسای اتاق عمل رو تنم کردم و رو تخت دراز کشیدم اومدن سوند رو وصل کردن اولش فکر کردم قراره چه اتفاق ترسناکی بیفته ولی همین که از بالا سرم رفتن اونور گفتم تموم شد گفتن اره وصل کردیم گفتم چقد راحت بود اصلا درد نداشت.آنژیکت هم وصل کردن اون هم اصلا درد نداشت.یه نیم ساعتی رو تخت دراز کشیده بودم تا بالاخره دکترم اومد و بردنم توی اتاق عمل اولش که وارد شدم به شدت سردم بود بدنم از استرس یخ زده بود البته اتاق عملم خنک بود و من شدیدا داشتم میلرزیدم .بهم گفتن تا آمپول بی حسی رو به کمرت زدیم سریع بخواب.امپول رو زدن کل بدنم گرم شد و همه استرسام رفت .توی مدت عمل خود پرسنل داشتن با هم حرف میزدن و همه چی عادی بود.ذره ای درد احساس نکردم همه چیز عالی بود اصلا باورم نمیشد انقد همه چیز داره راحت انجام میشه.حدودا یه ربع بیسست دقیقه بعد صدای گریه مهراد رو شنیدم اوردنش کنارم خیلی حس خوبی بود انگار دنیا رو بهم دادن🥹 بعدم بردنش و تمیزش کردن و بعد هم دکتر رفت و یکی از پرستارا شکمم رو بخیه زد و بردنم توی اتاق ریکاوری.یه دو ساعتی هم توی ریکاوری بودم و بالای سرم هیتر روشن بود که سردم نشه همه چیز عالی بود.بعدم بردنم تو بخش کم کم بی حسیم رفت و واسم پمپ درد و آمپول و مسکن و … استفاده کردن و درد فوق العاده قابل تحملی داشتم.اولین بلند شدنم هم اصلا چیز عجیب و ترسناکی نبود فقط خیلی احساس سنگینی میکردم همین.و بعد دو روز هم مرخص شدم .البته ناگفته نماند که دکترم خیلی خوب بود و بیمارستان خصوصی رفتم.
مامان حسین مامان حسین ۱۲ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش