۸ پاسخ

منم همینطور ولی خب خانواده خیلی مهمه مشوقت باشه و اجازه بدن درس بخونی که ما نداشتیم 😁 البته من همسرم مشوق هست اما دیگ من حال و حوصله درس ندارم اما دوستام بودن که با دوتا بچم خوندن اما من میگم همچی ب زمان خودش ادم اشتیاقشو داره

منم همین حسو دارم میگم کاش ادامه میدادم

دقیقا منم همین حسو دارم

اتفاقا منم شرایطم مثل شما بود ولی بعد ازدواج ادامه دادم و دانشجو دکتری بودم که بعد دنیا اومدن پسرم مجبور شدم انصراف بدم، ولی بخدا پشیمونم می‌دونی چرا؟ چون انتظارم از خودم زیاده چون سختی زیاد کشیدم میگم باید شاغل میشدم ولی الان شرایط کار کردن ندارم اگه ادامه نمی‌دادم الان دیگه بفکر این چیزا نبودم که عذاب وجدان داشته باشم

من چرا هیچ علاقه ای به درس نداشتم و نخواهم داشت
ولی عاشق خونه داری و آشپزیم😬

من ادامه دادم الان دانشگاه اصفهان تدریس میکنم... یعنی حمالی میکردم سر خیابون ارج و قربم بیشتر بود.... اخرش واسه خودم یه معازه زدم خیلی روحیم داغون شد

عزیزم منم از این فکرا میکنم با اینکه درس خوندم اما شاغل نشدم ولی حس مادرانم میگ الان اون روزا هرچی بود برای ما گذشت فقط دوس دارم تمرکزم رو دخترم ایندش و وجودش باشه . اگه شاغل بودم اون باید ساعتها تنها میموند مهر مادری یه چیز دیگس .

بله ادم یه موقعیتای ازدست میده که بعدا پشیمون میشه

سوال های مرتبط

مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ سالگی
سلام ،میدونم گفتن این حرفاچقدر بده، میدونم کفرنعمته ناشکریه ولی من نمیتونم از این افکارخلاص شم، ۲۵ ام همین ماه زایمانه ،خودم خواستم باردارشدم ولی این کارم دیوونگی محض بود بعد اقدام هم پشیمون شدم ولی دیر شده بود،وقتی فهمیدم باردارم چندروزی خوشحال بودم، اما کم کم استرسم شروع شد بعد هم تبدیل به ناراحتی شد بارهامشاوره رفتم تا استرسم کم بشه بعدامعلوم شد بچه پشره ، یعنی شدن دوتا پسر، تصوراینکه من کلا دوتابچه میخواستم ولینکه دیگه دخترنداشته باشم منو خیلی آزار داد، بعدیه مدت دیدم واقعا اگه دخترهم بود من نمیتونستم خوشحال باشم چون واقعا از بچه دارشدن پشیمونم😔اونقدر این چندماه به خاطر مشکلات مالی و رفتاربد همسرم تحت فشار بودم که اصلا نتونستم به بارداربودنم فکر کنم فقط این شکمو باخودم همه جا کشیدم😔حالا دوهفته دیگه بچه م به دنیا میاددرحالی که حتی دنبال اسم براش نگشتم، دیشب دیگه ازترس اینکه زودبه دنیابیادوبی لباس بمونه رفتم خریدلباس ووسایل ولی نتونستم براش ذوق کنم تتونستم خوشحال باشم ادامه از کامتت اول
مامان حسین مامان حسین ۳ سالگی
مامانا این رفتارا طبیعیه از بچم یا اینکه باید نگران باشم
یه نمونه اینکه یه حرف رو ده ها بار میزنه مثلا مامان اجازه میدی برق رو روشن کنم میگم آره دوباره هی میگه هی میگه یا مثلا یه خوراکی میخواد میگم باید غذاتو بخوری بعدا میدم بعد یکسره در حین غذا خوردن میگه بخورم میدی بخورم میدی بیست بتر میپرسه هی میگه بله میدم عزیزم میدم بازم میپرسه این مدلی بودن با خودمه
بعد با هم سن و سالاش هم هست مثلا پسرای جاریم تقریبا تو یه رنج سنی هستن با حسین بعد با اونا هم همینطوری هست مثلا داره باهاشون حرف میزنه باید کل حواسشون بهش باشه خب اونا هم بچه هستن حواسشون پرت میشه دوباره هی صدا میکنه حرفشو از اول تکرار میکنه مثلا میگه داداش یاسین من موتور خریدم کافیه یه لحظه اون بچه نگاش نکنه دوباره هی میگه داداش یاسین داداش یاسین ده بار صدا میکنه و حرفشو تکرار میکنه، یا زور میگه همش بیاید فلان جا بشینیم بیاد فلان بازی کنیم مثلا گوشی دستشونه زور میگه گوشی من رو نگاه کنید همتون اگه دست به گوشی خودشون بزنن گریه میکنه، یه جورایی کاراش کلافه کننده شده نمیدونم چیکار کنم هر چی باهاش حرف میزنم گوش نمیده
مثلا دیشب جاریم تو ماشینمون بود میرفتیم جایی هی به پسر جاریم میگفت بیا ماشینارو نگاه کنیم بعد اون خوابش میومد میگفت نمیخوام این دوباره حرف خودشو تکرار می‌کرد از اول هی چی من میگفتم باباش میگفت میگفت آخه نمیاد ماشین نگاه کنیم انگار متوجه نمیشه میگیم خوابش میاد...این از این رفتارش
ادامه تو کامنت