۳ پاسخ

خدایا روزی. همه اونایی ک منتظر این روزن ،مبارک و خوش قدم

عکس بچه نداری

الان مرخص شدی خونه ای یاهنوبیمارستان

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان پارت2
پرستار لباسامو عوض کرد و من اصلا از درد سوند نمیتونستم راه برم
رو ویلچر نشستم رفتیم سمت اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد باهام حرف زد چون میخاستم بیهوشم کنن
گفت بیهوشی روی نوزاد تاثیر داره من قبول کردم بی حس بشم
ازم رضایت گرفتن با همسرم و مادرم خداحافظی کردم و رفتم توی سالن اتاق عمل
نشستم
دکترم آمد و من رفتم توی اتاق عمل
رو تخت نشستم و یکم باهام شوخی کردن
پشت کمرمو ضد عفونی کردن و بی حسی رو زدن
بی حسی هیچ دردی نداشت
اصلا حسش نمیکنی فقد وقتی دارو رو خالی میکنه یه کم حس میکنی ک دردش از انژیوکت کمتره
دارو بی حسی رو تزریق کرد و کم کم پاهام داشت داغ می‌شد
دکتر بیهوشی گفت پاهات داره داغ میشه گفتم اره گفت اروم دراز بکش
دراز کشیدم بهم دستگاه وصل کردن
گفت پاتو‌بلند کن اصلا نمیتونستم پامو بلند کنم کلا بی حس شده بودم
همچنان دکتر خودم و پرستاره باهام حرف میزدن
اسم پسرمو میپرسیدن
😂
میگفتن النگو هاشو قیچی کنید بچه ها ببریم بفروشیم 😂😁
الان این نمیتونه تکون بخوره النگو هاشو میبریم
خلاصه ک من هیچی از عملم نفهمیدم
ک دکترم گفت یه لحظه شاید فشار توی قفسه سینه ات حس کنی اصلا نترس
یهو یه فشار دادن قفسه سینمو و پسرم متولد شد
وای صدای گریه هاش اصلا باورم نمی‌شود این پسر منه با خودم میگفتم این کجا جا گرفته بود تو شکم من
دکتر آورد چسپوند کنار صورت وای این لحظه رو واسه همتون آرزو میکنم
پسرمو بردن و بخیه هامو زدن اصلا من نفهمیدم کی بخیه زدن
بردن ریکاوری
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان لیا جانم😍 مامان لیا جانم😍 ۹ ماهگی
سلام مامانا
تجربه ی زایمانمو اومدم بگم براتون
من قرار بود ۳۱ اردیبهشت زایمان کنم سزارین
ولی چون دیابت داشتم سونو ان اس تی دادم دکتر روز ۲۷ گفت باید سزارین بشی
صبح ۲۷ رفتم بیمارستان نیکان غرب
کارامو کردم و بستری شدم
من از اول چون میترسیدم از سوند به دکترم گفته بودم برام تو بی حسی بزنه سوندو
رفتم اتاق عمل و آمپول بی حسی از کمرو زدن برام نمی‌دونم بگم چه حسیه امپوله درد نداره ولی انگار یخ می‌کنه ستون فقرات یکم حس عجیبی داره و قابل تحمل
بعد اون گفتن که دراز بکشم و امادگیه اینو داشته باشم که پاهام داغ میشه و سنگین
پاهام داغ شد ولی دکتر گفت قرار نیست که هیچیو نفهمم فقط حس دردو نمی‌فهمم ولی میفهمم که شکممو فشار میدن و فشار میاد به بدنم
بی حس که شدم سوندو زدن و شروع کردن
حدودا بعد ۱۰ دقه صدای بچمو شنیدم و برام یه آمپول زدن تو انژیوم که دکتر گفت حس خواب میگیری
بعد بردنم تو ریکاوری حس لرز داشتم ولی زیاد طول نکشید.بهم آمپول زدن لرزم افتاد
یکم موندم تو ریکاوری بعدم رفتم بخش
بقیشو تو بعدی میگم
مامان 𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 مامان 𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ۳ ماهگی
#پارت دو
و نیم رفتم اتاق عمل یکم منتظر موندم ساعت ۱۱:۴۵دیقه رفتم عمل دراز کشیدم سرم زدن فشارم گرفتن بعد گفتن بلند شو کمرت امپول بزنیم بلند شدم پاهامو جفت کردم و دستامم گذاشتم رو زانوهام یکی هم سرمو پایین گرفت امپول زد اصلا نفهمیدم فقط بعد از زدن دکتر بی حسی گفت هروقت گفتم زود دراز بکش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش گرم شدن فقط ۴ نفر تو اتاق عمل بودن همشون هم خانم پرده وصل کردن جلوم دکتر بتادین زد رو شکم و پاهام
بعدش دیگه کامل بی حس شدم چیزی نفهمیدم یکم بعد احساس کردم دلمو میخواد دربیاره اصلا درد نداشتم ولی می‌فهمیدم دکترم ب دکتر بی حسی گفت فلان امپول بزن بچه بزرگه یکم دیگه هم برش میزنم اونم یه آمپولی زد تو سرمم
یکم بعدش صدای دلسا اومد خانم خانوما ۳ کیلو ۸۰۰ بود ساعت هم ۱۲:۱۰ بعد از اینکه صورتشو پاک کردن گذاشتن رو صورتم تماس پوست با پوست شد برد واسه وزن گیری و قد و اینجور چیزا ولی همشو تو اتاق عمل کرد خودمم میدیدم
بعد از بدنیا اومدن دلسا میلرزیدم گفتن نترس از امپول بی حسیه اصلا نترس همه چی خوب بود وسط های بخیه زدن بودن دکترم گفت رحم فوق شل ، بعد بخیه زدن دکترم ازم پرسید اذیت نشدی سردرد اینا نداری گفتم ن دستتون درد نکنه عالیم 😉😊