۶ پاسخ

عزیزم تو رو خدا سخت نگیر
لذت ببر از زندگیت
شاید مدلش اینه
من خودم اینجوریم
شوهرم میاد سمتم
شاید ذهنش درگیره شاید دلش میخواد تو همش بری پیشش سخت نگیر والا

مام همینیم.همسرم میبینه چقدر خسته میشم فک میکنم داره مراعاتمو می‌کنه اما من سخت نمی‌گیرم.یه موضوع دیگه الان به جورایی باید تف کن جفت کنی سریع رابطه رو تموم کنی با استرس ولی شوهر من دوست داره یه ساعت بغل کنیم و کلی معاشقه بعدشم بخوابیم مثله قبلاً.اما خب نمیشه

واای دقیقا ماهم همینیم
البته الان دغدغه فکری و استرسش زیاده ولی خب بازم بنظر من دلیل نمیشه
منم دیگه کلا ولش کردم گفتم هرموقع خودش یادش افتاد بیاد من دیگه حوصله ندارم

سردی میوفته ولی نه به این شدت، شاید ذهنش از نظر شغلی بهم ریخته، یا محیط کاری درگیری داره، باهم صحبت کنین پیش مشاور برین، اگر فکر میکنی اینا دلایلش نیست، ببین کسی که باهاتون دشمنی داره تازگی ها وارد خونتون نشده، یا چیزی بده که بخورین خدای نکرده دعای باشه، الان جدیدااا خیلی ازین چیزا زیاد شده، همه جوانب در نظر بگیر.

عزیزم ساعت کاری و فشاری کاریش زیادتر نشده؟

خب شوهر منم این مشکل داره .وقتی هم رابطه برقرار می‌کنیم .خیلی زود میشه .بخاطر این اصلا دلمون نمی‌خواد .حالا راضی شده بریم دکتر

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۲ سالگی
سلام
مامانا
من نمیدونم کجای کارم اشتباه بوده. اصلا حالم خوب نیست.
من از نوزادی همتا رو پیش یه دکتر میبردم. همیشه قد و وزنش رو میگرفت
میگفت خوبه. ولی در حد خودش خوبه. یعنی رشد خودش رو داشت.
دیگه منم به حرف دکترش اعتماد میکردم.
هیچوقت بهم نگفت برو آزمایش بده مثلا ببینیم به چیزی حساسیت داره یا نداره. که وزنش کم میره بالا. ولی میره بالا.
فقط آزمایش یکسالگی. که یخورده کم خون بود. سه ماه بعدش تکرار شد که بازم بود. گفت دو ماه قطره آهنش رو دو برابر بده. دیگه برو تا دوسالگی آزمایش بده.
هیچوقت زیاد دارو نمیده. الکی دارو نمیده. اخه من میگم این دختر با این وزن تولد. چرا الان باید اینقدر کم باشه. یا چرا باید یبوست داشته باشه. دکتر گوارش سه ماه پیش بردیم. پیدرولاکس داد گفت مهر بیارین. که هفته دیگه وقت گرفتم.
بحثم اینجاست. من خیلی به تغذیه همتا تا جایی که تونستم بهش رسیدم. اگه نرسم که این بچه یه ذره هم جوون نمیگره. حالا بحث اینجاست من مقصرم که به حرف دکترش اعتماد کردم. یا دکترش؟؟ سن دکترش هم کم نیست. که بگم بی تجربه ست. اخه رشد
دو سال اول زندگی خیلی مهمه. من همش با خودم میگم شاید کوتاهی کردم
مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم