خیلی خوبه دستت درد نکنه
پارت چهارم
_مهتاب که تو حمومه اربابم آفتاب نزده رفت بیرون.با صدامون اهورا بیدار شد!
کش و قوسی به بدنش داد و با صدای خواب آلود سلام کرد.نگاهم و ازش گرفتم و مادر و پسرو تنها گذاشتم. به آشپزخونه رفتم و چای گذاشتم..میز و کامل چیدم و گفتم
_صبحانه آمادست.با اجازه تون من برم مدرسه.اهورا در حالی که صورتش رو خشک میکرد گفت
_بشین صبحانه تو بخور خودم می رسونمت.ساندویچی که برای خودم آماده کرده بودم و توی کیفم گذاشتم و بدون جواب دادن بهش خواستم از کنارش عبور کنم که سد راهم شد.
ادامه دارد...
࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐
پارت سوم
_اون امضای پای طلاق یعنی تو دیگه هیچ نسبتی باهام نداری. برو بیرون اهورا. فردا هم دست زن تو و فامیلاتو بگیر و از اینجا ببر.من موظف نیستم جور اشتباهات تو رو بکشم.بی اعتنا به حرفم گفت
_ازش فاصله بگیر آیلین.
_از کی؟
_از سامان...
اخم کردم و خواستم حرفی بزنم که نذاشت
_باز مزخرف نباف که ربطی به من نداره.
سر تکون دادم و گفتم
_باشه.بهش میگم شوهر سابقم که از قضا شوهر خواهر الانته بهم گفته دیگه نبینمت.کلافه دستی لای موهاش برد که با جدیت گفتم
_برو بیرون از اتاق.اگه میخوای تو این خونه بمونی اتاق زنت اون یکی اتاقه نه این جا.نگاهم کرد و برای لحظه ای پشیمونی رو توی چشاش دیدم.عقب گرد کرد. در اتاق و باز کرد و رفت بیرون.
بی رمق به سمت تخت رفتم و نشستم.. سرمو بین دستام گرفتم و اشکم سر خورد پایین. هر چه قدر هم جلوش خودم و محکم نشون بدم باز میدونم که قلبم جلوش ضعیفه.
×××
مقنعه مو جلوی آینه صاف کردم و بعد از برداشتن کیفم از اتاق بیرون رفتم.
با دیدنش روی مبل چند لحظه ای ایستادم.بیچاره با اون هیکل بزرگش روی این کاناپه خوابیده.اه به تو چه آیلین.
به آشپزخونه رفتم و تند تند وسایل صبحانه رو براشون آماده کردم. همون لحظه در اتاق باز شد و مامان اهورا اومد بیرون. نفسم و فوت کردم. امید داشتم بدون دیدن اینا برم اما کو شانس؟به سمتش رفتم و گفتم
_سلام مادر جون.باهام رو بوسی کرد و با خوش رویی گفت
_سلام به روی ماهت خوبی؟
_خوبم ممنون.ارباب و مهتاب بیدار شدن؟
سر تکون داد و گفت
پارت دوم
_تو اینجا چی کار میکنی؟بدون اینکه نگاهش و از صورتم برداره گفت
_نمیدونم.
بلند شدم و با عصبانیت گفتم
_حق نداری هر وقت خواستی بیای خونه ی من.انگار اصلا صدامو نمی شنید.واسه خودش گفت
_به مامانش معرفیت کرد؟چشمام و ریز کردم و گفتم
_چی میگی تو؟
_سامان و میگم. میخوای زنش بشی؟
با حرص گفتم
_به تو چه هان؟به تو چه؟
از جاش بلند شد و خواست به سمتم بیاد که در اتاق و باز کردم و گفتم
_برو بیرون اهورا.زن حاملت و اربابم اینجان.نخواه داد و بزنم و بگم از کجا اومدی.نزدیکم شد و به جای رفتن در اتاق و بست و گفت
_باید باهات حرف بزنم.
نفسم و فوت کردم و به سمت کمدم رفتم.لباس بلند دکمه دارم و پوشیدم و خواستم شال سرم کنم که گفت
_از منی که شوهرت بودم خودتو می پوشونی و اجازه میدی اون مرتیکه زل بزنه بهت؟شال و روی سرم انداختم. به سمتش برگشتم و گفتم
_به تو چه؟عصبی گفت
_انقدر اینو نگو به من.
جلو رفتم و گفتم
_دروغه؟چی کارمی؟چه صنمی بام داری؟کی هستی که بهم میگی امر و نهی میکنی؟جلو اومد و گفت
_کس و کارتم.
پوزخندی زدم و گفتم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.