واقعا نمیدونم چی بگم
شوهرم گسافرت کاریه
دیشب بعد چندروز ک حالن بدبود رفتم دکتربابابام و گفتم سرم نوشت
توبیمارسنان سرم رونزدن و منم ک مثلا خواهرشوهر مدرک گرفته گفتم ببرم اون وصل کنه
بعد پشیمون شدم ک زنگ زد کجاموندی و بیا باکمک همسابه وصل میکنیم
گفتم باشه رفتم و اول روی دستم سوراخ کردن رفت سرم زیر دستم بادکرد دراودن
بعد اون ۴.۵جای دیگه ام بازسکراح کردن و نتونستن
امپولامم اول کار ریختن دار سرم ک مجبور شدم سرمم بندازم دور
ب جز ضرری ک بهم زدی بود چون دارو گفته بودم ننویسه و فقط سرم بود ویزیت و امپولا و سرم ک رفت اشغال
پشت سرمم صفنه گزاشته ک انقدر رژیم میگیره و لاغر و فلان رگش پیدانمیشه
این حرف مادرشوهرم اومد گفت و انگار ب گوش شوهرمم ک راه دوره رسوندن
پون اونم همین امشب میگف خیلی لاغرشدی خوشم نمیاد منم گفتم توام حیلی شکم درادردی خوشم نمیاد
فقط ب خدا میسپارمش ک یه معذرتم کخواست من دیشب دوساعت تمام اومدم خونه بابام گریه کردم از درد سوزنا پشتمم حرف زده حیوون بی ذات

تصویر
۸ پاسخ

ازقضا ادمای لاغر رگشون زود پیدا میشه اگه چاق باشی رگا زیر پوست میمونن من خودمم همینجوریم لاغر میشم رگام معلومه ولی الان تپل شدم اصلا معلوم نیست

دفعه بعدی همون درمانگاه بزن راحت شی انشالله حالا دفعه بعدی درکارنباشه بخودتم برس مولتی ویتامین ک جنسینگ داره بخور یکم به اشتها میای باب دل شوهرت باش عزیزم لاغری رو مردا دوست ندارن بخودت برس آهنگ بزار برقص حال روحیت خوب باشه اشتها هم باز میشه دیگم جلو خانوادت گریه نکن گناه دارن یکم خودتو کنترل کن این چیزا ک ارزش گریه و....نداره

😶😶😶😶

عزیزم باید همونجا میزدی
اگه بازم پیش اومد بگو تو که بلد نیسی حرفم نزن والل

منم یبار اومدم خاهرم سرم بزنه هرکار کرد نتونس پیدا کنه محبور شدم سرمو بخورم🥴🥴
بعد اون دیگه همیشه درمونکاه میزنم
میگه تو نیا پیشم فقط باعث بدنامی میشی
خاهرم یه مدت تو درمونکاه کار میکرد
تو دوران کروناهم برا همه امپول و سرم میزد حای میومدن دنبالش میبردنش خونه براشون بزنه

لاغرها که رگشون پیداست چاق باشی رگ‌پیدا نمیشه عجبااا

اون مدرک بخوره تو فرق سرش
وقتی عرضه نداشت غلط کرد قبول کرد
شوهرتم که از آب گل الود ماهی گرفت
آدم لاغر باشه خیلی بهتره تا شکم آویزون

دفعه بعد همونجا بزن به گوششونم برسون که ناراحت شدی

سوال های مرتبط

مامان چشم شیشه ای من مامان چشم شیشه ای من ۲ سالگی
امروز رفتم ک حساب یکیو برسم تو مدرسه پارسین
پارسا رو زده بود و پارسام متقابلا ازخودش دفاع کرده بود ولی این وسط دفتر مشق پارسا رو نابود کرده بود با لگد
خلاصه رفتم داخل کلاسو منتظر اقا بودم ...مامان دوست پارسام همزمان میادو میگه اومدم از فلان بچه شکایت کنم ...گفتم عههه منم ازش شاکیم

مامانی اون یکی دوستش اومدگفت نمای بریم گفتم ن میخام بمونم شاکیم از فلانیم منتظرم بیاد
گفتش ای باباش مرده پیش پدربزرگش بوده اونم چندروزع فوت شده
همینو گفت دنیاروسرم خرتب شدیادم رفت برا چی رفتم🥲😖
خیییلی خییلی ناراحتش شدم پرچشام اشک شد
یهویی معلمشون اومد گفت چیزی شده مامان اون یکی گفت اره اومدیم از فلانی ‌‌‌......
خانومشونم گفت مشکل داره و توضیح دادگفت دیروز ک درس بابا دادیم
/بابا با اسب امد / گفت تکرار نکرده و مدادشو محکم میکوبیده رومیز
ب مامانش زنگ زدم گفته ک بابا وپدربزرگش فوت شدن دیروزم اومده کلی گریه کرده ک همه گفتن بابا من بابا ندارم 😢😣🥺
گفتم پارسا اصلا نزنش و کار ب کارش نداشته باش
ای خدااچ دنیای بدی 😔خداروشکر فهمیدم قبل اینکه به حرف بزنم
مامان هاکان مامان هاکان ۲ سالگی
طبق تاپیک قبل...پسرم از دیروز سرفه میکرد گه گداری.امروز ساعت ۱ ظهر به بعد تب کرد. خونه مامانم بودم. شیاف پیشم بود.براش گذاشتن و پاشویه کردم. تبش نیومد پایین و من بازم براش پاشویه کردم که ساعت ۳ شد دیگه تبش کمی اومد پایین ولی دیگه ۴ شد دوباره تب رفت بالا. بابام گفت ببریم دکتر( من منتظر شوهر بودم بیام بریم دکتر ولی خب دیر کرد) مامانمم دید دیر شد بچه تب داره به بابام گفت برید باهم. خلاصه رفتیم . مطب هیچ کس نبود از در اومده رفتیم داخل. شرح حال دادم دکتر گفت سرم مینویسم بزنه تب میاد پایین.معاینه کرد گفت ریش عفونت داره و کمی لوزه هاش بزرگه.....خلاصه دارو گرفتیم با سرم... این پرستاره ۳ جا پسرمو سوراخ کرد نتونست سرم بزنه. بابام رفت سراغ دکتر که بیا سرم بچه رو بزنه یا به هر حال دکتری دیگه تبشو بیار پایین. تبش رفت رو ۴۰. خلاصه دکتر به حرف بابام توجه نکرد. بابام یک ربع دم در اتاق دکتر وایساد و دیگه صبرش لب ریز شد و گفت بیا تب بچه رو بیار پایین. دکتر یهو گفت مگه من آمپول زنم.... بابام عصبی شد و دکتر رو از جاش برداشت و از اتاق آورد بیرون... و گفت به چه درد میخوری وقت تب بچه رو نمیتونی بیاری پایین. منم اول به پرستار گفتم تگه نمیتونی رگ بگیری ببرم جای دیگه ولی انکار کرد که من استاد این کارم حتما سرمشو میزنم.......خلاصه دکتر با جر و بحث اومد رگ پسرمو نگرفت ی آمپول عضله زد و ی شیافم من براش گذاشتم... (دکتر گفت)بعدش گفت بزار تبش بیاد پایین بعدش سرم میزنم........ خلاصه تب بچه نیومد پایین و بابام هر لحظه عصبی تر میشد. آخرشم دید بابام عصبیه و تب بچه نمیاد پایین گذاشت از مطب رفت.....منم کمی داد و بیداد کردن که دکتر نیستی رفتی قائم شدی سوراخ موش و این حرفا....
بقیشو پایین میزارم