چند روز از خستگی بدن درد داشتم خونه مادرم بودم شوهرم پدرمو‌درآورد همش زنگ میزد غر میزد تو گشادی از تو مادر درنمیاد همش چشمت به دیگرانه بچه تو بزرگ کنن خیاط من واقعا تنهایی سختمه بچه رفلاکس داره کولیک داره من چیکار کنم آخه انقدر به اعصابم فشار میاد دلم میخواد جدا شم ازش دیگه تحمل ندارم مادرم میاد اخمش تو همه مادرش میاد اذیتم میکنه واقعا بیچارگی یعنی من

شوهر منم همونه .همه مردا لنگه همن

منم داغونم اما خداروشکر کن جایی داری برای رفتن من هیچ جایی ندارم شابد باور نکنی

اگه جدا از خانواده شوهری پس خوشبختی غر نزن

بهش بگو همینه که هست

منم دو روز رفتم زهرمارم کرد مادرمم نمیتونه بیاد ...بچمم رفلاکس داره عمل کرده همش بالا میاره شبا بیداره .... از درد مجبوری کارم شده قهوه خوردن تازه غذا امروز یه کم شور شده بود کلی قر زد چرا غذا شوره و نخورد

سعی کن شوهرت نیست مامانت بیاد کمکت قبل اینکه بیاد مامانت بره

عیبی نداره برا منم همینه میگه دل خوش ننه منی بس که پاره ای حالا ننش هفته ای ۴ ساعت بچه نکه داره به جوری میگه انکار همش دست اونه